تفسیر شریف تسنیم 1(نشریه هادی شماره 81و82)

6-معبد، بازار تجارت با خدا  

بيشترين تعبير درباره تجارت معنوى انسان­ها با خدا در قرآن كريم به صورت بيع، شراء و اشتراء است و شايد تعبير بيع از معابد ترسايان نيز ناظر به همين معنا باشد: مراكز عبادى، بازارى است كه انسانها جان و مال خود را در آن جا مى فروشند و لقاى خدا را مى خرند و اگر قانون نباشد تا مانع تجاوز متجاوزان گردد، آنان با منهدم ساختن مراكز عبادت، انسانها را به بردگى و بندگى خود مى كشاند؛ زيرا تنها پايگاهى كه مانع سلطه پذيرى انسان است، مراكز عبادت است.

 

 7- سرمايه اى علمى انسان  

خداى سبحان انسان را با سرمايه هاى علمى و عملى آفريده است. سرمايه هاى علمى انسان داراى دو بخش است: علم حصولى و علم حضورى ؛ علم حصولى همان علم اكتسابى است كه از راه اندمهاى ادراكى، مانند چشم و گوش و ديگر حواس ادراكى به امامت و رهبرى عقل به دست مى آيد و انسان در آغاز تولد، تنها از ابراز تحصيل آن بهره مند است. ولى از نظر علم حضورى و شهودى، خداوند انسان را با سرمايه اى گرانبها آفريده و آن تسويه جان آدمى و الهام فجور و تقوا به اوست.

تسويه بدن آدمى به داشتن اندام­هايى چون چشم و گوش و دهان و مانند آنهاست و انسان با نداشتن يكى از آنها معيوب است، ولى تسويه جان آدمى به آگاهى و معرفت او نسبت به فجور و تقواست. علم حضورى نظير علم حصولى نيست كه وصفى متمايز و جداگانه براى روح انسان باشد و با فقدان آن انسانيت انسان باقى بماند، بلكه علم حضورى در سازمان آفرينش او نقش دارد و اگر كسى سرمايه علم حضورى خويش را از دست داد، يعنى فطرت خود را در گور هواهاى نفسانى مدفون ساخت، ديگر از نعمت روح و نفس انسانى برخوردار نيست و معناى صحيح انسانيت بر او صدق نمى كند.

8- معناى فروش هدايت و خريد ضلالت  

آنچه از ظاهر آيه محل بحث برمى آيد اين است كه منافقان، هدايت را فروختند و ضلالت را به عنوان بها گرفتند. در حالى كه آنها مالك هدايت (مبيع) نبوده و نيز فاقد ضلالت (ثمن) نبوده اند تا يكى را به ديگرى تبديل كنند.

در تصحيح اين بيع و شراء، وجوهى گفته شده، مانند اين كه معناى خريدن ضلالت، همان انتخاب و برگزيدن گمراهى بر هدايت است، گرچه گمراهى آنان قبل از بعثت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) بوده و همچنان باقى مانده بود و يا اين كه هدايت فطرى را كه بر آن متولد شده اند، فروختند و ضلالت عارضى را خريدند، و مانند آن، از وجوه مصحح اطلاق عنوان اشتراء.

9- معناى عدم اهتداى منافقان  

اگر جمله (و ما كانوا مهتدين)، كه در ذيل آيه اشتراء آمده ناظر به نفى اصل هدايت باشد، اشتراء به معناى انتخاب و استحاب است،و اگر ناظر به نفى هدايت در خصوص جريان اشتراء مزبور باشد، بدين معنا كه در اين خريد و فروش ‍ را صحيح را نپيموده و مهتدى نبوده اند، آنگاه مى توان اشتراء را به همان معناى خريدن معهود، تفسير كرد.

بحث روايى  

1- مقايسه تجارت معنوى با تبادل مادى

اشاره: چون دنياست به آخرت، متاع اندك بوده و آخرت بهتر از دنياست: «قل متاع الدنيا قليل والاخره خير لمن اتقى» تجارت اخروى و سود آن بهتر از تجارت دنيوى و بهره آن است ؛ چنانكه خسارت آن زيانبارتر از خسارت دنيوى است و چون خداوند خير مطلق است نه خير نسبى، اگر تجارت براى لقاى او باشد سود آن معادل ندارد و هيچ بهره اى همتاى سود لقاء الله نخواهد بود: «والله خير وابقى»؛ يعنى، گرچه آخرت و بهشت آن خير است، ليكن لقاءالله خير مطلق و باقى محض است و چون تجارت با خدا عبارت از پذيرش دين تام و كامل اوست و كمال دين و تمام نعمت در پرتو رسالت و ولايت است، امامت حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) در كنار آن مطرح شده است.

2- تجارت معنوى در سخنان امام على (عليه السلام)

اشاره: اميرالمومنين (عليه السلام) در پاسخ مردى كه دنيا را مذمت مى كرد فرمود: ... دنیا جايگاه صدق و راستى است، براى كسى كه با آن به راستى رفتار كند و مسجد دوستان خدا و نيايشگاه فرشتگان و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياى حق است. آنها در دنيا رحمت خدا را به دست آوردند و بهشت را سود خود ساختند. دنيايى كه حدوث و زوال قدرتها، سلامت و زنجورى ، پاكى و پليدى و ولادت و مرگ را به خوبى به ما مى نماياند و چيزى از رخدادهاى تلخ را كتمان نمى كند، خانه صدق و راستى است.

اشاره: گرچه همه عبادتها در حد خود تجارت با خداست، ليكن هر كدام خصيصه اى دارد كه در فرصت مناسب يادآورى مى شود. مناسك حج كه از اركان مهمك آن طواف در مدار بيت عتيق و آزاد و طاهر و مطهر است تجارت سودآورى است كه بهره آن آزادى از گزند گناه و طهارت از لوث و روث معصيت است. از اين رو سهمى و افرا در احراز سود تجارى دارد.

اشاره: در مسير حركت اميرالمومنين (عليه السلام) به شام، گروهى از مردم شهر انبار با او ملاقات كردند و به احترام آن حضرت كارى كه نشانه ذلت در برابر فرمانروايان غير دينى بود انجام دادند. اما پس از سخنانى به آنان فرمودند: چه زيانبار است مشقتى كه كيفر الهى را در پى داشته باشد و چه پر سود است آرامشى كه امان از آتش دوزخ را به همراه داشته باشد..

اشاره: در گذرگاه دنيا برخى انسانها خود را مى فروشند و به هلاكت مى رسند و برخى خود را مى خرند و آزاد مى شوند. مراد از خودفروشى در گفتار بلند امير مومنان (عليه السلام) خود فروشى به شيطان است كه از آن پس، فروشنده برده و بنده شيطان خواهد بود. اما مراد از خريدن خود و آزاد ساختن آن اين است كه انسان ، با ايمان و عمل صالح سند آزادى خود را امضا كند.

از نظر فقهى انسان مالك خود نمى شود. پس به مجرد اين كه خود را خريد آزاد مى شود؛ همانند عبد مكاتب، كه اگر خود را از مولايش خريد به محض ‍ خريدن آزاد مى شود.

پيامبران و امامان (عليه السلام) با تعليم معارفى همچون (عبد الشهوه اذل من عبدالرق)  و ارائه رهنمودهايى چون (و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حراانسان را از قيد و بند هر نوع بندگى غير خدا مى رهانند، به حقيقت مولاى او هستند؛ زيرا: كيست مولا آن كه آزادت كند و اميرالمومنان (عليه السلام) كه سخن از احسان خود به مردم دارد و اعلام مى كند كه آنها را از بند هر ذلت و حلقه هاى زنجير هر بردگى و ستم آزاد ساخته است: ولقد احسنت جواركم واحطت بجهدى من ورائكم واعتقتكم من ربق الذل و حلق الضيم، سخن از اصلاح وضع مالى و امور رفاهى مردم ندارند؛ زيرا در اين امور فرعى اگر كافران از مسلمانان پيشتازتر نباشند، دست كم در حد آنان هستند، بلكه آن حضرت مى فرمايد: چون شما را از بندگى شيطان ظاهرى و باطنى رهانيدم حق مولويت بر شما دارم. با اين بيان چگونگى رهيابى جامعه بشرى به آزادى معلوم مى شود و امتياز آزادى از رهايى روشن مى گردد؛ چون انسان آزاد، تحت ولايت خدا، و بشر رها تحت ولايت شيطان است و بين اين دو ولايت فرقهاى وافرى است .

مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمت لايبصرون((17)) صم بكم عمى فهم لا يرجعو((18))

گزيده تفسير  

انسان مسافرى است رهسپار لقاى حق و نيازمند نورى است تا راه او را روشن كند و سرانجام به لقاى مهر و جمال حق باريابد. منافق كه نه از خود نورى دارد و نه از نور خدا بهره مند است، همواره در تاريكى به سر مى برد و مثل آنان همچون كسى است كه در تاريكيهاى انبوه، آتشى بر افروزد تا پيرامونش را روشن كند، ولى خدا با تند بادى آن را خاموش كند و او را در تيرگيها رها كند. سر اين كه خداوند به منافقان فرصت افروختن آتش ‍ مى دهد و سپس آن را خاموش مى كند، آن است كه عذاب ماندن در ميانه راه، بيشتر و تحيرش افزونتر است.

منافقان كه سرمايه هاى عظيم سعادت علمى و عملى (نيروهاى ادراكى و تحريكى سالم) را باخته اند، كر و لال و كورند و راهى براى بازگشت به فطرت اصيل خويش ندارند، زيرا راه كفر و نفاق را بى بازگشت و مايه هلاكت ابدى است. قرآن كريم منافقان را بدترين جنبندگان روى زمين مى داند.

تفسير  

ظلمات: تنوين در كلمه ظلمات براى تنكير و اشاره به انبوه بودن ظلمتهاست. همين مطلب در جاى ديگر با تعبير «ظلمات بعضها فوق بعض»از آن ياد شده است.

بنورهم: باء در بنورهم براى تعديه است. فعل لازم (مانند ذهب) گاهى با همزه باب افعال (اذهبه) و گاهى با حرف جر (ذهب به) متعدى مى شود و در تعديه با حرف جر تاكيدى بيشترى است، زيرا تعديه با حرف جر، مفيد مباشرت است، ولى تعديه با همزه باب افعال با وساطت نيز سازگار است. بنابراين، جمله (ذهب الله بنورهم) بدين معناست كه نور اينان در قبضه قدرت خداست و خداوند هر گاه بخواهد، آن را خاموش ‍ مى كند. تعبير اذهب مفيد اين نكته لطيف نيست.

خداى سبحان پس از تبيين محروميت منافق از نور معرفت قرآن به تبيين دو مثل مى پردازد تا ممثل را به خوبى آشكار سازد؛ مثل اول كه در آيه محل بحث آمده درباره بينش منافقان است و مثل دوم كه در آيه بعد (19 - 20) آمده، در مورد رفتار آنان است و مى توان هر يك از مثلهاى ياد شده را بر گروهى يا مقطعى از جريان يك گروه خاص تطبيق كرد.

زندگى بى فروغ منافقان 

مثل منافقان همچون مثل كسى است كه آتشى بيفروزد تا از فروغ آن پيرامونش روشن شود، ولى خدا آن را خاموش كند و فرصت پيمودن راه را از او بگيرد. خداوند آتش افروخته منافقان را خاموش مى كند و آنان را در تيرگيها به حال خود رها مى كند و رها ساختن منافقان به حال خود بدان معنا نيست كه از دايره ربوبيت خداى سبحان بيرونند؛ زيرا خارج شدن موجود امكانى از ربوبيت خداوند به معناى رها ساختن امكان و پيوستن به وجوب است. در حالى كه اگر موجودى عين فقر و ربط محض بود محال است از جامه امكان بيرون رود و لباس وجوب بر تن كند.

از اين رو معناى دعاى پر بركت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله): اللهم ولا تكلنى الى نفسى طرفه ابدا«بحارالانوار جلد14» و يا دعاى و لا تكلنا الى غيرك و لا تمنعنا من خيرك«بحارالانوار جلد95» نيز اين نيست كه در جهان هستى تكيه گاه ديگرى جز خدا وجود دارد، بلكه بدين معناست كه خدايا لطف و رحمت خاص خود را از ما دروغ مكن ؛ زيرا اگر ما را با غرايزمان رها كنى و عقل و فطرتمان را با وحى شكوفا نكنى سقوط مى كنيم.

تمثيل جريانى ديگر در قرآن  

در مثلهايى كه قرآن كريم براى تبيين كارهاى منافقان و كافران مى آورد، گاهى مفرد به مفرد تشبيه مى شود؛ مانند تشبيه رياكار، به سنگ صافى كه خاكى بر روى آن باشد و بارانى درشت قطره آن را در لحظه اى بشويد: «يا ايها الذين امنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى ينفق ماله رئاء الناس... فمثله كمثل صفوان عليه تراب...»

مراد در همه اين اقسام، تمثيل اوصاف كافران و منافقان به اوصافى است كه در مثلهاى مذكور آمده است ؛ يعنى، جريانى به جريان ديگر تشبيه مى شود و سخن از فرد يا جمع در ميان نيست تا نياز به تكلف ادبى باشد و مثلا گفته شود: در اين گونه موارد كه جمع به مفرد تشبيه شده، الذى به معناى الذين است، نظير «وخضتم كالذى خاضوا» يا آن كلمه الحمار جنس است ، نه مفرد.

حرمان منافقان از نور هدايت تكوينى  

خداى سبحان كه نور آسمانها و زمين است هر موجودى را از نور هستى، كه نور همگانى است، بهره مند ساخت: «الله نور السموات والارض... يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه ولا غربيه». هستى و همه سرمايه هاى وجودى هر موجود پرتوى از اين نور تكوينى است و منافقان نيز از نور هستى بهره اى دارند ولى در پايان همين آيه سخن از نورى است كه بهره همگان نيست: «يهدى الله لنوره من يشاء».

مسافر راه گم كرده اى كه در شب تاريك به اميد برقى جهنده مى نشيند، هرگز به مقصد نمى رسد: وليس فى البرق الخاطف مستمتع لمن يخوض ‍ فى الظلمه  « بحار الاتوار جلد74»كسى كه خود را از نور خاص الهى محروم ساخت هرگز با دنيا و رزق و برق زودگذر آن نمى تواند در سير ابدى راه به مقصد و مقصود ببرد.

عاقبت نور حق و نار نفاق  

سر اين كه خداوند به منافقان فرصت روشن كردن اين نور را مى دهد و سپس آن را خاموش مى كند آن است كه اگر در لحظه اول به آنان فرصت افروختن نور ندهد در همان آغاز حركت، مى مانند و كسى كه در آغاز حركت بماند چندان متحير و سرگردان نيست ، ولى اگر در بين راه، نور او ستانده شود در حيرت فرو مى رود. 

اين حقيقت در آيات قرآن كريم به صورتهاى گوناگون بيان شده، مانند اين كه درباره اهل دنيا مى فرمايد: آنان را در فشار قرار مى دهيم تا به خود آمده، از انحراف برگردند و اگر متنبه نشدند، فشار را برداشته، آنان را به انواع نعمتها سرگرم مى كنيم و آنگاه كه همه درهاى نعمت بر رويشان گشوده شد، ناگهان آنان را مى گيريم: «فلولا اذا جاء هم باسنا تضرعوا ولكن قست قلوبهم و زين و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون # فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته فاذا هم مبلسون»  پس اگر خداوند لحظه اى به كافران و منافقان فرصت مى دهد تا پيش پاى خود را ببينند، براى آن است كه قدمى به پيش بروند آنگاه در ميانه راه، آنان را بگيرد و در تيرگيها رهايشان سازد تا تحيرشان بيشتر و عذابشان افزونتر گردد.

تاريكى و كورى اهل نفاق  

تيرگى منافقان و زندگى بى فروغ آنان كه در آيه مورد بحث در قالب تمثيل بيان شده، بدون تمثيل نيز در مورد ديگر بيان شده است، قرآن كريم انسانها را در قيامت به دو دسته تقسيم مى كند: دسته اول مردان و زنان با ايمان كه نورشان پيشاپيش و در پهلوى آنان مى تابد و با نور خود راه بهشت را مى پيمايد و در پايان نيز بشارت خلود در بهشت به آنان مى دهد: «يوم ترى المومنين و المومنات يسعى نورهم بين ايديهم وبايمانهم بشريكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم». دسته دوم مردان و زنان منافقى هستند كه در آن روز در تاريكى فرو رفته اند و به مومنان مى گويند: به ما نگاه كنيد يا منتظر ما باشيد تا ما از نور شما بهره اى بگيريم اما مومنان مى گويند: به ما نگاه كنيد يا منتظر ما باشيد تا ما از نور شما بهره اى بگيريم. اما مومنان نسبت به آنها بى اعتنايى كرده، جوابى نمى دهند، ولى هاتفى به آنان مى گويد: به ماوراى نشئه آخرت، يعنى به دنيا باز گرديد و از آن جا نورى فراهم آوريد؛ زيرا محل كسب نور دنيا بود: «يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا»  و چون رجوع از آخرت به دنيا ممكن نيست، زيرا اساس دنيا كاملا برچيده شد و به آخرت مبدل گشته، معناى رجوع اين است كه تحصيل نور تنها در دنيا ممكن بود و اكنون فرصت آن گذشت.

حرمان منافقان از نور خاص الهى، در آيه اول از آيات مورد بحث به صورت «تركهم فى ظلمات لا يبصرون» و در آيه دوم به صورت«صم بكم عمى» آمده و جمله دوم تكرار جمله اول نيست، زيرا انسانى كه مى بيند گاهى بر اثر تاريك بودن صحنه است و گاهى بر اثر كورى، و منافق كه راه نمى بيند هم از نورى كه راه را فرا رويش روشن كند محروم است و هم از ديده بينا. پس اگر نورى هم باشد، براثر كورى دل، راه نخواهد ديد و نابينايى است كه روشنايى و تاريكى برايش يكسان است. در آيه اول سخن از تاريكى صحنه در آيه دوم سخن از كورى آنان است.

راه بى بازگشت كفر و نفاق  

چشم و گوش و ساير اندامهاى ادراكى بشر، سرمايه هاى عظيم تحصيل سعادت علمى و عملى اوست: «وجعل لكم السمع والابصار و الافئده لكم تشكرون» و منافقان كه اين سرمايه ها را باخته اند، راهى براى بازگشت به فطرت اصيل خود ندارند. از اين رو در آيات مورد بحث نيز با فاء تفريع مى فرمايد: «فهم لا يرجعون». راهنماى بازگشت آدمى به اصالت خويش، همان سرمايه هاى اوليه اوست و منافق كه آنها را از دست داده است هرگز به فطرت اوليه برنمى گردد.

نفاق و كفر، امرى تجربى، متعارف و تكرارپذير نيست تا در پايان آن راه بازگشتى باشد. پايان نفاق و كفر و هلاكت ابدى است و اندك مهلتى نيز كه در دنيا به منافقان و كافران داده مى شود تا از رذيلتها بهره كاذب مادى ببرند براى آن است كه در غرقاب گناه گرفتار شوند: «ولا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم ليزدادوا اثما»

منافقان، بدترين جنبندگان روى زمين  

خداى سبحان در آيات مورد بحث، منافقان را كور و كر و گنگ معرفى مى كند و در جاى ديگر بدترين جنبندگان را كرها و گنگهايى مى داند كه فاقد تعقل و انديشه ها: «ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون»از اين جمع بندى آيات برمى آيد كه منافقان بدترين جنبندگان روى زمينند.

منافقانه نه كلام حق را مى شنوند، نه آن را بر زبان مى آورند و نه اهل انديشه و تعقل معانى و مفاهيم حق هستند و از اين رو خداوند كه خيرى در آنان نمى بيند شنوايان نمى كند. آنان حتى با شنيدن نداى حق نيز از آن اعراض ‍ مى كنند: «ولو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم ولوا اسمعهم لتولوا وهم معرضصون».

لطایف و اشارات

نقش تمثیل در شناخت بهتر معارف:

   در قرآن کریم همانند کتب آسمانی پیشین یکی از راه های تبین معارف بلند، آوردن مثال می­باشد.  در این کتاب آسمانی هرگاه از مثال استفاده می­گردد، قبل یا بعد از آن ممثل به همراه برهانهای عقلی مستدل گردیده و برای کمک به فهم بهتر موضوع از مثال استفاده شده است. هدف قرآن کریم از آوردن مثال آماده کردن شخص شنونده برای درک بهتر ممثل است و از این رو هشدار می­دهد که انسان هرگز نباید برداشتی در حد مثل داشته باشد. قرآن کریم رسیدن از مثل به حقیقت ممثل را تنها از راه گذشتن از علم حسی و رسیدن به علم حصولی عقلی و سپس رسیدن به علم حصولی قلبی می­داند.

تمثیلهای قرآنی درباره کافران و منافقان:

     در قرآن کریم گاهی منافقان و کافران را به مانند شخصی که با سرعت در پی یافتن آب و رفع تشنگی به سوی سراب راه می­پیماید و هرگز به مقصود نرسیده و هلاک می­شوند، آورده است. رسیدن به مقصود دو شرط دارد، یکی شناخت صحیح مقصد و دیگری شناخت صحیح راه که در کافران و منافقان یا در هر  دومورد به اشتباه افتاده­اند و یا مقصد را شناخته­اند اما در بیراهه گام نهاده­اند و به ظاهر به سرعت طی طریق می­نمایند در صورتی که در واقع با توجه به اینکه از مقصود اصلی دور می­شوند، عملا در قران کریم صحبت از کندی و یا توقف کامل حرکت کافران به میان آمده است.

دو نگرش اصلی در مورد مثالهای قرآنی:

     در مورد مثالهای قرآنی دو نگرش اصلی وجود دارد یکی اینکه خود این مثالها حقیقت موضوع است و هیچ گونه تشبیه و مجازگویی در کار نیست و دیگری اینکه مثالهای قرآنی تشبیه صرف است و تنها برای کمک به فهم معارف بلند و اسرار پوشیده نظام هستی برای انسانهایی است که در این عالم مادی به سر می­برند.مثلا در جایی که در قرآن کریم از منافقان با لفظ حمار یاد می­گردد در دیدگاه اول این تمثیل بیانگر واقعیت مثالی این افراد می­دانند اما در دیدگاه دوم با توجه به اینکه منافقان در فهم مفاهیم بلند بی­نصیبند آنها را به حمار تشبیه کرده است.

کیفر سنگین منافقان

    کیفر تبهکاران در قیامت همسنگ اعمال آنهاست و چون اعمال کافران بدترین اعمال است پس عذابی بدتر از عذاب آنها وجود ندارد اما در مورد پاداش کار نیک صالحان به بیشتر از آن نیز اشاره شده است.

خلود کافران و منافقان در آتش:

    روح انسان مجرد و منزه از مکان و زمان است و کفر و نفاق هم ملکه­ای نفسانی است پس روحی که گرفتار نفاق و کفر گردد به عذابی ابدی دچار می­گردد.

صاحبان دستها و چشمها:

خداوند اندامهای حسی را به انسان بخشیده تا با آنها به درک صحیح حقایق عالم هستی برسد. از این روست که منافقان و کافران با آنکه در ظاهر چشم و گوش دارند اما چون گمراهند در حقیقت نابینا و ناشنوا هستند. در قرآن چشم و گوش حقیقی را چشم حضرت ابراهیم که ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده می­کرد و دست حقیقی را دست آن حضرت در شگستن بتها مثال زده است.

بحث روایی

  1. حرمان منافقان از نور رسالت و امامت

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مصداق بارز آیه «و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس» است و با ارتحال آن حضرت، نور ویژه وی قبض شد؛ لیکن منافق مه در زمان حیات آن حضرت بهره‌مند بود و نه بعد از ارتحال وی از قرآن و عترت که یادگار آن حضرت است بهره می گیرد.

  1. اضلال کیفری خداوند

عن الرضا (علیه السلام): «ان الله لا یوصف بالترک کما یوصف خلقه ولکنه متی علم انهم لا یرجعون عن الکفر و الضلال منعهم المعاونه و اللطف و خلی بینهم و بین اختیارهم» (تفسیر صافی، ج1، ص 85)

  1. آثار مستی گناه

همان گونه که شرب خمر عامل مستی، زوال عقل و تعطیل نیروهای ادراکی آدمی است، گناه نیز باعث مستی شدیدتری است که عقل را معزول و انسان را از ادراک محروم می کند.

  1. تمثل و ظهور باطن کافران در قیامت

این روایت (نورالثقلین، ج1، ص 37) ناظر به تمثل و ظهور باطن کافران در قیامت است، یعنی، آنان واقعا فاقد اندام های ادراکی هستند و تمثیل مزبور از سنخ تشبیه نیست.

  1. کوردلی منافقان در سخنان امام علی (علیه السلام)

«چه بگویم درباره سرایی که آغازش سختی، و سرانجامش نابودی است ... هر کس به دیده وسیله به آن نگریست او را بینا کرد و هر کس به چشم هدف به آن نظر نمود او را کور ساخت.» (نهج البلاغه، خطبه 82)

«دنیا نهایت دید انسان کوردل است، که هیچ چیزی را در ورای آن نمی بیند. اما چشم انسان بینا از دنیا می گذرد، و می فهمد که آخرت در پشت ان است. از این رو انسان بصیر از دنیا دل می کَنَد و به آخرت سفر می کُند، و انسان کوردل به دنیا دل می بندد و در آن می ماند. اهل بصیرت از دنیا توشه بر می گیرد و فاقد بصیرت برای زندگی دنیا توشه فراهم می سازد.» (نهج البلاغه، خطبه 133)

«ای کوفیان! شما مرا گرفتار سه چیز و دو چیز ساختید: کرید با گوش شنوا، لالید با زبان گویا، و کورید با چشم بینا. نه هنگام رویارویی با دشمن آزادمرد راستین هستید، و نه زمان مصیبت و گرفتاری برادران مورد اعتماد!» (نهج البلاغه، خطبه 97)

«جاسوس من در مغرب به من نوشت و مرا باخبر کرد که مردمی از اهل شام را به حج فرستاده اند، که دل هایشن نابینا، گوش های شان ناشنوا و دیدگانشان کور است، حق و باطل را با هم در می آمیزند، از مخلوق در گناه و معصیت فرمانبرداری می کنند، دین را وسیله ساخته اند و با آن منافع دنیا می دوشند.» (نهج البلاغه، نامه 33)

«چه شده که شما را جسدهایی بی جان، و جان هایی بی جسد می بینم ... بینندگانی که کورند، شنوندگانی که کرند، و گویندگانی که لال هستند.» (نهج البلاغه، خطبه 108)

«او طبیبی است که در میان مردم می گردد تا درمانشان کند، داروها و مرهم های خود را مهیا ساخته، و ابزار جراحی خویش را گداخته تا هر جا که لازم باشد آن را بر دل های نابینا و گوش های ناشنوا و زبان های ناگویا بگذارد.» (نهج البلاغه، خطبه 108)

أو کَصَیبٍ مِنَ السماءِ فیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعدٌ وَ بَرقٌ یَجعَلونَ أصابِعَهُم فی ءاذانِهِم مِنَ الصَواعِقِ حَذَرَ المَوتِ وَ اللهُ مُحیطُ بِالکافِرینَ((19))

یَکادُ البَرقُ یَخطَفُ أبصارَهُم کُلما أضاءَ لَهُم مَشَوا فیهِ وَ إذا أظلَمَ عَلَیهِم قاموا وَ لَو شاءَ اللهُ لَذَهَبَ بِسَمعِهِم و أبصارِهِم إنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ((20))

گزیده تفسیر

مثال آیات 17 و 18 درباره منافقان از بینش صحیح بود و مثال این آیه درباره حرمان آنان از گرایش و رفتار درست.

منافقان با استفاده از ایمان صوری خود و در پناه آرامش جامعه اسلامی چند قدمی به پیش می روند، ولی هنگامی که راز درونشان آشکار شد، برجای خود می ایستند و توان هر کاری را از دست می دهند. اگر خدا می خواست، از همان آغاز نورشان را می گرفت ولی چند روزی برای امتحان به آنان مهلت داده شد. پایان بخش هر یک از دو آیه، هشداری است به منافقان؛ در پایان آیه اول سخن از احاطه قهری خدا بر آنان است و در پایان آیه دوم قدرت بیکران حق بر  عملی ساختن وعیدهایش مطرح شده است.

تفسیر

صَیِّب: صیب بر وزن فَیعِل از «صیب» به معنای نزول است.

لهم، علیهم: لام در «لهم» برای نفع و علی در «علیهم» برای ضرر است.

قاموا: قیام گاهی معنای مقاومت و ایستادگی دارد و ممدوح است و گاهی به معنای توقف و سکون است و مذموم. قیام منافقان در ابن آیه به معنای دوم است، چون در برابر سیر و سلوک است.

زندگی پر هراس منافقان

در تطبیق زیبای این مثل قرآنی بر ممثل می توان گفت؛ اسلام صوری و ایمان ظاهری منافقان همانند قطره های باران، زمینه ساز پدید آمدن حیات است، اما چون درون منافق مالامال از کفر است و کفر جز تیرگی چیزی نیست، اسلام صوری با آن تیرگی های نفاق که در درون دارند، خروشی ایجاد می کند که منافق را به هراس می افکند. اگر اوضاع سیاسی و اجتماعی مسلمانان آرام بود و حساسیتی نسبت به منافقان در نظام اسلامی پیش نیامد، با همان اسلام ظاهری در جمع مسلمانان چند قدمی به پیش می روند و از این آرامش استفاده می کنند ولی هنگامی که راز دورنشان آشکار شد، بر جای خود می ایستند و توان هر کاری را از دست می دهند. البته اگر خدا می خواست از همان آغاز، نور ایشان را می گرفت ولی چند روزی برای امتحان به آن ها مهلت داد تا معلوم گردد که در درون چه داشته اند.

رفتار منافقان در برابر خطر

در این تمثیل قرآنی چند خطر در برابر منافق تصویر شده است: رگباری همراه با ابرهای تیره، خروش رعد و جهش برقی خیره کننده، همراه با صاعقه ای مرگ بار.

منافق انسان باران زده ای است که می خواهد از آن بگریزد ولی راه فرار ندارد. رفتار منافقان در برابر غرش رعد و صاعقه ای که گاهی به همراه دارد این است که از شدت هراس، انگشت در گوش فرو می برند و عکس العمل آنان در برابر خطر برق آسمان این است که به جای این که با آن راه را بیابند و مسیر خود را مشاهده کنند، دیده را از دست می دهند.

احاطه قهری خداوند بر کافران و منافقان

گرچه احاطه خداوند مطلق و بی مرز است و همه چیز (کل شیء) را در بر می گیرد، اما در این جا که سخن از احاطه خدا بر کافران است، مراد احاطه خاص قهری است.

پایان بخش هر یک از دو آیه مورد بحث، هشداری است به منافقان؛ زیرا در پایان آیه اول سخن از احاطه خدا بر کافران است و در پایان آیه دوم برای تثبیت وعیدهای بیان شده، سخن از قدرت بی کران خداوند است. 

لطایف و اشارات

1-آب و آتش در مثل­های قرآنی

خداوند سبحان در  قرآن کریم گاهی برای تمثیل از آب، گاهی از آتش و گاهی از هر دو آن­ها استفاده می­کند. برای مثال در آیه«انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رايبا و مما يوقدون عليه النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق والباطل» در دو مثل در کنار یکدیگر از آب و آتش استفاده شده است

2-سر تفاوت تعبیر ((کلما)) و ((اذا))

در این دو آیه برای روشن شدن راه از واژه کلما و برای تاریک شدن راه از واژه اذا استفاده شده است. کلما هنگامی استفاده می­شود که پدیده­ای بصورت مستمر ادامه داشته باشد در حالی که برای پدیده­های ناگهانی از اذا استفاده می­شود. توقع راه­پیما این است که راه همیشه روشن باشد در نتیجه برای روشنی راه از کلما استفاده شده است. در برابر آن در هنگام تاریکی مسیر، شوک به مسافر وارد شده و پدیده­ای ناگهانی مخالف میل او اتفاق می­افتد، لیکن برای آن از واژه اذا استفاده می­شود.

3-راز احاطه قهرآمیز خداوند بر منافقان                                     

استفاده از اسم ظاهر کافرین به جای ضمیر برای منافقان ( با وجود اینک در آیات قبلی برای آنان از ضمیر استفاده شده است) به علت این است که باطن نفاق همان کفر است. در واقع خداوند در این آیه تصریح می­کند که احاطه قهرامیز بر منافقان به علت کفر آنان است.

معنای احاطه در این آیات مانند آیات «انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها»، «وظنوا انهم احيط بهم...» به معنای احاطه قهری و تعذیبی است.

4-سر دوام نفاق در منافقان

سر دوام نفاق منافقان در کری و کوری و گنگی باطنی آن­هاست. منافقان اولا بدلیل نداشتن چشم و گوش باطنی، توانایی شنیدن ندای تبشیر و تنذیر فرشتگان را نداشته و در نتیجه هیچگاه به فطرت خویش رجوع نمی­کنند. از سوی دیگر به دلیل لال بودن توانایی گفتن سر درون خود را نداشته و در نتیجه طبیبی توانایی درک علت مریضی آن­ها و دادن نسخه­ای برای درمان آن­ها را ندارد.

5-گروه­های سه­گانه در آیات آغازین سوره

خداوند متعال در ایات آغازین سوره بقره ابتدا در پنج آیه مومنان را، سپس در دو آیه کافران و در نهایت در 13 ایه منافقان را معرفی می­کند. در نهایت نیز برای دو گروه دوم و سوم نیز واژه کافرین را انتخاب می­کند.

6-نمودار سفاهت منافقان

منافقان سیئات خود را از مردم مخفی می­کنند، در حالی که توانایی مخفی کردن آن را از خدا ندارند. حال آن­که مردم فقیر و وابسته به خدایند و همه امور به دست خداست. آیه شریفه«يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم اذ يبيتون ما لا يرضى من القول و كان الله بما يعملون محيطا» بیانگر این امر است.

7-سفاهت منافقان در چهره مثل

در این آیه سفاهت منافقان به فردی شبیه شده است که با کردن انگشت خود در گوش گمان می­کند که می­تواند از صاعقه نجات یابد. این کار شاید در کم کردن صدای صاعقه موثر باشد، ولی به هیچ عنوان راه حل مناسبی برای نجات جان در برابر صاعقه نیست.

8-سر گسترش بحث درباره منافقان

در آیات ابتدایی سوره بقره در توضیح حالات کافران به دو آیه اکتفا شد. این در حالی است که منافقان با 13 آیه معرفی شدند. شاید علت این بحث گسترده درباره منافقان علاوه بر هشدار درباره خطر این گروه و یا تبیین برخورد دوگانه این گروه با مومنان و کافران، امید به برگشت منافقان به علت نور ضعیف آنان باشد.

بحث روایی

1-اوصاف منافقان

امیرالمومنین منافقان را در نهج­ البلاغه اینگونه معرفی می­کند:

((آنان گمراه و گمراه كننده اند و لغزيده و لغزاننده. به رنگهاى گوناگون درآمده هر روز با حيله و فن تازه اى به ميدان مى آيند. با هر عامل كوبنده به سراغ شما مى آيند تا نابودتان كنند و در هر كمينگاهى در كمين شما نشسته اند. بيماردلانى بد باطنند، ولى در چهره شان هيچ نشانى از بيمارى نيست. مخفيانه براى فريب مردم گام برمى دارند. گفتارشان به ظاهر شفابخش، اما كردارشان دردى است درمان ناپذير و خسته كننده. بر آسايش ‍ ديگران حسد مى برند و اگر بلايى براى مومنان پيش آيد را دو چندان مى كنند. روزنه هاى اميد را مى بندند. اينان در هر راهى زمين خورده و كشته اى دارند (بسيارى را به ورطه مرگ كشانده اند). و در تلاشند تا به هر دلى راهى بيابند و بر هر مصيبتى اشكى آماده دارند. مدح و تمجيد را به يكديگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا (توقع ثنا) دارند. در رسيدن به خواسته هايشان اصرار مى ورزند و اگر در پى ملامت كسى برآيند پرده درى مى كنند و اگر حكومت به دستشان بيفتد اهل تعدى و ستم و اسرافند.

در برابر هر حقى باطلى آماده كرده اند و در برابر هر ستون قائمى، ستونى انحرافى (تا تكيه كننده همراه آن سقوط كند؛ يعنى در برابر هر دليلى، شبهه اى دارند). براى هر زنده اى قاتلى گماشته اند و براى هر درى كليدى ساخته اند و براى هر شبى چراغى افروخته اند (تا مردم را بفريبند، همانند قرآنى كه در صفين بر سر نيزه ها كردند.) با اظهار زهد و ياس از دنيا درپى دستيابى به مطامع خويشند و مى خواهند بازار خود را گرم سازند و كالاى خويش را به فروش مى رسانند. سخن مى گويند، اما شبيه حق (نه حق). وصف مى كنند، ولى را آراستن ظاهر. لباس حق بر اندام باطل مى پوشانند. آنان راه باريك و سخت را آسان معرفى مى كنند و در عين حال همين راه باريك را منحرف مى كنند تا رهروان را متحير سازند. اينان دار و دسته شيطانند و شراره آتش دوزخ. آنان حزب شيطانند و حزب شيطان در زيانكارى است.))

2-سرانجام منافقان عصر پیامبر

تعداد زیادی از مسلمانان صدر اسلام منافق بودند. برای مثال در جنگ احد 300نفر(یک سوم سپاه اسلام) در میانه راه از ادامه جنگ منصرف شدند. اینان بزرگترین کارشکنی­ها را در برابر پیامبر انجام دادند و حتی بزرگترین توهین ها و تهمت ها را به خانواده پیامبر نسبت دادند. ولی بعد از فوت پیامبر و خانه نشینی امیرالمومنین شرایط کاملا آرام شد. حال آنکه نه منافقان مرده بودند و نه توبه کردند. بلکه با زمامداران ساختند و به کام خود رسیدند. امیرالمومنین در این باره می­گوید(( اينان پس ‍ از پيامبر، با دروغ و بهتان به پيشوايان گمراهى و دعوتگران به دوزخ تقرب جستند. پيشوايان گمراهى نيز به اينان ولايت و رياست بخشيدند و آنان را حاكم ساختند و بر گردن مردم سوار كردند و به كمك اينها به خوردن دنيا مشغول شدند. مردم نيز معمولا همراه سلاطين و دنيايند، مگر كسى كه خداوند وى را نگهدارد))

يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون((21))

گزيده تفسير  

قرآن كريم در تبيين احكام الهى از شيوه تخاطب بهره مى گيرد، تا انسان احساس مسئوليت كند و لذت حضور در حريم حق را نيز بچشد. نداهاى بى واسطه قرآن نشانه رابطه اى مستقيم و فعلى بين خدا و انسان است.

و ثنيين حجاز در پرستش بتها به سنت نياكان خود تمسك مى كردند و خداى سبحان در اين آيه كريمه اولا ضرورت عبادت را از راه ربوبيت و خالقيت حق و همچنين از راه كمال بودن تقوا، اثبات كرده و ثانيا به وثنيين پاسخ مى دهد: نياكانتان نيز مانند شما مخلوق خدا بودند و شما نبايد از سنت جاهلانه آنان پيروى كنيد. عبادت (بندگى خدا در عقيده، اخلاق و عمل) تامين كننده حيات انسانى است و بدون آن، انسان در حد گياه يا حيوان و گاهى پست تر از حيوان است.

عبادت زمينه ساز تقوا و تقوا توشه و زمينه دستيابى به فلح و فلاح نهايى انسان در لقاى حق است. پس تقوا هدف عبادت و خود مقدمه اى براى فلاح عبادت كننده است .

تفسير  

ايها: ايها در همه موارد يا با الف نوشته مى شود، مگر در سه مورد: «وتوبوا الى الله جميعا ايه المومنون»، «يا ايه الساحر»،  «سنفرغ لكم ايه الثقلان»

اعبدوا: قرآن كريم عبادت را زمينه دستيابى به تقوا، و تقوا را متبلور در مجموعه اى از عقايد، اخلاق و اعمال صالح مى داند كه در انسان متقى به صورت ملكه درمى آيد. از اين رو عبادت داراى معنايى گسترده است كه شامل همه عبادتهاى فكرى، اخلاقى و عملى مى شود كه انسان عابد را به ملكه برين تقوا مى رساند.

خلقكم: خلق به معناى صرف و ايجاد آفرينش نيست، بلكه ايجاد شىء با كيفيت خاص و با اندازه گيرى حكيمانه است. از اين رو اهل لغت گفته اند: اصل الخلق التقدير.

خلق به معنايى كه گذشت با ماده هايى چون ايجاد، ابداع، تقدير، جعل، اختراع و تكوين متفاوت است.

لعلكم: ترجى و اميد از مقام فعل خدا انتزاع مى شود، نه از مقام ذات او و چون اميد يا هراس از خصوصيات مورد استعمال است و در موضوع له نقش ندارد، پس لعل به معناى جامع بين اميد و هراس، يعنى اصل توقع پديده (اعم از نافع يا ضار) است كه احتمال تحقق آن بيش از عدم تحقق است. در آيه مورد بحث لعل بدين معناست كه رب و خالق خود و پيشينيانتان را عبادت كنيد تا شايد به ملكه تقوا دست بيابيد.

تذكر: آنچه در آيه 22 مى آيد تبيين منطقه ربوبيت و خالقيت خداست درباره جهان خارج از انسان ؛ همان طور كه آيه محل بحث ناظر به آفرينش ‍ انسانها و پرورش آنهاست.

نداهاى الهى  

آيه مورد بحث، اولين آيه قرآنى است كه با خطاب (يا ايها الناس) آغاز مى شود. در واقع خبر است، گرچه تبيين محتواى آنها به صورت خطاب باشد، ليكن خطاب باخبر جمع مى شود.

بهره گيرى از شيوه تخاطب ثمراتى دارد، مانند اين كه خداوند با خطاب، به انسانها شخصيت مى دهد و از آنان انسانهايى متعهد و مسئول مى سازد. ديگر اين كه ، خداوند با خطاب لذت حضور در حريم و محضر خود را به مخاطبان مى چشاند تا هنگام فراگيرى حقايق معارف در قلب آنان مستقر شود و هنگام عبادت عملى خستگى در آنان اثر نكند. از اين رو امام صادق (عليه السلام) فرمودند: لذتى كه در نداى الهى است خستگى و رنج عبادت را برطرف مى كند: لذه ما فى النداء ازال تعب العباده والعنا. همچنين خطاب بدون واسطه جاذبه دارد كه خطاب با واسطه فاقد آن است. بنابراين، فرق است بين (قل يا) و بين (يا...).

نداهاى الهى در قرآن گاهى با واسطه است ؛ مانند: «قل يا ايها الناس» و «قل يا اهل الكتاب» كه خداوند پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته، پيام خود را از طريق آن حضرت به مردم مى رساند و گاهى بى واسطه ؛ مانند خطابى كه در آيه مورد بحث است. همچنين برخى از نداهاى الهى در قرآن تشريعى است كه مخصوص ‍ انسانهاست (از آن جهت كه داراى افعال اختيارى هستند) و برخى حكايت نداى تكوينى كه متوجه مجموعه نظام آفرينش است. يا متوجه هر يك از واحدهاى خاص تكوينى عام و فراگير، شامل انسان نيز مى شود؛ زيرا انسان نيز جزو مجموعه نظام آفرينش است.

نداى بى واسطه نشانه آن است كه بين خداى سبحان و انسان رابطه اى مستقيم و فعلى وجود دارد و خداوند انسان را به طور مستقيم مورد لطف خود قرار مى دهد؛ ولى انسان غافل يا جاهل به سوء اختيار خود رابطه خويش با خدا را قطع يا ضعيف مى كند و از لطف الهى محروم مى شود.

نداهاى آن اختصاص به زمان و افراد خاصى ندارد؛ بلكه در همه اعصار و براى همه اعصار و نسلها زنده و حاضر است. از اين رو گفتن لبيك هنگام شنيدن خطاب يا ايها الذين امنوا از آداب تلاوت قرآن است و اين نشانه مستقيم، زنده و فعلى بودن نداهاى قرآنى است و گرنه لبيك گفتن به ندايى كه زمانش سپرى شده بايد به لحاظ ترسيم خاطره خطاب گذشته باشد و نمى تواند به طور جدى و از روى حقيقت باشد. پس نداى بى واسطه «يا ايها الناس» نشانه رابطه ناگسستنى عبد و مولاست و تا از طرف انسان اين رابطه حسنه قطع يا ضعيف نشود؛ از طرف خداى سبحان همچنان محفوظ است.

خطاب «يا ايها الناس» مانند خطابهاى عادى نيست ؛ هر ندا و خطابى به اندازه ديد منادى و مخاطب وسعت دارد و منادى گاهى انسان است كه با چشم ظاهر، تنها حاضران را مى بيند و به آنها خطاب مى كند و گاهى خداى سبحان است كه انسانهاى آينده را نيز مى بيند و به آنان خطاب مى كند.

اميرالمومنين (عليه السلام) فرمودند: خداوند پيش از تحقق معلوم، عالم بود.

خطاب «يا ايها الناس» دعوتى همگانى است كه شامل مومنان، اهل كتاب و ملحدان نيز مى شود.

عبادت و شكوفايى حقيقت انسان  

در آيه مورد بحث چند اصل تبيين شده است: اول اين كه انسان بايد عبادت كند، دوم اينكه معبود او بايد همان رب او باشد، نه شى ء يا شخص ديگرى، سوم اين كه رب انسان كسى جز خالق او نيست. از اين رو به توده انسانها مى گويد: خدايى كه شما و نياكانتان را آفريد عبادت كنيد.

قرآن كريم همه انسانها را به توحيد عبادى فرا مى خواند و توحيد عبادى را به توحيد ربوبى و توحيد ربوبى را به توحيد خالقى استناد مى دهد و راز اين دعوت را تحقق تقوا مى داند و در پايان آيه بعد پيام دعوت اثباتى را با نهى از شرك تثبيت مى كند.

قرآن كريم عبادت و ارتباط با پرروردگار را تامين كننده حيات انسانى مى داند. انسان هم در آغاز آفرينش خود به خدا نيازمند است و هم در ادامه آن و حيات انسانى بدون عبادت و ارتباط با حى محض، يعنى خدا مسير نيست، اگر پيوند عبد و مولا گسيخته شود انسان محتاج براى رفع نياز خود راهى ندارد واهل هلاكت است و انسان در نهايت به حيوان يا گياه، يا سنگى تبديل مى شود.

انسانى كه تنها به مسايل عاطفى مى انديشد و در قلمرو نژاد و قبيله غيرت حمايت از خانواده و بستگان دارد، حيوان مهربانى نظير مرغى كه از جوجه هاى خود حمايت مى كند.

اما كسى كه معارف بلند توحيدى را آموخت و توانست نمونه اى از «علم ادم الاسماء كلها»  شود و كسى كه توانست از همه گردنه هاى كئود تعلق به دنيا بگذارد، اهل ايثار باشد و نداى بلند «يا ايتها النفس المطمئنه ، ارجعى الى ربك»را بشنود، او انسان بالفعل است و حقيقت انسانى را شكوفا كرده است.

برهان بر ضرورت عبادت  

قرآن كريم در مقام بيان احكام فرعى جزئى دليلى ذكر نمى كند، مگر به عنوان احياى ارتكاز فطرى و يادآورى نكات اخلاقى، اما براى اصول دين و مسايل نظرى از جمله اصل ضرورت عبادت، برهان اقامه مى كند و علتى كه در آیه كريمه مورد بحث براى لزوم عبادت آمده برهانى است كه حد وسط آن ربوبيت حق است و اين برهان از تعليق حكم (اعبدوا) بر وصف (ربكم) اقامه شده است. تعليق حكم عبادت بر وصف ربوبيت بيانگر عليت وصف مزبور براى ضرورت پرستش و مناسبت بين اين حكم وصف است، علت اين كه بايد خدا را عبادت كرد ربوبيت اوست و اين كه تدبير همه امور به دست خداست و انسان عبد است و عبد در همه شئون خود مربوب و تحت تدبير خداست: «لا املك لنفسى نفعا ولا ضرا الا ما شاء الله»  و عبد بايد در مقابل رب خضوع كند. بنابراين، جمله «اعبدوا ربكم» فرمانى است همراه با برهان.

تذكر: گاهى براى تاثير جدى برهان مزبور مطالب ديگرى بر آن افزوده مى شود؛ مانند اين كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز به استناد همين برهان خدا را مى پرستد و پرستش رب صراط مستقيم است: «و ان الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم».

و ثنيين حجاز خدا را به عنوان خالق و رب الارباب مى پذيرفتند، ليكن مى پنداشتند كه خداى سبحان امور گونه گون جهان را به ارباب جزئيه، مانند رب زمين، رب دريا، رب باران و... واگذار كرده و آنان امور متنوع جهان هستى را اداره مى كنند.

جمله «الذى خلقكم والذين من قبلكم» كه صفت رب است بيانگر تلازم ناگسستنى ميان ربوبيت و خالقيت است. اين تلازم، چنانكه در تفسير سوره حمد گذشت از دو راه قابل تبيين است:

1- گرچه مفهوم ربوبيت با خالقيت تفاوت دارد، ليكن در تحليل عقلى حقيقت ربوبيت به خالقيت باز مى گردد؛ زيرا ترتيب اداره و تدبير هر شىء عبارت است از دادن كمال­ها و اوصاف و ارزاق مورد نياز آن شىء و چون اعطاى كمال­ها به شىء مستكمل امرى تكوينى است، نه اعتبارى و قرار دادى، بنابراين، تكميل و ترتيب با ايجاد ربط بين آن شىء متكامل و كمال وجودى آن مساوى است و آفرينش كمال براى شيئى خاص، خود نوعى خلقت است و در نتيجه، رب همه اشيا همان خالق آنهاست.

2- ميان ربوبيت و خالقيت تلازم است، زيرا تنها خالق شىء است كه از هويت و ذات آن با خبر است و از علل و عوامل و شرايط و همچنين از موانع رشد و كمال آن مخلوق آگاه است و قدرت آن را دارد كه امور آن را تدبير كند و آن را پرورش دهد، نه موجودى كه با آن شىء بيگانه است.

تلازم فوق، اعتقاد مشركان را درباره جدايى خالقيت از ربوبيت ابطال مى­كند. آنان مى­پنداشتند: ارباب متعدد و متفرق مدبران امور جزئى عالم هستند و از اين رو مجسمه رب­هاى جزئى را به عنوان شفيع و مقرب مى­پرستيدند؛ غافل از اين كه تنها موجودى شايسته ربوبيت است كه خالق مربوب­ها باشد و آن فقط خداست.

عرض آن كه، قرآن كريم توحيد عبادى را با توحيد ربوبى و توحيد ربوبى را با توحيد خالقى اثبات مى­كند و مى­فرمايد: اگر بينديشيد در مى­يابيد كه شما و نياكانتان را نه خودتان آفريديد و نه كسانى همانند شما، بلكه همه را خدا آفريده است. خلاصه آن كه، محور اصلى لزوم عبادت همان خالقيت معبود است و و چون خداوند خالق همه اشياست: «الله خالق كل شى ء» و غير خدا خالق چيزى نيست و خالق همتاى غير خالق نخواهد بود: «افمن يخلق كمن لا يخلق افلا تذكرون»، پس عبادت منحصرا براى خداوند ضرورى است.

تمسک به سنت نیاکان

وثنین حجاز می­گفتند: چون گذشتگان ما در برابر بتها خضوع می­کردند، ما نیز همان روش را ادامه می­دهیم: «انا وجدنا اباءنا علی امة و انا علی اثارهم مقتدون» (سوره زخرف، آیه 23)؛ خدای سبحان در پاسخ آنان می­فرماید: «والذین من قبلکم». این جمله که شامل همه نسلهای گذشته بشر می­شود، دو پیام دارد:

1- گذشتگان شما نیز همانند شما مخلوقی بیش نبودند و شما نباید آنها را عبادت کنید، گرچه آنان انبیای الهی(علیهم السلام) باشند: «ما المسیح بن مریم الا رسول» (سوره مائده، آیه 75).

2- روش پیشینیان شما از لحاظ پرستش غیرخدا مطابق میزان عقل و وحی نیست؛ چنانکه قوم ثمود به صالح (سلام الله علیه) می­گفتند: آیا ما را از سنت نیاکانمان باز می­داری؟: «اتنهینا ان نعبد ما یعبد اباوءنا» (سوره هود، آیه 62). خدای سبحان در برابر این طرز فکر می­فرماید: کسی را عبادت کنید که شما و نیاکانتان را آفرید، نه اینکه از روش جاهلانه انان پیروی کنید.

تذکر:در بررسی معارف مبداشناسی هرچه بحث عمومی­تر و عقلی­تر باشد اختلاف کمتر و در نتیجه اثر عملی آن نیز کمتر است و هرچه بحث عینی­تر باشد، اختلاف و همچنین اثر عملی آن بیشتر است.قرآن اصل اثبات مبدا را امری بدیهی دانسته، در این زمینه با ملحدان بحث مبسوطی ندارد.

توحید ذات واجب­الوجود نیز چندان مورد مناقشه و شبهه نیست(جز شبهه­ای که ابن­کُمونه مطرح کرده و خود به آن پاسخ داده است). اما درباره توحید خاقیت اختلاف است و گروهی مانند ثنویین به دو خالق(یزدان و اهریمن) معتقد شده­اند. کسانی که توحید در خالقیت را باور دارند نیز در توحید ربوبی اختلاف کرده­اند و برخی قائل به ارباب جزئیه مستقل شده­اند که اینها همان مشرکان هستند.

در میان این فرقه­ها بحث از عقاید مشرکان عینی­تر و اثر عملی آن بیشتر بود و از این­رو، بیشتر بحثهای قرآن با مشرکان است، نه با ملحدان و مادیین. راز مطلب آن است که اولا سروکار قرآن با وثنین آن روز بود و ثانیا در بخش مهم معارف دین بین مشرکان و مادیین هیچ فرق نبود و نیست؛ زیرا مشرکان نیز همانند مادیین تجرد روح، برزخ و قیامت و آنچه مربوط به حشر اکبر بود و همچنین وحی و رسالت را نمی­پذیرفتند.

مشرکان گرچه الله را باور داشتند، لیکن چون به شرک ربوبی آلوده بودند، شرک ربوبی به انکار الوهیت می­انجامید؛ زیرا اعتقاد به خدایی که آسمان و زمین و انسان را آفریده باشد ولی با انسان کاری نداشته باشد هیچ مسئولیتی برای انسان در برابر خدا نمی­آورد. پس در این بخش نیز بین مشرک و ملحد تفاوت چندانی نیست.

تقوا هدف خلقت یا عبادت؟

آیا ظاهر آیه این است که تقوا هدف «خلقت» است یا هدف «عبادت»؟ یعنی، خدا را عبادت کنید؛ خدایی که شما را آفرید تا به تقوا برسید؛ یا اینکه خدا را عبادت کنید تا به تقوا برسید.

مویدهای وجه اول(تقوا هدف خلقت):

1- نزدیکی «لعلکم تتقون» با «خلقکم».

2- آیه «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (سوره ذاریات، آیه 56)؛ که هدف خلقت را عبادت معرفی کرده است. بدین تقریب که روح عبادت همان تقواست و اگر عبادت هدف باشد به لحاظ روح ان که همان تقواست هدف خلقت خواهد بود.

مویدهای وجه دوم(تقوا هدف عبادت):

1- پایان جمله باید در سیاق آغاز آن باشد و گفته­اند در تعارض بین صدر و ذیل، ظهور صدر مقدم است؛ زیرا کلام برای آن سوق داده شده است و اگر این سخن به مطلق نیز پذیرفته نشود در خصوص آیه مورد بحث قابل قبول است؛ زیرا منظور اصلی این آیه، دعوت مردم به عبادت است، نه تبیین معرفتی درباره خلقت و اگر سخن از خلقت به میان آمده به عنوان دلیل لزوم عبادت است، نه به عنوان مطلبی مستقل.

2- در این آیه بحث درباره خالقیت خدا نیست، بلکه بحث در این است که خدا را باید عبادت کرد و برای این مدعا دو برهان ذکر شده است. برهان اول می­گوید: خدا خالق است و هر خالقی باید عبادت شود؛ پس خداوند باید عبادت شود. در این برهان «خالقیت الله» حد وسط است و در برهان دوم می­گوید: تقوا کمال است و عبادت، زمینه تحقق تقواست؛ پس باید عبادت کرد. از اینرو تقوا هدف عبادت است، نه هدف خلقت. با این بیان، «لعلکم تتقون» و «الذی خلقکم» هر یک دلیلی مستقل برای لزوم عبادت است؛ با این تفاوت که یکی از راه مبدا فاعلی و دیگری از راه مبدا غایی است.

3- آیاتی مانند «یا ایها الذین امنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون» (سوره بقره، آیه 3) که درباره یکی از مصادیق عبادت(روزه­داری) است و هدف از روزه­داری را دستیابی به تقوا ذکر می­کند.

با توجه به این مویدها، وجه دوم ظاهرتر است. بنابراین، تقوا هدف و علت غایی عبادت است.

البته ممکن است گفته شود که هر دو احتمال به یک اصل مشترک بازمی­گردد؛ زیرا طبق آیه «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» عبادت هدف خلقت است و بنابر آیه مورد بحث، تقوا هدف عبادت. بنابراین تقوا علت غایی است هم برای عبادت و هم برای خلقت، ولی در طول یکدیگر؛ یعنی، هدف خلقت عبادت است و هدف عبادت تقوا.

تعلیل به امر ارتکازی

بر اساس بحثی که گذشت جمله «لعلکم تتقون» تعلیل دیگری است برای ضرورت عبادت و تعلیل در اینگونه موارد باید به امری ارتکازی(توافقی، عرفی) باشد؛ زیرا «یا ایها الناس» دعوتی فراگیر است که مومنان، مشرکان و ملحدان را دربر می­گیرد و تقوا نیز که علت است باید امری ارتکازی باشد و به گونه­ای تبیین شود که حد وسط قرار گیرد و برای هر سه گروه قابل استدلال باشد. تقوا نسبت به مومنان قابل قبول است. همچنین نسبت به بت­پرستان تا حدی قابل پذیرش است. اما چگونه به ملحد می­توان گفت: برای دستیابی به تقوا عبادت کن؟ از اینرو باید معنای تقوا در این کریمه به صورت جامع تبیین شود.

تقوا از ریشه «وقایه» و به معنای خودنگهداری و پرهیز از خطر است و پرهیز از خطر امری ارتکازی و فطری برای همه انسان­هاست. پس «لعلکم تتقون» می­تواند برای ضرورت عبادت نسبت به هر انسانی دلیل باشد.

تقوا، هدف متوسط

گرچه عبادت هم به نوبه خود، تقواست، اما چون تقوا ملکه­ای نفسانی است که از راه تمرین در اعمال صالح پدید می­آید، عبادت، زمینه و سبب تقوا قرار گرفته و انسان با عبادت می­تواند ملکه تقوا پیدا کند.

با این حال، تقوا هدف نهایی و مطلق نیست، بلکه هدف نسبی و اضافی است و خود، مقدمه دستیابی به اهداف دیگر است؛ زیرا تقوا زاد و توشه است: «تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقوی» (سوره بقره، آیه 197) و زاد و توشه مقصد نیست. همچنین تقوا زمینه رسیدن به فلاح معرفی شده است: «واتقوا الله لعلّکم تفلحون» (سوره آل­عمران، آیه 200).

قرآن کریم با براهین گوناگون انسان را به عبادت فرا می­خواند؛ گاهی از طریق آیات انفسی مانند خلقت انسان و نیاکان او و گاهی از طریق آیات آفاقی مانند آفرینش زمین و آسمان و آنچه بین آنهاست و هدف از این استدلال­ها این است که انسان تقوا را از روی تحقیق تحصیل کند، نه بر پایه تقلید.

پیام آیه مورد بحث این است که خدا را باید به گونه­ای عبادت کرد که محصول آن تقوا باشد و آن، عبادت خالصانه است: «الا لله الدین الخالص» (سوره زمر، آیه 3) و برجسته­ترین درجه خلوص آن است که در قلب انسان عابد جز خدا احدی نباشد و چنین قلبی قلب سلیم است: «الّا من اتی الله بقلب سلیم» (سوره شعرا، آیه 89)؛ «القلب السلیم الذی یلقی ربّه و لیس فیه احد سواه» (بحار، ج67، ص239). از اینرو در پایان آیه بعد از قرار دادن «انداد» و شریکان برای خدا نهی کرده است.

تذکر: چون عبادت دارای درجات است، تقوای حاصل از آن نیز دارای مراتب خواهد بود که نازلترین آنها همان است که در آیه 131 سوره آل­عمران: «واتقوا النار التی اعدت للکافرین» مطرح شده است و برای مراحل برتر، آیات دیگر طرح می­شود.

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسیر شریف تسنیم 1(نشریه هادی شماره 81و82)