سلام علی آل یاسین...(263)

مقدمه نشریه هادی شماره 83

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و

….

والتامین فی محبت الله

دوستی دو طرفه و آمرزش گناهان

اول دقت کنیم که اگر کسی محبت به خدا پیدا کرد متوجه حبیب خدا میشود و از او تبعیت می کند:

«قل ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم»(سوره آل عمران، آیه 31) (بگو اگر خدا را دوست دارید پس مرا پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را بیامرزد)

 

دوم اینکه: قرآن کریم در پاسخ ادعای یهود و نصاری که خود را فرزندان و دوستان خدا معرفی می کردند، فرمود:

« و قالت اليهود و النصاری نحن ابناء الله و احباؤه قل فلم یعذّبکم الله بذنوبکم»(سوره مائده، آیه18)

یعنی اگر راست می گویید پس چرا در اثر گناهانتان عذاب میشوید زیرا دوستان خدا هرگز عذاب نمی شوند.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است: اگر خداوند بنده ای از بندگان خود را دوست بدارد هیچ گناهی به وی آسیب نمی رساند زیرا توبه کننده از گناه مثل کسی است که گناه نکرده است(المحجة البيضاء، ج8، ص63) که معنای حدیث این است که اگر بنده ای توفیق پیدا کند که محبوب خدا بشود بدون تردید خداوند متعال زمینه اجتناب وی را از گناه و نیز وسیله توبه او را فراهم می کند. همچنین نتيجه محبوب الهي شدن، اين است كه خداي متعالي در مقام فعل، مجاري ادراكي و تحريكي او مي‌شود؛ يعني به منزله چشم، گوش، زبان، دست و پاي انسان مي‌شود: «...فإذا أحببته كنتُ إذاً سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده الّتي يبطش بها».[ اصول كافي، ج2، ص352] روشن است كه اعضا و جوارحي كه با خدا چنين انتساب و ارتباطي داشته باشد، به گَرد گناه آلوده نمي‌شود. در بيان ديگري، رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نتيجه محبّت الهي را واعظ دروني معرفي كرده است كه انسان را امر و نهي مي‌كند و او را از زشتي و ناپسندي باز مي‌دارد: «إذا أحب الله عبداً جعل له واعظاً من نفسه و زاجراًمن قلبه يأمره و ينهاه».[ المحجّة البيضاء ، ج8، ص67.] اما پيروان شيطان كه در دام او گرفتار هستند و محبّ و محبوب خدا نيستند، شيطان در همه مجاري ادراكي و تحريكي آنان راه مي‌يابد و در دل آنها دانه‌گذاري و لانه‌گزيني مي‌كند و با نفوذِ گام به گام در دل و دامن آنها، با چشمشان مي‌بيند و با زبانشان نطق مي‌كند و سخنان باطلِ خود را با زبان آنها بيان مي‌كند: «إتّخذوا الشيطان لأمرهم ملاكاً و اتّخذهم له أشراكاً فباض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في حجورهم فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم... و نطق بالباطل علي لسانه».[ نهج‌البلاغه، خطبه 7.] روشن است كه ديدني، شنيدني و گفتنيهاي چنين چشم، گوش و زباني، چيزي جز گناه نيست. البته تعبير قرب نوافل در فضيلت محبّت خدا و تعبير خطبه علوي در رذيلت پيروي شيطان، همسان نيست؛ زيرا در حديث قرب نوافل، خداوند در مقام فعل، زبان و چشم محبوب خود مي‌شود؛ به طوري كه عبد صالح و محبوب الهي با زبان خدا سخن مي‌گويد، ولي در خطبه علوي، شيطان با زبان پيروانِ طالحِ خود سخن مي‌گويد. و اعضا و جوارحي كه منسوب و مرتبط با ذات اقدس الهي است، نه تنها گناه نمي‌كند، بلكه همه كارهاي او و شب و روز او رنگ خدايي به خود مي‌گيرد، امام صادق(عليه‌السلام) فرمود:خداوند در مناجات موسي(عليه‌السلام) به وي فرمود: اي پسر عمران! دروغ مي‌گويد كسي كه گمان مي‌كند مرا دوست دارد، ولي هنگامي كه شب فرا مي‌رسد، مي‌خوابد (و به مناجات با من برانمي‌خيزد)؛ مگر چنين نيست كه هر محبّي دوست دارد با محبوب خود خلوت كند»[ بحار، ج13، ص329.] ؛ و عبد صالح  که محبوب الهی شده است به گونه‌اي با اسما و صفات الهي اتّحاد و يگانگي پيدا مي‌كند كه مظهر حبّ و بغض الهي مي‌شود. از اين‏رو، ذات اقدس الهي فرمود: هر كس به ولي من اهانت كند، به جنگ با من برخاسته است: «من أهان لي وليّاً فقد بارزني‏بالمحاربة»[ اصول كافي، ج1، ص144.] و در مرحله بالاتر، حبّ و بغض به آنان را معيار ايمان و كفر دانسته است:

«لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفي هذا علي أن يبغضني‏ما أبغضني‏و لو صببت الدّنيا بجمّاتها علي المنافق علي أن يحبّني ما أحبّني و ذلك أنّه قضي فانقضي علي لسان النبيّ الأُمّي (صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) أنّه قال: يا عليّ! لا يبغضك مؤمن و لايحبّك منافق».[ نهج‌البلاغه، حكمت 45.]

شاهد اين كلام، آن مرد سياه چهره است كه اميرمؤمنان(عليه‌السلام) در مقام اجراي حدِّ الهي، دست وي را قطع كرد، اما او نه تنها كينه‌اي از آن حضرت به دل نگرفت، بلكه دست قطع شده را گرفت و مي‌گفت:

سروَر جانشينان پيامبران، پيشواي سپيدرويان، ذي‌حق‌ترينِ مردم نسبت به مؤمنان و... (بيش از سي‏وپنج صفت كمال براي آن حضرت شمرد) دست مرا قطع كرد. آنگاه در پاسخ اعتراض ابن‌الكوّاء خارجي گفت: چگونه ثنايش نگويم در حالي كه عشق به او با گوشت و پوست من آميخته است؟[ بحار، ج4، ص281.] از سوي ديگر، درباره پسر ملجم مرادي ملعون نقل شده است:

هنگامي كه براي بيعت با اميرمؤمنان(عليه‌السلام) آمده بود، از آن حضرت خواست كه اسبي اشقر(سرخ رنگ مايل به سفيدي) به وي عطا كند، آن حضرت نيز چنين كرد و هنگامي كه بيعت كرد و رفت، براي بار دوم و سوم او را برگرداند و سه بار از او بيعت گرفت و تأكيد كرد كه بر بيعت خود وفادار باشد. آنگاه در پاسخ استفسار آن ملعون از اين تأكيد، به اين شعر تمثل كرد كه: من مي‌خواهم به او هديه بدهم، ولي او مي‌خواهد مرا بكشد...: «أُريد حباءه و يريد قتلي... ».[ همان، ج42، ص192 ـ 196.]

از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز رسيده است: «لولا أنت يا عليّ لم يعرف المؤمنون بعدي».[ بحار، ج39، ص18.] همچنين از آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) رسيده است: هر كسي كه ما اهل بيت را دوست دارد، بايد خدا را بر نخستين نعمت سپاس گويد. گفتند نخستين نعمت چيست؟ فرمود: سلامت نطفه؛ زيرا جز كساني كه نطفه‌شان سالم باشد، ما را دوست نمي‌دارند: «من أحبّنا أهل البيت فليحمد الله علي أوّل النّعم ـ قيل: و ما أوّل النّعم؟ قال صلّي الله عليه و آله و سلّم: ـ طيب الولادة و لا يحبّنا إلاّمن طابت ولادته».[ بحار، ج27، ص46.]

معيار ورود به بهشت و دوزخ

از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل شده است:«حبّ عليّ بن أبي طالب حسنةٌ لا تضرّ معها سيّئةٌ و بغضه سيئةٌ لاتنفع معها حسنة»؛ دوستي علي(عليه‌السلام) حسنه‌اي است كه با وجود آن، هيچ گناهي آسيب نمي‌رساند و كينه‌توزي نسبت به آن حضرت، گناهي است كه با وجود آن، هيچ حسنه‌اي منفعت ندارد.[ بحار، ج39، ص266.]، ليكن قسمت نخست آن نياز به تأمّل بيشتر دارد. چند توجيه براي آن مي‌توان ذكر كرد:

یكم. دوستدار حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام) گناه نمي‌كند؛ يعني محبّت آن حضرت(عليه‌السلام) موجب مصونيت از گناه است. پس اگر كسي مرتكب گناه شد، معلوم مي‌شود كه نسبت به آن حضرت(عليه‌السلام) بي‌علاقه يا كم‌علاقه است. 

دوم. هرچند كه محبّ اميرمؤمنان(عليه‌السلام) بر اثر ارتكاب گناه در فروعات احكام، به دوزخ مي‌رود و به مقدار عصيان خود، عذاب مي‌شود، ليكن مخلّد در دوزخ نيست؛ زيرا در اصول و پايه‌هاي اصيل طاعت و بندگي، مطيع خدا بوده است.

سوم. دوستدار علي(عليه‌السلام) اگر در دوستي خود با آن حضرت(عليه‌السلام) صادق باشد، موفّق به توبه مي‌شود و گناهان پيشين او آسيبي به وي نمي‌رساند.

چهارم. رواياتي نظير: خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ كَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَ خَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَ لَوْ كَانَ وَلَداً قُرَشِيّاً(بحار،ج46،ص82)، بر اینگونه  روایات حکومت دارد.

{تعریف حکومت: هرگاه دلیلى ناظر، مفسّر و مبیّن حال دلیل دیگر از جهت مقدار دلالت باشد، آن دلیل را حاکم و دلیل دیگر را محکوم می‌گویند. به عبارت دیگر؛ اگر دلیلى دایره دلالت دلیل دیگر را توسعه دهد یا محدود کند، حکومت تحقق می‌یابد، البته این توسع و تضییق، تعبّدی است. اما در تعریف ورود گفته شده است: اگر یکى از دو دلیل؛ سبب معدوم شدن موضوع دلیل دیگر توسط تعبّد شرعى حقیقتاً و وجداناً گردد به آن ورود گفته می‌شود» پس با توجه به تعاریف ذکر شده، اگر دلیل دوم، موضوع و متعلق دلیل اول را پاک نکرده و فقط آن‌را توسعه یا تضییق کند به چنین وضعی، حکومت، به دلیل اول محکوم و به دلیل دوم حاکم گفته می‌شود. اما در ورود، موضوع توسط دلیل دوم توسعه و تضییق پیدا نمی‌کند، بلکه دلیل دوم به گونه‌ای عمل می‌کند که موضوع دلیل اول را پاک کرده و از بین می‌برد. همچنین در رابطه با مقایسه بین حکومت و تخصیص:حکومت و تخصیص هر دو می‌توانند محدودیت دلیل را ایجاد کنند، ولى حکومت هم محدود می‌کند و هم توسعه می‌دهد.}

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها قرآن و عترت سلام علی آل یاسین...(263)