تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 101)

قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير (26)

...

ادامه تفسیر آیه 26

...

اسناد امور اعتباري به خدا

عناوين و امور اعتباري مانند ملكيت، رياست، معاونت و ذمّه، واقعيتي ندارند و همچون مالك و مَلِك بودن انسان كه از سلطه او بر اعضا و جوارح و شئون ادراكي و تحريكي‏اش سرچشمه مي‏گيرد، شأني از شئون خود انسان‏اند كه در حدّ اعتبار به خدا استناد دارند، چون خود اعتبار كننده (انسان) فعلي از افعال خداست، كارهاي او نيز به خدا اسناد دارد.

 

استاد، علاّمه طباطبايي(قدس‌سرّه) مي‏فرمايد: انسان با اعتباريات سروكار دارد و با عناوين اعتباري واقعيت‏ها را مي‏سازد؛ مثلاً به دستور «فرمانده» كه عنواني اعتباري است، با كسي مي‏جنگد يا صلح مي‏كند؛ امّا جنگ و صلح وجود خارجي دارند. فرماندهي، اعتباري است و در خارج نيست و نمي‏تواند فعل

خدا باشد؛ امّا آثار خارجي آن، معلول‏هاي خدا هستند.

بر اين اساس، امور اعتباري بدان لحاظ كه سبب پيدايش حقيقت‏هاي خارجي و داراي آثار واقعي هستند، مي‏توانند به خدا نسبت داده شوند و اگر خداي سبحان به انسان ملك بدهد، معنايش آن است كه وي مي‏تواند با داشتن آن، كارهايي كند كه واقعيت دارند؛ مثلاً وقتي كسي چيزي را مي‏خرد، نه چيزي از فروشنده كم مي‏شود و نه چيزي بر خريدار افزوده مي‏شود؛ امّا خريدار (مالك) با داشتن آن چيز، توان انجام دادن چند كار واقعي را خواهد داشت.

عزّت و ذلّت نيز همين گونه است. عنوان‏هاي اعتباري سرپلي‏اند براي حقايق خارجي و خودشان فاقد ارزش‏اند.

تاكنون اسناد امور اعتباري به خداوند، از راه آثار خارجي و لوازم واقعي آن‏ها بود؛ ولي با بررسي دقيق معلوم مي‏شود كه خود امور اعتباري واقعيت دارند و همين واقعيّت عيني، مصحّح اسناد آن به خداي سبحان است.

تفصيل اين مطالب كليدي را فنّ حكمت متعاليه بايد بر عهده گيرد.

خير براي مجموع هستي

از جمله ﴿بِيَدِكَ الخَير برمي‏آيد كه اعطاي ملك به كسي و نزع آن از ديگري و همچنين عزّت بخشيدن به شخصي و به ذلّت كشاندن فرد ديگر، از مصاديق «خير» نسبت به مجموع نظام هستي است كه فقط نزد خداست و تنها راه رسيدن به «خير» به لحاظ شخص نيز ارتباط با خداست.

غرض آنكه عطاياي ذات اقدس خداوندي براي مجموع هستي «خير» است؛ ولي گاهي پاداشي و گاه به صورت امتحان و براي روشن شدن و شكوفا ساختن درون انسان‏ها و زماني نيز براي ذليل كردن و تنبيه انسان متجاوز است كه به شكل استدراج او را مي‏گيرد و اين تنبيه اگر هم براي آن انسان متجاوز خير نباشد، نسبت به كلّ نظام، خير است.

هرجا سخن از شرّ است، اسناد آن به غير خداست، چنان‏كه در معوّذتين كه سخن از پناه بردن از شرور به ذات اقدس خداوندي است، همه آن شرور به ديگران نسبت داده شده است: ﴿قُل اَعوذُ بِرَبِّ الفَلَق * مِن شَرِّ ما خَلَق * ومِن شَرِّ غاسِقٍ اِذا وقَب * ومِن شَرِّ النَّفّثتِ فِي العُقَد * ومِن شَرِّ حاسِدٍ اِذا حَسَد (سوره فلق) ﴿قُل اَعوذُ بِرَبِّ النّاس * مَلِكِ النّاس * اِلهِ النّاس * مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاس * اَلَّذي يُوَسوِسُ في صُدورِ النّاس * مِنَ الجِنَّةِ والنّاس(سوره ناس)

خير بودن دوزخ و عذاب

شر بودن عذابْ نسبي است؛ يعني نسبت به اهل جهنّم شرّ است؛ امّا در مجموعه نظام هستي، بي‏ترديد خير و مشمول ﴿بِيَدِكَ الخَير است، زيرا اگر جهنّم و عذاب الهي براي كافران نمي‏بود، بيشتر مردم به تباهي تن مي‏سپردند، چون اينان از ترس عقاب به تباهي تن نمي‏دهند و از هراس دوزخ مزاحم امنيّت جامعه نمي‏شوند و از خوف سوختن به گناه آلوده نمي‏گردند.

افزون بر اين، دوزخ نسبت به مظلومان كه تعذيب ظالمان مايه تشفّي قلوب آنان است نيز خير است: ﴿يَشفِ صدور قوم مؤمنين 1 و از همين‏رو كه جهنم و تعذيب كافران خير است، در رديف بهشت و نعمت‏هاي آن، از آلاي الهي شمرده شده است: ﴿يُرسَلُ عَلَيكُما شواظٌ مِن نارٍ ونُحاسٌ فَلا تَنتَصِران ٭ ... هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان ٭ فَبِاَي ءالاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان) 2

درخواست قدرت و مُلك

طبق ﴿بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير آنچه شي‏ء شمرده مي‏شود، مانند دادن قدرت يا گرفتن آن، در پوشش قدرت خداست و در دستگاه او غير از خير چيز ديگري نيست و توان آن را دارد كه به هر كس بخواهد، آن را بدهد. گاهي ممكن است در جايي خيري باشد؛ امّا كسي نتواند آن را به ديگري بدهد.

خداي سبحان با جمله ﴿اِنَّكَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَديرادب دعا را نيز مي‏آموزد، زيرا وصف كردن ذات خداوندي بسان درخواست از اوست؛ البته درخواست گاهي به تصريح است و زماني به تلويح؛ هنگامي به مطابقه است و وقتي به تضمّن و التزام و گاهي به اشاره و اشعار؛ مثلاً ﴿اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العلَمين 

 

اشارات و لطايف

1. ضروري بودن مالكيت و مُلك

اصل «مالكيت» ضروري و غريزي و فطري است و تفاوت مكتب‏هاي الهي و مادي در اندازه مالكيت است. كساني هم كه اصل مالكيّت را نپذيرفته‏اند، مقدار جيره‏اي را كه به افراد مي‏دهند، ملك آنان مي‏دانند؛ يا او را مالك «حقِّ اختصاص» مي‏شمرند، پس اختلاف در حدود و چگونگي مالكيت است؛ مثلاً مكتب‏هاي الحادي و مادي، اشياي خبيث را مال مي‏دانند و براي آن ملكيّت معتقدند يا برخي كارها را ارزشي مي‏دانند، در حالي كه در مكتب وحي آن كار حرام و قبيح و در نتيجه بي‏ارزش است.

«مُلك»، زمامداري و اداره كشور نيز مانند اصل مالكيّت ضروري است، زيرا كسي به تنهايي توان تأمين زندگي خود را ندارد و با گردآمدن افراد در يك جا جامعه شكل مي‏گيرد و از آنجا كه انسان كنار فطرت توحيدي داراي غريزه‏اي خودكام و استثمارگر است، توانگران ضعيفان را پاي‏مال مي‏كنند، بنابراين وضع قانون به دست كسي كه انگيزه طغيانگري ندارد، بايسته است. براي اجراي درست قانون و اداره جامعه نيز بايد زمامداري باشد.

2. سهم انبيا(عليهم‌السلام) در سامان بخشيدن به نظام‏هاي اجتماعي

«طبيعتِ» انسان پيام انبيا(عليهم‌السلام) را نمي‏پذيرد، به همين جهت مبارزات طولاني حضرت نوح(عليه‌السلام) سرانجام با نفرين و طوفان پايان يافت. پيامبران الهي همواره با سركشي طاغوتيان روبه‏رو شدند؛ در مقابل، «فطرت» انساني همواره با شنيدن پيام وحي بدان پاسخ مثبت داده و از پيامبران الهي پيروي كرده است، از اين رو انبيا(عليهم‌السلام) در سامان بخشيدن به نظام‏هاي اجتماعي از راه شكوفا كردن فطرت بيشترين سهم را دارند؛ حتّي مي‏توان گفت كه هرجا سخن از عدل و داد است و هر انديشه صحيح و سخن درستي يافت مي‏شود، از رهاورد انبيا(عليهم‌السلام) است، زيرا پيش از طرح هرگونه انديشه و مكتب بشري، پيام‏هاي الهي را انبيا(عليهم‌السلام) آورده‏اند، پس هر سخن خيري در هر نقطه عالم، از وحي گرفته شده است. امام باقر(عليه‌السلام) به دو تن از شاگردان خود مي‏فرمايد كه در شرق و غرب عالم هرجا سخني صحيح يافت شود، از ماست؛ يعني سلسله رسالت و نبوّت آن را آورده‏اند: شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً إلاّ شيئاً يخرج من عندنا أهل البيت (بصائر الدرجات، ص30؛ بحار الانوار، ج2، ص92.)

در قصص قرآني نيز شواهدي گويا بر سهم مؤثر انبيا(عليهم‌السلام) در سامان دادن مسائل اجتماعي هست و بر دو اصل تكيه شده است:

1. اگر حكومت و نظم نباشد، دامنه فساد همه‏جا را مي‏گيرد؛ ليكن با فضل الهي از فساد جلوگيري شده است: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَي‏العلَمين (سوره بقره، آيه 251) يعني اگر خدا مردم را درنيابد، تبهكاران زمين را آلوده مي‏سازند؛ ليكن خدا اهل فضل است و به تبهكاران مهلت نمي‏دهد. اين آيه در حقيقت «قضيّه‏اي حمليه» است كه با «قضيّه‏اي شرطيّه» آميخته شده و قياسي استثنايي را تشكيل داده است و حاصل آن برهاني است شكل گرفته از «مقدّم»: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاس و تالي: ﴿لَفَسَدَتِ الاَرض؛ ليكن خدا بر جهانيان تفضّل دارد و از فساد جلوگيري مي‏كند.

2. اصل دوم كه بيان ريشه اصل نخست است، منشأ فساد را انهدام مراكز ديني به دست قدرتمندان تبهكار مي‏شناساند، پس هر گاه مظاهر عبادي و ديني رخت بربندد، فساد عالمگير خواهد شد و اگر خدا از قدرتمندان تبهكار جلوگيري نكند، مراكز عبادي مانند مساجد را ويران مي‏كنند: ﴿لَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِيَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِدُ يُذكَرُ فِيهَا اسمُ اللهِ كَثيرًا ولَيَنصُرَنَّ اللهُ مَن يَنصُرُهُ اِنَّ اللهَ لَقَوِي عَزيز (سوره حجّ، آيه 40) از سوي ديگر، پيامبران عظام را برانگيخت تا مردم را با معبد و معبود، مراكز عبادت و تهذيب و تزكيه و تعليم آشنا كنند؛ نخست با دفاع فرهنگي: ﴿ويُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ والحِكمَة (سوره جمعه، آيه 2) و سپس با دفاع نظامي: ﴿واَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة  (سوره انفال، آيه 60)

نتيجه آنكه اگر انقلاب و نهضتي از مسجد و پايگاه ديني آغاز نشود، پيوسته از دامي به دام ديگر افتادن است و به ديگر سخن، اگر جندالله و حزب الله با انقلابي الهي مانع فساد نشوند، انقلاب‏هاي مردمي فسادي را مي‏برند و فسادي ديگر به جاي آن مي‏نشانند.

3. اِعطاي آزموني قدرت معنوي

خداوند ملك معنوي همراه مسئوليت (حقّ قانونگذاري، حكومت و امر و نهي) را فقط به كساني مي‏دهد كه توان نگهداري آن را داشته باشند؛ امّا گاهي ملك معنوي بي‏مسئوليت رسمي و ديني را به كساني مانند سامري و بلعم باعورا نيز جهت آزمون مي‏دهد. درباره سامري مي‏گويد: ﴿قالَ فَما خَطبُكَ ياسامِري* قالَ بَصُرتُ بِما لَم يَبصُروا بِهِ فَقَبَضتُ قَبضَةً مِن اَثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذتُها وكَذلِكَ سَوَّلَت لي نَفسي (سوره طه، آيات 96 ـ 95) يعني ميان همه مردم، تنها من اثر فرستاده خدا را ديدم. سامري به جاي گام برداشتن در راه توحيد، قدرت معنوي خويش را در ترويج گوساله پرستي به كار گرفت و مردم نيز از او پذيرفتند. درباره بلعم باعورا هم مي‏فرمايد: ﴿واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذي ءاتَينهُ ءايتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّيطنُ فَكانَ مِنَ الغاوين (سوره اعراف، آيه 175) پس خدا گاهي به سوءاستفاده كنندگان نيز قدرت معنوي مي‏دهد؛ امّا رسالت را براساس ﴿اَللهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه (سوره انعام، آيه 124) و همچنين امامت و رهبري امت را تنها به كساني مي‏دهد كه تا پايان ثابت‏قدم باشند.

4. تفاوت خير و شر با نافع و ضارّ

بيشتر خير در برابر شر است و نفع در مقابل ضرر و گاهي ضرر در برابر خير است: ﴿واِن يَمسَسكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّهُوَ واِن يَمسَسكَ بِخَيرٍ فَهُوَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير(سوره انعام، آيه 17)

خير و شرّ، به لحاظ هدف است و نفع و ضرر به اعتبار راه. خير يا شر خواندن چيزي يعني بايد خير را انتخاب و از شرّ پرهيز كرد، پس خيرْ هدف است و آنچه براي رسيدن به اين هدف سودمند است، «نافع» و هر چه براي رسيدن به اين هدف مانع است، «ضارّ» ناميده مي‏شود.

بحث روايي

1. شأن نزول

أنّ النبي‏صلي الله عليه و آله و سلم خط الخندق عام الأحزاب و قطع لكلّ عشرة أربعين ذراعاً... فأخذ رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم المعول من يد سلمان فضربها به ضربةً صدعها و برق منها برق أضاء مابين لابتيها؛ ........ فنزل القرآن: ﴿و إذ يقول المنافقون الذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله إلاّ غرورا و أنزل الله في هذه القصّة: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ... . رواه الثعلبي بإسناده عن عمرو بن عوف (مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص727.)

اشاره: در جريان خندق رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم با كلنگ بر سنگي سخت ضربه‏اي زد و ناگاه جرقه‏اي مانند نوري در دل خانه تاريك جست و پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم تكبير پيروزي گفت و مسلمانان نيز با آن حضرت همصدا شدند. براي بار دوم و سوم نيز چنين شد و سنگ شكسته شد و طنين تكبير در خندق پيچيد. پيامبر اعظم‏صلي الله عليه و آله و سلم در اين‏باره فرمود: در ميان جرقّه نخست، كاخ‏هاي حيره و مدائن كسرا و در روشنايي جرقّه دوم قصرهاي سرخ روم و در نور سوم كاخ‏هاي صنعا و سرزمين يمن را مانند نيش‏هاي سگان ديدم و جبرئيل(عليه‌السلام) مژده پيروزي مسلمانان بر آن قصرها را به من داد؛ درچنين حالي من تكبير پيروزي گفتم.

مسلمانان بسيار خوشحال شدند و خدا را بر اين وعده پيروزي بعد از آن سختي‏ها حمد كردند؛ امّا منافقان كه سخت ناراحت بودند، گفته‏هاي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را آرزوي باطل و وعده محال پنداشتند و با تعجب تحكّم گونه‏اي گفتند: او از اينجا (مدينه) كاخ‏هاي حيره و مدائن كسرا را مي‏بيند و وعده فتح آن‏ها را مي‏دهد، در حالي كه شما در مقابل دشمن محدود، حالت دفاعي به خود گرفته و مشغول كندن خندق شديد و توانايي مبارزه رودررو با آنان را نداريد. با اين حال او انديشه فتح كشورهاي بزرگ جهان را در سر مي‏پروراند؛ پس اين آيه شريفه نازل شد: ﴿واِذ يَقولُ المُنفِقونَ والَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ ورَسولُهُ اِلاّغُرُورا (سوره احزاب، آيه 12) و خداوند آيه مورد بحث را نيز در مورد اين داستان نازل كرد.

2. فضيلت و ثواب قرائت آيه

اين آيه و آيه بعدي، همراه آيه ﴿شَهِدَ الله و «آية الكرسي» و سوره «فاتحة الكتاب» هنگام نزول در حالي كه به عرش متعلّق بودند، مي‏پرسيدند: چرا به عالم طبيعت فرستاده مي‏شوند؟ پاسخ خداوند به اين سؤال، عظمت اين آيات را به خوبي بيان مي‏كند كه فرمود: هر كس پس از نماز اين آيات را بخواند، خدا به او نظر ويژه مي‏كند و در هر روز هفتاد حاجت او را برآورده مي‏سازد و ... (ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص724)

3. اثر قرائت آيه در اداي دين

قال معاذ بن جبل... فقال‏صلي الله عليه و آله و سلم: يا معاذ! .... أتحبّ يا معاذ أن يقضي الله دينك؟ قلت: نعم يا رسول‏الله! قال: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ... بِغَيرِ حِساب، يارحمان الدنيا (والاخرة) و رحيمهما! تعطي منهما ما تشاء و تمنع منهما ما تشاء؛ اِقض عنّي ديني؛ فإن كان عليك مل‏ء الأرض ذهباً لأداه الله عنك ! (مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص725)

اشاره: خداوند جز با اسباب، امور را اجرا نمي‏كند و دعا هم يكي از اسباب است كه با شرايطش مؤثر است و شرايط آن درباره افراد و موقعيت‏ها فرق مي‏كند: هدايت فكري به پژوهش در منابع مالي، تهيه وسايل كسب با عقود اسلامي، مانند مضاربه و ابتكار و نوآوري در برخي از فنون كه زمينه اقتصادي داشته باشد، همگي از اسباب سعه رزق، اداي دين و رفاه معيشت‏اند.

4. اسم اعظم در آيه شريفه

عن ابن عباس، عن النبي‏صلي الله عليه و آله و سلم قال: «اسم الله الأعظم الذي إذا دعي به أجاب، في هذه الاية من آل عمران: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ... (بحار الانوار، ج90، ص224)

اشاره: براي الفاظ خاص تأثير مناسب همان‏هاست. براي معاني ذهني‏شان اثر ويژه مناسب همان‏هاست. براي مصاديق‏شان كه اسماي حسناي خداي سبحان در نظام تكوين‏اند مهم‏ترين اثر مناسب مترتب است. در مواردي گفته شد اسم اعظم مقام الهي است، نه از سنخ لفظ و نه از قبيل مفهوم ذهني؛ و آنچه در ادعيه و اذكار و اوراد مطرح است، اسماي اسماي اسماي الهي‏اند، زيرا الفاظ اسماي معاني ذهني و معاني ذهني اسماي مصاديق خارجي و مصاديق خارجي اسماي تكويني پروردگارند و اگر كسي به واقعيت عيني باريابد، مظهر اسمي از اسماي الهي مي‏شود؛ آن‏گاه اسماء درجاتي دارند.

5. برداشت ناروا از آيه

عبدالأعلي مولي آل سام عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: ...أليس قد آتي الله (عزّ وجلّ) بني أُميّة الملك؟ قال: ليس حيث تذهب إليه، إنّ الله (عزّ وجلّ) آتانا الملك و أخذته بنو أُميّة، بمنزلة الرجل يكون له الثوب فيأخذه الآخر، فليس هو للذي أخذه (الكافي، ج8، ص266)

اشاره: عبدالأعلي مي‏گويد: به امام صادق(عليه‌السلام) عرض كردم: طبق آيه شريفه آيا خدا حكومت را به بني‏اميّه داده است؟ امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: نه خداوند مُلك را به ما عطا كرد و بني‏اميّه آن را غصب كردند.

به فرموده استاد، علامه طباطبايي در شرح اين حديث، ايتاي مُلك دو گونه دارد: تكويني و تشريعي؛ مراد امام(عليه‌السلام) ايتاي تشريعي است نه تكويني، چون از نظر تكويني مُلك بني‏اميه را هم خدا داده است. ايتاي تكويني يعني گسترش سلطنت بر مردم و نفوذ قدرت در ميان آن‏ها، چه به عدل باشد يا به ظلم؛ مانند ايتاي مُلك به نمرود: ﴿اَن ءاتهُ اللهُ المُلك (سوره بقره، آيه 258) اثر چنين مُلكي نفوذ دستور و اجراي امر و اراده است.

ايتاي تشريعي يعني حكم به اينكه فلاني حاكم و اطاعتش واجب است؛ مانند ايتاي مُلك به طالوت: ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكًا (سوره بقره، آيه 247) و اثر چنين ملكي وجوب اطاعت و ثبوت ولايت است و اين جز به عدل نخواهد بود و آن، مقامي محمود نزد خداي سبحان است (الميزان، ج3، ص164)

براين اساس، مُلك بني‏اميّه از قسم اول و اثر آن نيز همان اثر ناشي از ملك تكويني بود كه به بَرّ و فاجر مي‏رسد و شرح آن گذشت. اين امر بر راوي حديث مشتبه بوده كه مُلك را به معناي اول گرفته و اثرش را اثر مُلك به معناي دوم پنداشته و گمان كرده اكنون كه مُلك تكويني در اختيار بني‏اميّه قرار گرفته است، شرعاً هم مردم محكوم به اطاعت از آن‏هايند، از اين‏رو امام صادق(عليه‌السلام) او را آگاه كرد كه بني‏اميّه داراي ولايت تشريعي نبودند؛ ولايت تشريعي و اثر آن مخصوص ائمّه اهل بيت(عليهم‌السلام) است. به سخن ديگر، ملكي كه بني اميّه به دست آوردند، اگر در دست اهل بيت(عليهم‌السلام) قرار مي‏گرفت، مُلك پسنديده‏اي بود؛ ولي چون به دست آن‏ها افتاده است، مذموم است، زيرا مُلك غصبي است و دادن چنين مُلكي را نبايد به خدا اسناد داد، مگر از باب مكر و استدراج؛ مانند مُلك نمرود و فرعون.

علامه طباطبايي مي‏فرمايد كه همين اشتباه براي خود بني‏اميّه هم در فهم اين آيه شريفه رخ داده است، چنان‏كه وقتي سرهاي مقدس شهداي كربلا را كه سر مبارك امام حسين(عليه‌السلام) نيز در ميانشان بود، نزد يزيد پليد گذاشتند، اين بيت را سرود:

نفلّق هاماً من رجال أعزة      ****      علينا وهم كانوا أعقّ و أظلما

يعني از مرداني كه بر ما سروري داشتند، فرق‏ها شكافتيم و آنان نسبت به ما (برفرض عقوق و ستم ما) عاق‏تر و ستمگرتر بودند.

پس به اهل مجلس خود رو كرد و گفت كه اين مرد بر من فخر مي‏فروخت و مي‏گفت كه پدر من از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر او بهتر و جدّم از جدّ او بهتر و خودم از وي بهترم و همين سخنان بود كه او را به كشتن داد؛ امّا اينكه مي‏گفت كه پدرم از پدر يزيد بهتر بود، پاسخش اين است كه پدر من با پدر او بر سر خلافت به منازعه برخاست و خدا به سود پدرم و به ضرر پدر وي حكم كرد؛ و اما اينكه مي‏گفت كه مادرم از مادر يزيد بهتر بود، به جانم سوگند اين را راست گفت، چون فاطمه(عليهاالسلام) دختر رسول‏خداصلي الله عليه و آله و سلم بهتر از مادر من بود؛ و امّا اينكه مي‏گفت كه جدّم از جدّ او بهتر بود؛ اين سخن نيز درست بود، زيرا كسي كه به خدا و روز جزا ايمان دارد، هرگز به خود چنين جرأتي نمي‏دهد كه بگويد ابوسفيان از محمّدصلي الله عليه و آله و سلم بهتر بود؛ و امّا اين سخن او كه مي‏گفت: من از يزيد بهترم؛ گويا اين آيه را نخوانده است كه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ... (ر.ك: الارشاد، ج1، ص119)

در اين هنگام، ـ طبق نقل سيد بن طاووس و ديگران (ر.ك: اللهوف، ص191، «خطبه حضرت زينب(عليهاالسلام) در مجلس يزيد».) ـ زينب كبرا(عليهاالسلام) در پاسخي كوبنده، مانند سخن امام صادق(عليه‌السلام) در روايت پيشين، به يزيد فرمود:

آيا چنين پنداشتي از اينكه اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتي و كار ما بدين جا كشيد كه به اسيري‏مان ببرند، آن‏گونه كه ساير اسيران را مي‏برند، ما نزد خدا خوارگشته‏ايم و تو در درگاه او محترم و آبرومند بوده‏اي و خدا به سبب عظمت مقامي كه تو نزد او داشته‏اي ما را چنين و تو را چنان كرده، پس باد به دماغ افكنده و اظهار شادماني مي‏كني؟! اين براي آن است كه دنيا و همه اسباب ظاهري را اكنون رام خود مي‏بيني و گردش امور به كام توست و مُلك و سلطنت ما بدون دردسر در دست توست؛ لحظه‏اي سكوت كن و آرام بگير. آيا فراموش كردي اين سخن خدا را كه فرمود: ﴿ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملي لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادُوا اِثمًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين (سوره آل عمران، آيه 178) كافران مپندارند در اينكه به ايشان مهلت مي‏دهيم، براي آن‏ها نيكوست، بلكه به آنان مهلت مي‏دهيم تا بيشتر بر گناهانشان بيفزايند، پس عذابي خواركننده و خفت‏آور خواهند داشت و ...

6. دعاي امام عصر(عج) در قنوت

مرحوم مجلسي از البَلَد الامين مرحوم كفعمي نقل مي‏كند كه مولانا حجة ابن الحسن(عليه‌السلام) در قنوت، چنين مي‏گفتند: ﴿اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَديريا ماجد يا جواد ... (ر.ك: البلد الامين، ص10؛ بحار الانوار، ج82، ص234).

اشاره: آخرين ذخيره هستي كه سر انجامْ مُلك و سلطنت غصب شده اجداد پاكش را به امر الهي باز پس خواهد گرفت، در دعاي قنوت نماز خويش اين آيه شريفه را مي‏خواند، تا روزي كه حكم آيه شريفه در حق او اجرا شود و به اين مُلك ظاهري براي احقاق حق و اجراي عدالت در عرصه گيتي برسد. در آن هنگام، عزّت اسلام و مسلمانان، ذلّت كفر و كافران، زبوني نفاق و منافقان و بالاخره خواري خونخواران مستكبر ظاهر خواهد شد.

7. جايگاه حكومت در گفتار علوي(عليه‌السلام)

قال علي(عليه‌السلام): أما والله! لقد تقمّصها فلان (ابن أبي قحافة) و أنّه ليعلم أنّ محلي منها محلّ القطب...أما والذي فلق الحبّة و برأ النّسمة! لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر و ما أخذ الله علي العلماء ألاّ يقارّوا علي كظّة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكأس أوّلها و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز (نهج البلاغه، خطبه 3، بند 1 و16 و17)

اشاره: آن حضرت حكومت را براي «دفع باطل» و «اقامه حق» مي‏خواست، وگرنه دنيا را از استخوان خوكي كه در دست شخص جذامي باشد، پست‏تر مي‏دانست، چون دنيا ـ يعني اعتبارهاي موهوم آن، نه موجودهاي طبيعي كه آيت الهي‏اند ـ هيچ واقعيتي ندارد و سراسر آن وَهْم اندر وهم است؛ نه چيزي بر انسان مي‏افزايد و نه چيزي از او مي‏كاهد؛ امّا «تقوا» كه ملاك برتري است، حقيقت دارد و ارزش آن در قيامت ظهور مي‏كند.

8. پست‏ترين مَلِك

عن النبي‏صلي الله عليه و آله و سلم: أغيَظُ رجلٍ عند الله (عزّ وجلّ) يوم القيامة و أخبثه، رجل يسمّي ملك الأملاك لا ملك إلاّ لله (كشف الاسرار، ج2، ص73)

اشاره: چون مُلك باطل مايه خشم الهي است، كسي كه ملك بيشتر و سلطنت گسترده‏تر دارد، مبغوض‏تر است و اگر كسي داعيه سلطان السلاطين و شاهنشاهي داشت، پليدترين شخص نزد خداوند خواهد بود.

9. معنا و منشأ خير و شرّ

عن أبي عبدالله(عليه‌السلام): أنّ أميرالمؤمنين(عليه‌السلام) مرض فعاده إخوانه فقالوا: كيف تجدك يا أمير المؤمنين! قال: بشر. قالوا: ما هذا كلام مثلك. قال: إنّ الله تعالي يقول: ﴿ونَبلوكُم بِالشَّرِّ والخَيرِ فِتنَة (سوره انبياء، آيه 35) فالخير الصحّة و الغني، و الشرّ المرض و الفقر (مجمع البيان، ج8 ـ 7، ص74.)

اشاره: أ. در معناي «خير» و «شر» نيز از سخنان نوراني مشعلداران صراط هدايت بايد مدد گرفت. بر اساس فرمايش نوراني حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام)، «بيماري» در قياس با «صحّت» و نيز «فقر» در مقايسه با «غنا»، شرّي است كه خداي سبحان ما را بدان مي‏آزمايد و آزمون بيماري و فقر را نيز وسيله نيل به كمال قرار مي‏دهد، زيرا ذات اقدس خداوندي منشأ خير است و هر چيزي كه از ناحيه او باشد، به يقين خير است و حقشناسي مي‏طلبد كه انسان از ملك الهي بهره‏برداري صحيح داشته باشد.

ب. پيش‏تر اموري بيان شد: 1. آنچه از ناحيه خداوند صادر يا ظاهر مي‏شود، وجود يا ظهور وجود است. 2. هستي يا ظهور آن خير است و هيچ شرّي در آن نيست. 3. اگر رخدادي خاص نسبت به برخي ناگوار باشد، در قياس با خود آن پديده و نيز در سنجش با اشياء يا اشخاص ديگر خير است. 4. اصل امتحان مايه بروز استعداد و شكفتن توانمندي‏هاست، از اين رو خير خواهد بود. 5. آزمون براي ظهور شكر در سرّاء و نعمت، و بروز صبر در ضرّاء و نقمت است. همان‏طور كه شكر، كمال شاكر است، صبر نيز كمال صابر است. 6. محور اصلي بحث، ارزيابي با هندسه آفرينش است و حوادث تلخ در مقايسه با معماري خلقت بسيار شيرين است. تفصيل اين بحث را فنّ مخصوص اين مطالب به عهده دارد.