تفسیر شریف تسنیم سوره بقره(نشریه هادی شماره(104)

آیه 55- و اذ قلتم یا موسی ان نومن لک حتی نری الله جهره فاذتکم الصاعقه و انتم تنظرون

 آیه 56- ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون

مراد از «موت»

مراد از موت در این­جا همان مفارقت روح از جسد و مرگ است، نه غشیه، بی هوشی، سقوط، جهل و نادانی و مانند آن .

نکته مهم : همان طور که گذشت تا محذور عقلی یا نقلی در حفظ معنای ظاهر پیش نیاید و قرینه­ای بر خلاف ظاهر در کلام نباشد، اعتماد به معنای ظاهر کلام لازم است.

امکان و تحقق رجعت

آیه­ی مورد بحث یکی از شواهد تحقق رجعت است.

درباره­ی امتناع وقوع آن در آینده هیچ دلیل عقلی یا نقلی اقامه نشده است. هر چند برخی مانند بلخی و دیگران هر کدام به بهانه­ای وقوع آن را در آینده جایز ندانستند و سند واهی چنین پنداری عبارت است از :

رجعت، معجزه است و دلالت بر نبوت پیامبر دارد و چنین کاری فقط در عصر رسول خدا جایز است و در زمانی که پیامبر رحلت کرد و بعد از او پیامبر دیگری نیست، مجانی برای چنین  معجزه­ای نخواهد بود.

پاسخ این پندار آن است که دلیل، اخص از مدعاست؛ زیرا در عصر ارتحال رسول اکرم امامان معصوم حضور دارند و معجزه الهی همان طور که دلیل نبوت پیامبر است، آیتِ امامت امام معصوم خواهد بود و تحقق رجعت به عنوان معجزه امام معصوم، بدون محذور است.

توحید موسوی و توهم شرک­ آلود اسرائیلی

یکی دیدن جهری باصره را برای نجات از ارتداد احتمالی می­خواهد و دیگری شهود قلبی را برای شهد نظر و حُلوِ فَنا می­ طلبد. یکی می­گوید: تا با چشم نبینم باور نمی­کنم، دیگری می­گوید: من از فروغ باور تو فارغم، ولی خود را بنما تا بنگرم، نه باور کنم: «أنی أنظر إلیک»، نه «أرنی حتی أومن بک أو لک»

راه ورودی خانه­ ی خداشناسی

اگر دیدن خداوند با چشم مادی ممکن بود، پیشنهاددهندگانِ آن، استحقاق صاعقه، توبیخ، محکوم شدن به وصف استکبار و عتوّ نداشتند و چون مستحق چنان تعذیب و تحقیری شدند معلوم می­شود که دیدن مزبور ممتنع است ، نه ممکن .

تحلیل مسأله رؤیت خدای سبحان بدون تأمل تام در براهین قاطع عقلی از یک سو و تدبر تام در محکماتِ دلیل نقلی، اعم از کتاب و سنت، از سوی دیگر ممکن نیست و اجمال آنچه از عقل و نقل بر می­آید این است که خداوند از لوث ماده، جهت، زمان، مکان، جرم و حجم، سطح و خط ... منزه است و چیزی که مجرّد محض است و از همه قیود مادی مبرّاست هرگز محکوم حسّ، اعم از دیدن، شنیدن و .... نخواهد شد و همه این امور از اوصاف سلبیِ آن ذات اقدس است.

جهر و اخفات مبصر

جهر و اخفات گاهی به مسموعات نسبت داده می شود و گاهی به مبصرات. نسبت جهر و اخفات به مبصرات مشخص است. در مورد مبصرات و دیدنی ها به صورت عادی آن چه را که با چشم ظاهر می توان دید، جهر می گویند و آن چه را که با دل می توان درک کرد، رویت اخفاتی می گویند. ولی واقعیت آن است که آن چه را با چشم دل می توان دید، رویت جهری است. بنی اسرائیل گمان می کردند که با چشم ظاهر می توان خدا را دید و با گوش می توان صدای او را شنید، که این امر از حس گرایی آنان ناشی می شد.

گرفتار شدن به صاعقه

همه 70 نفری که با حضرت موسی بودند دچار صاعقه شدند و همگی مردند. به جز حضرت موسی که درباره ایشان در قرآن از (افاق) تعبیر شده است. (فلما افاق قال سبحانک تبت الیک) و افاق به معنای به هوش آمدن پس از مدهوشی است.

 صاعقه مرگبار

صاعقه در قرآن دارای معنای جامعی است.

1-    صاعقه مرگ (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض)

2-    صاعقه عذاب (فان اءعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود)

3-    صاعقه آتش (و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء...)

آن چه نصیب گروهی از بنی اسرائیل که تقاضای دیدن خدا را داشته اند شد، همان صاعقه مرگ بود. طبق گفته امام رضا صاعقه آتشی بود که بنی اسرائیل را سوزاند. البته با توجه به آیه (فلمّا اءخذتهم الرجفة) این صاعقه با زلزله شدیدی همراه بود.

راز نزول صاعقه

خداوند با نزول صاعقه بر بنی اسرائیل می خواست به این گروه بفهماند چشمی که یارای دیدن یکی از مخلوقات خداوند که همان صاعقه است را ندارد چگونه تقاضای دیدن خدا را دارد. حال آن که برای دیدن چیزی، آن چیز باید رنگ داشته باشد حال آن که رنگ از ویژگی های ذاتی نبوده و خداوند از داشتن آن مبراست.

حس گرایی بنی اسرائیل

آن چه سبب شد که بنی اسرائیل از حضرت موسی تقاضای دیدن حضرت موسی را کنند نگاه حسی آنان بود. این گروه تنها معجزات حضرت موسی را به صورت حسی دیده بودند و این معجزات را هیچ گاه عقلانی نکردند. در نتیجه در جایی بعد از دیدن قومی بت پرست از حضرت موسی تقاضای خدایی دیدنی برای پرستش کردند و در جایی دیگر نیز تقاضا کردند که خداوند را با چشم ظاهر ببینند. همین ویژگی بنی اسرائیل بود که سبب شد سامری گوساله ای را برای آنان به عنوان معبود قرار دهد البته بنابر فرموده امام رضا (ع) لجاجت و جهالت عملی بنی اسرائیل نیز در این درخواست نقشی اساسی داشت.

در برخی تفاسیر ذیل آیه مورد بحث آمده است: نمی دانم آیا کسانی که امروز منکر وجود خدا هستند و هیچ دلیلی برای انکار خدا ندارند جز این که نمی توانند او را آشکارا ببینند آیا به یهود اقتدا کرده اند و در کفر و عناد خویش به انکار بنی اسرائیل در آن زمان استناد می جویند؟ بنگرید چگونه تاریخ تکرار می شود و عناد و مکابره در برابر حق در هر نسلی رخ می نمایاند، یک روز یهود در برابر حضرت موسی ایستادند و گفتند (لن نومن لک حتی نری الله جهره) و امروز منکران و ملحدان خدا می گویند: موجودی نیست مگر آنکه با چشم مشاهده و با دست لمس می کنیم و با شامه آن را می بوییم و با ذائقه آن را می چشیم و با سامعه آهنگ آن را می شنویم.

صاعقه و صعقه، بى هوشى و مدهوشى

آنچه در ميقات و در پى طرح پيشنهاد رؤيت حسى، پديدار شد نسبت به قوم موساى كليم رجفه و صاعقه اى بود كه مرگ و هلاكت آنان را در پى داشت، ليكن آنچه نسبت به حضرت موسى عليه السلام پس از تقاضاى رؤيت پيش آمد تجلى رب بود كه باعث صعقه و مدهوشى (نه بى هوشى ) آن حضرت گرديد.

گاهى صاعقه اى انسان را از بين مى برد و گاهى صعقه اى او را مدهوش مى كند و اين مدهوشى عبارت از بيهوشى همراه با فقدان تعقل نيست، بلكه مدهوشى ويژه، از هر هوشمندى و ادراكى بالاتر است ؛ زيرا وقتى عقل بى هوش مى شود، تحت سلطه وهم و خيال و حس قرار مى گيرد، ولى وقتى مدهوش ‍ مى شود تحت الشعاع ما فوق عقل قرار مى گيرد، نه اين كه نورش را از دست بدهد و تاريك شود.

عقل همانند ماه سه حالت دارد: يكى حالت عادى كه بر اثر نورى كه از آفتاب مى گيرد روشن است و همگان آن را مى بينند و از نور نسبى آن استفاده مى كنند. ديگر، حالت خسوف كه بر اثر قرارگرفتن زمين بين آن و خورشيد در سايه زمين واقع مى شود در اين حال، نورى ندارد و ظلمانى است. سوم، حالتى كه در وسط روز براى آن به وجود مى آيد كه چون در نور آفتاب محو است و تحت الشعاع آن قرار گرفته، ديده نمى شود. عقل نيز داراى سه حالت است: عادی، هنگامی که هوا و هوس سبب تاریک شدن عقل می شود و هنگامی که عقل تحت الشعاع نور و محبتی بالا و گسترده قرار می گیرد. داستان حضرت موسی از قسم سوم است.

 

و ظلّلنا عليکم الغمام و انزلنا عليکم المنّ و السّلوي کلو من طيبت م رزقناکم و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم يظلمون (آيه 57)

پرسش هايي که پس از مطالعه آيه فوق به ذهن متواتر مي­شود و پاسخ­هاي احمالي آنها در زير آورده شده است.

1-    معني ظلّلنا و الغمام چيست و دليل بيان آن در اين آيه چه بوده است؟

ظلّلنا از باب تظليل يعني سايبان قرار دادن و چون از باب تفعيل و صيغه مبالغه است و شدت آن موضوع را مي­رساند يعني سايبان گسترده و مستمر.

الغمام که جمع غمامه مي­باشد به معناي ابر است و تنها فرق آن با کلمه سحاب اين است که غمام به ابر رقيق و نازک سفيد گفته مي­شود.

همراهان حضرت موسي پس از آنکه به دليل سرپيچي از فرمان جنگ با اهل بيت المقدس که از طرف خداوند امر شده بود سر باززدند به مدت چهل سال در بيابان سينا به امر الهي سرگردان شدند و به دليل اينکه در بيابان هيچ سايباني نبود و شدت فتابآخهتیبتهیآفتاب آزاردهنده بود به همين دليل از حضرت موسي (ع) خواستند تا براي آنها از خداوند سايباني بطلبند که بعد از دعاي حضرت موسي ابري بر سر آنها از طرف خداوند مامور شد که جند ويژگي داشت: اول اينکه جلوي عبور نور را نمي­گرفت و دوم اينکه دايمي بود و سوم اينکه باد خنک و مرطوبي از آن مي­وزيد

2-معناي المنّ  و السلوي جيست؟

شش معني براي منّ ذکر شده ا- ترنجبين که بيشتر مفسران اين معني را استفاده نموده­اند 2-صمغ و شيره­اي شيرين 3-عسل 4-نوشيدني شيرين 5-نان شيرين نرم 6- هر آنچه خداوند بدون زراعت و رنجبه بنده­اش ارزاني نمايد.

سلوي به مرغاني کوچکتر از کبوتر و بزرگتر از گنجشک گفته مي­شود که گروهي پرواز مي­کنند و هنگامي که بر زمين مي­نشينند کل زمين را مي­پوشانند.

معجزه­اي که در پس اين آيه است چيست؟

با دقت در اين آيه متوجه مي­شويم که خداوند بسيار روشن­تر از اتفاقات قبلي که دريا را بر همراهان حضرت موسي(ع) که به ظاهر سدي بود براي حرکت شکافت تا به آنان بفهماند که قادر کيست و در اينجا که بياباني مسطح و به ظاهر بدون هيچ گونه سدي و مشکلي جهت عبور مي­نمايد، اگر خداوند اراده نمايد بزرگترين سد در مقابل قرار مي­گيرد که حتي رخ نمي­نمايد.

لطيف ترين و زيباترين تاويل در مورد تظليل و غمام چيست؟

الف: رسول گرامي اسلام (ص)مانند خط استوا مظهرهمه صفات الهي است پس همه نور است و سايه ندارد

ب:مظهريت حضرت محمد(ص)مانند تابش در خط استواست

ج:چيزي که در مرکز استواي هستي است هنگام تابش نور سماوات و ارض سايه ندارد

د:چون هيچ ظلّي در جلو، دنبال و پهلوي مظهر تام و مستوي هستي نيست، همه محيط اطراف آن روشن است.

ه:اگر هيچ ظل و حجابي در هيچ طرف وجود نداشته باشد، امکانشهود از همه طرف وجود دارد.

3-چرا خداوند در اين آيه مي­فرمايد که شما با مخالفتتان با اوامر الهي در حق خود ظلم مي­کنيد؟

آنان که بجاي شکر و سپاس، با گناه و ستم با روزي­هاي طيب خداوند روبرو مي­شوند، به خويش ستم کرده­اند و سبب خسران و زيان خويش مي­شوند زيرا هر معصيتي انسان عاصي را با نظام قانونمند، منسجم هماهنگ هستي درگير مي­کند و او را در جهتي خلاف جهت مستقيم فطريش سوق مي­دهد و بدون ترديد درگيري با اين نظام به اين وسعت نتيجه­اي جز شکست ندارد.

يکي از فرمانهاي خداوند براي بني اسراييل اين بود که هرگز از منّ و سلوي براي روز بعد ذخيره نکنيد و به رازق خود و گفته­هايش ايمان داشته باشيد و او را قادر بدانيد در صورتي که بني اسراييل سرپيچي کردند و از غذاهاي الهي انبار ساختند و پس­از فساد انباشته­ها عملا از داشتن منّ و سلوي محروم شدند.  

4-معناي واقعي ظلم به خود که در اين آيه آمده است چيست؟

سبب ظلم، جهل علمي و يا جهالت عملي است. همانطور که قبلا بازگو شد، معرفت نفس و محبت نفس مطمئنه مانع از هرگونه کژ راهه رفتن است و کژ راهه رفتن چيزي جز ظلم به نفس نيست . معناي ظلم به نفس اين است که انفس ملک خداست و انسان امين الله است و بايد اين وديعه الهي را به طور سالم به دست مالک آن برساند. نفس که وديعه الهي است احکام علمي و عملي دارد که تعليمو تحصيل آنها رعايت امانت و تعطيل و تبديل آنها خيانت در امانت است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسیر شریف تسنیم سوره بقره(نشریه هادی شماره(104)