تفسیر شریف تسنیم سوره بقره(نشریه هادی شماره99)

آیه 44- اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون

با دقت در آيه فوق سوالات زير در ذهن متواتر مي گردد که پاسخ اجمالي براي هر سوال از کل تفسير آيه فوق ذکر مي­گردد(انشالله)

1-      عالمان يهود مردم را به چه کار نيکويي هدايت مي­کردند که خود به آن عمل نمي نمودند.

1-1              به بستگان خود توصيه مي­کردند که در ايمان خود به حضرت محمد (ص) تابت قدم باشند در صورتي که خود ايمان نمي­آوردند.

1-2              نيازمندان قوم يهود را امر به مسلمان شدن مي­کردند اما حقيقت را از توانگران مخفي مي­کردند (تا هدايا از طرف آنها کاهش نيابد)

1-3              عالمان يهود پيش از بعثت پيامبر اکرم (ص) مردم عرب را به ايمان به آن حضرت پس از بعثت دعوت مي­کردند در حالي که خود پس از بعثت لجاجت ورزيدند و ايمان نمي­آوردند.

1-4              عالمان يهود مردم را به کارهاي نيک مانند صدقه و امانت­داري دعوت مي­کردند درصورتي که خود آمر به آن نبودند.

2-      آيا از ايه فوق اينگونه برداشت مي­گردد که شما نبايد آمر به معروف باشيد چون خودتان آن معروف را انجام نمي­دهيد.

محور توبيخ در آيه مذکور اصل امر به معروف نيست بدين معنا که وقتي خود عمل نمي­کنيد چرا به ديگران امر مي­کنيد بلکه بدين معناست که وقتي به ديگران امر مي­کنيد چرا خود عمل نمي­کنيد. با توجه به روايت زير از پيامبر اکرم (ص) که در پاسخ شخصي که گفت "لا تامر بالمعروف حتي نعمل و لا تنهي عن منکر حتي ننتهي عن کله" فرمودند"لا بل مرو بالمعروف و ان لم تعملوا به کله و انتهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله"

امر به معروف و نهي از منکر واجب است خواه آمر خود عمل کننده باشد و يا عامل نباشد و حتي عدالت هم نداشته باشد.

3-      چگونه روايت فوق با آيات 2و3 صوره صف در تناقض نيست

در آيات مذکور در سوال فوق خداوند مي­فرمايد چگونه چيزي را مي­گوييد که به آن عمل نمي­کنيد اولا منظور آيه، منافقان است که عمدا آنچه انجام نمي­دهند را مي­گويند نه عالماني که با ضعف عقل عملي (ضعف اراده) انجام آنچه را مي­گويند، عمل نمي­کنند ثانيا اساسا آيه فوق درمورد امر به معروف و نهي از منکر نيست بلکه درمورد قول­هايي است که منافقان به رسول اکرم (ص) مي­دادند و عمل نمي­کردند.

4-      آيا موارد فوق در مورد امر بمعروف و نهي از منکر با روايت "وانتهو عن المنکر و تناهو عنه و امرتم بالنهي بعد التناهي" از امير مومنان(ع) در تناقض نيست

روايت فوق و روايتي از اين سنخ ناقض وجوب امر به معروف و نهي از منکر نيستند بلکه تذکر دهنده درجه کمال امور مذکور هستند. از کل مباحث بالا برمي­آيد که عالم عاقل از امر به معروفي که خود انجام ندهد و نهي از منکري که خود انجام مي­دهد، تحاشي دارد و تلاش مي­کند که با استفاده از نقل و عقل آن معروف را درخود نهادينه کرده و از منکر اعراض کند. سخن امير مومنان(ع) در اين زمينه اين است که "ايها الناس اني والله ما احثکم علي طاعته الا و اسبقکم اليها و لا انها کم عن معصبه الا و اتناهي قبلکم عنها"

5-      آيا گستره خطاب آيه تنها گوشزد به عالمان بدون عمل يهود است.

خير با توجه به جهان شمول بودن قرآن، خطاب اين آيه اتفاقا شامل هر مسلمان واعظ متعظ است که به وحي اعتقاد داشته و تلاوت کتاب آسماني مي­کنند.

اميرمومنان در وصيت خود به محمد­بن حنفيه مي­فرمايد: اي پسرم مواعظ حکيمان را بپذير و در آن تدبر کن و پيش از ديگران به انچه فرمان مي­دهي عمل کن

6-      از کلمه افلا تعقلون چه تعبيري به ذهن متواتر مي­شود

اگر کسي با داشتن علم و آگاهي کامل از زشتي چيزي به آن تن دهد و تلاش کند که با ريا و سخنوري آن عمل را بپوشاند حتما رسوا مي­گردد و به گفته مولاي متقيان در نهج­البلاغه لعنت خدا بر آنان که به معروف فرمان دهند و خود ان را واگذارند و از منکر بازدارند و خود ان را به جا آورند

حضرت محمد (ص) مي­فرمايد"زله العالم مضروب بها الطبل و زله الجاهل يخفيها الجهل" از حديث مذکور سه نکته برداشت مي­شود

6-1 عالم موظف است که عيبناک نگردد و هرعيبي را در پرتو علمش برطرف کند

6-2 هرگاه عالم در رفع عيب خود نکوشد بواسطه همان علمش رسوا مي­گردد

6-3 هرگاه جاهل در رفع يا دفع عيب خود موفق نشود، محتمل است که مورد عفو عمومي جامعه قرار گيرد اما در مورد عالمان اينگونه نيست

7-      چرا در انتهاي آيه مذکور از جمله افلا تعقلون استفاده شده و چه مشکلي پيش مي­­آمد اگر از افلا تعلمون استفاده مي­شد.

نکته اينجاست که باب عقل و جهل جمع نمي­شوند اما باب علم و جهل امکان مجموع شدن دارد. يعني شخص مي­تواند علم نظري داشته باشد اما جهل عملي بهمراه داشته باشد.

منظور در آيه مذکور عقل عملي است و به تعبيري از واعظان مي­پرسد که چرا خود را عقال نمي­کنيد و نفس خود را به بند عقل عملي نمي­کشيد

گناه عالمان که کار نيک نمي­کنند بسيار بزگ است و بزرگتر از آن گناه آن عالماني که به کار نيک وعظ مي­کنند اما خود عمل نمي­کنند. دليل اين گناه بزگتر اين است که عالمان مذکور از دو عامل وحي و عقل برخوردارند که درحقيقت هم دليل نقلي در اختيار دارند و هم دليل عقلي اما بازهم عقل عملي خود را به بند نمي­کشند.

آیه 45 - و استعینوا بالصبر و الصلاه و انها لکبیره الا علی الخاشعین

آیه 46- الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم الیه راجعون

گزيده تفسير 

انسان، فقير محض و در همه امور نيازمند كمك است، از اين رو استعانت براى او لازم و نسبت به وى كمال وجودى است و چون شؤ ون موجود نيازمند در شعاع هستى او قرار دارد و انسان نيز ربط محض و همه كارهاى او وابسته است، متعلّق آن استعانت، همه شؤ ون تكاملى اوست.

راه استعانت از خدا كه تنها مستعان است نزديك شدن به آن مبداء قدرت است و اين فقط با اطاعت كه صبر و نماز دو مصداق از مصاديق آن است تحقق مى يابد.

به مقتضاى بلاغت، صبر از ميان همه مكارم اخلاق گزينش و در كنار نماز و در پى بيان برخى واجبات و محرمات كه نيازمند صبر و استقامت است ذكر شد، كه چنين جايگاهى (درخواست كمك از خدا) متناسب با سفارش به صبر از يك سو و سفارش به ارتباط با خدا(نماز) از سوى ديگر است.

صبر، بازداشتن نفس به فرمان الهى است. فضيلتى نيز كه براى صبر است تنها براى تاءثير آن در حلّ دشوارى هاى زندگى نيست، بلكه براى صبغه توحيدى آن است ؛ چنين وصف بلندى بدون داشتن قلبى خاشع ممكن نيست. سالك با صبر و كفّ نفس از توجه به جوفين، كه مصداق بارز چنين صبرى روزه است، مى تواند از واردات قلبى مدد بگيرد.

نماز به دليل اشتمال بر ركوع و سجود، نماد خضوع و خاكسارى است. انجام و تحمل اين بزرگ جز بر صاحب قلب خاشع، دشوار و سنگين است.

نماز، حمى و حرم الهى است كه ابليس از ان حريم مى گيرد. از اين رو وسيله استعانت خوبى براى فائق شدن بر معضلات و نيل به مقام استقامت است كه نمازگزار در ظلّ آن، مهبط فرشتگان تبشير مى گردد. آن خشوع كه سنگينى نماز را آسان مى كند نتيجه هدايت ويژه اى است كه از مبداء فيض بهره او شده است.

مؤ منان، به آخرت يقين دارند. اين يقين، انسان را خاشع قطعى و خاكسار يقينى مى سازد، خشوعى كه بتوان با آن، بار ثقيل نماز را كه امانت الهى است بردوش كشيد. البته جريان احتضار و مرگ و قيامت چنان دردناك است كه گمانش نيز براى خاكسار شدن انسان كافى است.

خاشعان، كه اهل يقين به معاد ورجوعند، اميد رسيدن به لقاى رحمت خاص و رضوان و كرامتهاى الهى را دارند؛ اميدى آميخته با خوف و نگرانى از سوء عاقبت و احتمال نرسيدن به آن نعمت ها و كرامت ها. از اين رو پيوسته حزنى ممدوح برقلب آنها چيره شده دل شكسته اند و اين انكسار و حزن، سبب خشوع است.

در ملاقات خدا، روح مجرد انسان كامل در پرتو شهود جمال الهى به لقاى آن ذات منزّه بار مى يابد. اين رجوع مستلزم قدم ذاتى يازمانى آن روح نيست.

 

سوالات اصلی تفسیر عبارتند از:

1- مراد از صلوة در آیه 45 چیست؟ آیا نمی تواند به معنای دعا باشد چنانکه برخی از مفسران گفته اند؟

2- تفاوت خشوع و خضوع چیست؟

3- آیه 45 چه تناسبی با آیات قبلی دارد؟

4- آیا خطاب در آیه مورد بحث اختصاص به قوم یهود دارد؟

5- استعانت انسان مطلق است یا مقید؟

6- صبر به چه معناست؟ چرا در بعضی روایات صبر به معنای روزه گرفته شده است؟

7- آیا اقسام سه گانه صبر در عرض یکدیگرند؟

8- چرا از بین همه مکارم اخلاق نظیر شکر، یقین، حسن خلق، «صبر» در کنار نماز قرار گرفته و مثلا نفرموده «استعینوا بالتوکل و الصلوة»؟

9- اهمیت صبر را از نظر قرآن و روایات بیان کنید.

10- آیا صبر به معنای سکوت است؟

11- آیا فضیلتی که برای صبر است تنها برای تاثیر آن در حل مشکلات زندگی است؟

12- چرا در برخی روایات صبر و صلوة بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام تطبیق شده است؟

13- آیا استعانت به نماز تنها مختص پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام است؟

14- آیا مرجع ضمیر در «انّها» غیر از صلوة می تواند صبر یا استعانت هم باشد؟

15- شواهد قرآنی مبنی بر اینکه تنها مستعان خداست و استعانت به او شریک بردار نیست، چیست؟

16- تفاوت نصرت و اعانت با ولایت در چیست؟

 

سرچشمه­ ی خشوع

نماز که مناجات ویژه­ نمازگزار با خداست، حرم الهی محسوب می­شود . از این رو ابلیس از هراس شهاب ثاقب حریم می­گیرد و در محاوره محرمانه عبد و مولا وارد نمی­شود. خشوعی که مطیّه­ی حمل عطیّه نماز است در حد خود عطای الهی است نه عصای مصلی؛ یعنی نماز گزاری که در پرتو خشوع توان تحمل بار امانت وزین نماز را دارد وام­دار خدای سبحان است؛ زیرا همین تطامن و خشوع و تواضع و فروتنی هدایت ویژه­ای است که از طرف مبدأ فیض بهره­ی او شده است .

نقش یقین به لقای پروردگار

«ظنّ» در «یظنّون» به معنای یقین است، نه گمانی که قسیم یقین و در برابر آن است؛ زیرا اولا، مؤمنان خاشع مطابق آنچه در آیه­ی چهارم این سوره گذشت:« وبالاخرة هم یوقنون»، به آخرت یقین دارند و ثانیاً، یقین است که انسان را خاشع قطعی و خاکسار یقینی می­سازد و گرنه صرف گمان به خطری در آینده، تنها خشوع ظنّی و ضعیفی را در پی دارد و چنین خشوعی نمی­تواند بار ثقیل نماز را که امانت الهی است بر دوش بکشد.به بیان دیگر، خاشعان کسانی هستند که امید رسیدن به لقای رضوان الهی دارند؛ امیدی آمیخته با خوف از سوء عاقبت و نرسیدن به آن نعمت­ها و کرامت­ها؛ یعنی آنچه برای آنها هراس­آور است احتمال از دست رفتن رضوان و جنه­اللقاء است.

لقاء و رجوع

تبیین معنای «لقاء» در «ملاقوا ربّهم» لقای خاصّ پروردگار و رسیدن به مقام محمود قرب الهی می­باشد زیرا تعبیر به ملاقات ربّ، آن هم با اضافه­ی ربّ به ضمیر «هم» که ظهور در اضافه­ی تشریفی دارد و در مجموع دلالت بر نوعی انس و قرب می­کند. به جای آنکه به « أنهم ملاقوا الله» (سوره بقره ، آیه­ی 249)تعبیر شود.

دوم اینکه لازم معنای اوّل این است که جمله­ی«وأنهم إلیه راجعون» تکرار جمله اوّل باشد؛ چون در این صورت لقای رب چیزی جز رجوع به سوی رب نیست و چنین تکراری وجهی ندارد و خلاف ظاهر است.

ویژگی­های نماز

نماز، هم انسان را دربرابر مشکلات اخلاقی، حقوقی و منکرات فقهی بیمه می­کند: «إنّ الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر» و هم در مشکلات مادی زندگی، او را از آسیب­پذیری مصونیت می­بخشد.زیرا انسان «هلوع» آفریده شده است؛ هلوع کسی است که وقتی دچار حادثه دردناکی می­شود جزع و بی­تابی می­کند و اگر خیری نصیبش شود انحصارطلب و منوع می­گردد و از دادن آن خیر به دیگران امتناع می­ورزد. آنچه انسان را از این صفت زشت می­رهاند و او را از بخل در عطا و از آسیب­پذیری در حوادث نجات می­دهد نماز است.

آیه 47- یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین

آیه 48- واتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعه و لا یوخذ منها عدل و لا هم ینصرون

تفسیر

شفاعه: از شفع به معنای جفت، در مقابل «وتر» به معنای تک است و از آن جا که در شفاعت عرفی یا شرعی، شخص شفیع، جفت انسان شفاعت شونده واقع می شوند، به او شفیع و به عمل او شفاعت اطلاق می گردد.

تناسب آیات

خدای سبحان در ایه 40 سوره بقره به طور اجمال بنی اسرائیل را به یادآوری نعمت ها امر کرد و چون یادآوری نعمت تاثیر به سزایی در شکر نعمت دارد، در دو آیه مورد بحث و آیات بعدی آن را تکرار می کند. با این تفاوت، که اولا، در این مرتبه بسیاری از نعمت ها را برمی شمارد و به این طریق آن اجمال را تفصیل می بخشد و ثانیا، از آن جا که این یادآوری ها برای شکر است و ذکر نعمت، مصداق شکر نعمت است، به عاقبت کفران نعمت نیز اشاره ای دارد.

پیام آیه مورد بحث این است که در قیامت هیچ راهی برای رهایی مجرم وجود ندارد؛ نه خود انسان قدرت دفاع دارد و نه یکی از بستگان او به فکر اوست و نه قراردادهای اجتماعی می تواند مشکل وی را حل کند و نه ناصر پیش بینی نشده ای او را رهایی می بخشد.

نعمت ویژه برتری بر جهانیان

از برجسته ترین نعمت های فراوانی که خدای سبحان بر بنی اسرائیل ارزانی داشت، نعمت فضیلت و برتری بر جهانیان است. برتری آنان یا به نعمت های مادی و معنوی خود آنهاست یا به این است که ملوک و انبیای بسیاری از میان آن ها مبعوث شدند.

ذکر نعمت خاص برتری بر جهانیان پس از ذکر نعمت کلی و تقدیم آن بر سایر مصادیق این کلی، برای اهمیت ویژه این نعمت و برجستگی خاص آن در میان سایر نعمت هاست که در این صورت از قبیل ذکر خاص پس از عام به جهت اهمیت خاص است و نعمت های دیگری که در آیات بعد ذکر می شود توضیح و تفصیلی برای نعمت فضیلت جهانی است. نکته شایان توجه درباره نعمت فضیلت جهانی این است که، گرچه بنی اسرائیل بر جهانیان برتری یافتند، لیکن به سبب ناسپاسی در برابر چنین نعمت عظیمی، برای همیشه مسکین و ذلیل جهانیان شده، به ذلت و مسکنت و اختلاف های داخلی مبتلا گشتند. این نکته خود روشنگر نکته ای دیگر درباره (العالمین) می شود؛ زیرا نتیجه ذلیل و مسکین و مغضوب بودن آنان در ادوار و اعصار بعدی این است که مراد از (العالمین) تنها عالم و زمان حضرت موسی علیه السلام باشد، نه همه عوالم و زمان ها تا روز قیامت.

فرق تفضيل و فضيلت همان فرق ايجاد و وجوداست ؛ بنى اسرائيل فضيلت خود را مى ديد هرچند از ناحيه خدا بود، ولى امّت اسلامى فضيلت الهى را مى نگرد كه در مظاهر خاصّ ظهور يافته است.

هيچ امرى حاكم بر خدانبوده و بر ذات اقدس وى تحميل نمى شود، ليكن صدرو اصلح يا ظهور آن از خداوند واجب خواهد بود و چنين وجوبى مسبوق به ايجاب الهى است. متنعّم موظّف است در برابر انعام ولىّ نعمت سپاسگزارى كند، هرچند انعام بر ولىّ نعمت لازم باشد

خلاصه آن که اولا بنی اسرائیل از کمال های مادی و معنوی برخوردار بودند، از جمله این که دارای انبیا و ملوک فراوان بودند. ثانیا، کمال های بنی اسرائیل در مقطع خاص تاریخ بود؛ زیرا در مقطع دیگر به ذلت و خواری مبتلا شدند. ثالثا، نعمت کثرت انبیا و کثرت ملوک برای بنی اسرائیل جهانی است؛ زیرا هیچ امتی قبل از آنان و هیچ ملتی بعد از آنان از چنین کثرتی برخوردار نبوده است.

ویژگی های قیامت

توجه دادن انسان ها به قيامت و عذاب آن، بهترين عامل انذار است. آيه كريمه مورد بحث مانند بسيارى از آيات ديگر، راه نجات از كيفر الهى در آخرت را مسدود دانسته، مى فرمايد: در قيامت كسى به فكر ديگرى نيست. هم عذاب آن قطعى است وهم راه نجات بسته است. كسى ياورى ديگرى را برعهده ندارد. قيامت روزى نيست كه شفاعت از مجرمان پذيرفته شود. نه فداء در آن روز مطرح است نه ضمانت و نه كفالت، برخلاف دنيا كه در آن برخى مسائل اجتماعى و روانى در تخفيف عذاب، نقش مؤثرى دارد، گرچه اصل عذاب را برطرف نسازد؛ نظير عيادت از بيمار و پرس وجو از حال رفيقى كه گرفتار شده، كه نفس آن عيادت و اين پرسش مايه دل جويى و تسلّى روانى آنها مى شود. در قيامت، حتى همين مقدار از تخفيف و تسلّى نيز وجود ندارد.

با آن كه خطاب در مثال اين آيات، متوجه بنى اسرائيل است روح آن شامل همه كسانى است كه يا اصلا درباره معاد نمى انديشند، يا اگر انديشه اى دارند قيامت را مانند دنيا پنداشته، تصورشان اين است كه در قيامت همسان دنيا در رفاه به سرمى برند يا اگر عذاب شوند چند صباحى بيش ‍ نخواهد بود.

در ارتباط با بنى اسرائيل كه مى پنداشتند از نژادى برترند و بر اثر پيوند با خاندان وحى و نسل حضرت اسرائيل (يعقوب عليه السلام ) از عذاب مى رهند و بيش از چند روزى معذب نخواهند بود. خداوند در آياتى مانند آيه محل بحث چنين پندارهايى را باطل مى كند و مى فرمايد: چنين نيست كه قيامت مانند دنيا باشد، يقينا در قيامت هيچ يك از شفاعت، فديه پذيرى و نصرت نيست.

دستور تقوا و پروا در قرآن كريم يا به لحاظ مبدا هستى است يا به لحاظ منتهاى آن ؛ يعنى غالب آيات قرآنى كه ناظر به دستور پرهيزكارى است يا راجع به خداوند است، مانند: (اتقوااللّه)، يا راجع به معاد؛ مانند آيه مورد بحث و چون بازگشت معاد به همان مبدا است، عنصر محورى تقوا در قرآن كريم راجع به خداوند است. معناى پرواى از خدا نيز با این که معيّت او قطعى و ملاقات او بعد از مرگ ضرورى است، همانا پرهيز از مخالفت دستور او خواهد بود.

چنان كه جمعى از مفسّران تصريح كرده اند (لاتجزى) به معناى «لاتقضى» است ؛ يعنى كسى به جاى ديگرى و از طرف او نمى تواند حقّى را ادا كند. پيام اين جمله اين است كه هركس از هر طبقه و نژادى، مسؤول نفس و عمل خويش است ؛ نه خود مى تواندبه جاى كسى بنشيند و نه ديگرى مى تواند به جاى او قرار گيرد.

نظام آخرت فردى است و روابط اجتماعى اعم از خانواده يا جامعه در آن جا حاكم نيست. از اين رو قرآن كريم گسيختگى روابط اجتماعى را به ترتيب در چند مرحله چنين اعلام مى دارد:

1-نافع نبودن اعضاى اسره و افراد خاندان براى يكديگر 2-فرار افراد خانواده از همديگر 3-نافع نبودن هيچ كس براى هيچ كس، كه هرگونه روابط خانوادگى، محلّى، منطقه اى و بين المللى را شامل مى شود.

همان طور كه قبلا اشاره شد انسان در دنيا مشكلات خود را يا با علل و اسباب طبيعى برطرف مى كند، يا با روابط و انساب ؛ يعنى يا خودش كار مى كند و مشكل را حل مى كند، يا اگر خود توان كار نداشت به وسيله پدر و مادر يا برادر و فرزند و قوم و قبيله مشكل خود را مرتفع مى سازد، اما در قيامت نه كسى مى تواند از راه سبب طبيعى مشكلى را حل كند و نه از راه نسب.

تاكنون به اين نتيجه رسيديم كه در قيامت چيزى در اختيار انسان نيست تا بتواند با آن سودى را جلب يا ضررى را دفع كند، بلكه هركس فقط در كنار سفره عقيده و خلق و عمل خويش نشسته است. به طور مطلق و به صورت نفى جنس، همه راه هاى نجات، مانند خلال (دوستى )، صرف، عدل، نصرت، ضمانت، كفالت و احوال پرسى در قيامت منتفى است. تنها راهى كه باقى مى ماند شفاعت است كه آن نيز در آيه مورد بحث نفى شده است، ليكن حاصل جمع همه آيات مربوط به شفاعت اين است كه آنچه در قيامت منتفى است شفاعت استقلالى است، به گونه اى كه شافع بخواهد مستقلا و بدون اذن خدا وساطت كند، نه اصل شفاعت، گرچه به اذن خدا باشد. اذن خداوند هم مخصوص شفاعت كنندگان خاص و شفاعت شوندگان مخصوص است.

اساسا فرض ندارد انسان در دنيا عذابى بيافريند كه مانند عذاب قيامت باشد؛ چون حتى آنها كه در اخدود و كانال عذاب سوزانده شدند خود را در همان حال در پيشگاه خداوند مرضى و موجه مى يافتند و در برابر عقل و وجدانشان احساس نشاط مى كردند و با اين كه جسمشان مى سوخت اميد پاداش الهى داشتند و در نتيجه عذاب براى آنها قابل تحمل مى شد، اما عذاب در قيامت اولا، از قهرى نشات مى گيرد كه مانند آن قهرى نيست. ثانيا، براى عذاب شونده در آن، حقانيت پيامبران و باطل بودن خودش ‍ روشن مى شود. ثالثا، عذابى مى كشد كه تمام شدنى و سبب خزى و رسوايى اوست و هيچ اميد نجاتى در آن وجود ندارد و مجالى براى تشفّى، تسلّى، تبرئه شدن، اميد به آينده و مانند آن نخواهد بود.

توجه به اين نكته فاخره مهم است كه تبه كاران معاد، سوخته اند، نه تشنه، و سوختگى آنان قابل علاج نيست ؛ زيرا در صورت سوختن خانه يا جامه مى شود از آن بيرون آمد يا آن را بيرون كرد و آزاد شد و در صورت سوختن تن، با مردن رهايى حاصل مى شود، ليكن سوختگى معاد طورى است كه با مردن قابل رهايى نيست ؛ زيرا خود مرگ در آن روز مرده است و هيچ گونه مردنى در آن جا وجود ندارد. از اين رو هربار بدن مى سوزد مجددا پوست تازه مى رويد و روح هم قابل مردن نيست.

شفاعت

شفاعت در لغت به معنای جفت است و شفیع کسی است که جفت شفاعت شونده واقع شود. شفاعت دو نوع دارد. شفاعت تشریعی و شفاعت تکوینی. شفاعت تشریعی نیز دو گونه دارد. در نوع اول شفاعت شونده قابلیتی به دست می‌آورد که سبب می‌شود در محکمه الهی مورد عفو قرار گیرد، مثلا بنده با صفت ذلت و بیچارگی و فقر نزد خدای متعال می‌رود و احساس بیچارگی او در پیشگاه خدا سبب عفو او می شود. در نوع دوم فاعلیت پروردگار گسترش یافته و سبب عفو بنده می شود. مانند اینکه صفت فضل و رحمت و بخشش خدا در کنار صفت عدل او قرار می گیرد و سبب رستگاری بنده خواهد شد. در شفاعت تکوینی از این بحث استفاده می شود که در عالم تکوین همه کارها به عهده خداست. در عین حال عالم ما نیز عالم حرکت و تغییر است و هر موجودی برای آنکه بتواند رشد کند نیاز به فیض خاص از جانب پروردگار دارد. به این فیض رسانی شفاعت می گویند.

 شفاعت فقهی و کلامی

شفاعت فقهی آن است که در دنیا فردی واسطه برای انجام کار خیر و یا واسطه برای انجام کار شر شود. چنین شفاعتی که محور آن فعل اختیاری فرد مکلف است اگر برای انجام واجب و ترک حرام انجام شود خیر و اگر برای ترک واجب و عمل به حرام انجام شود شر است((أفضل صدقة اللسان الشفاعة، تفكّ بها الاسير و تحقن بها الدّمن و تجرّ بها المعروف و الاحسان إلى أخيك و تدفع عنه الكريهة)). قسم دیگر شفاعت که مربوط به قیامت است و ظرف اعتبار و باید و نباید نیست شفاعت کلامی است.

 شفاعت تکوینی و تشریعی

 بخشی از آیات قرآن درباره شفاعت تکوینی و رد شبهه بت پرستان است. بت پرستان وثنی معتقد بودند چون خداوند نامحدود است نمی‌توان او را به پرستید و باید بین خدا و انسان واسطه‌هایی باشند تا فیض را از او گرفته و به ما برسانند. واسطه­های مقرب فرشتگان و اولیای الهی هستند که مستقلاً ربوبیت کرده و فیض را به انسان می رسانند. بت پرستان برای این واسطه ها، نمادهایی درست کردند و آنها را بت نامیدند، ولی به مرور این پیش زمینه­ها از میان رفت و بتها مستقلا مورد پرستش قرار گرفتند.  قران این اندیشه را رد می­کند و می­فرماید  چگونه مى شود غير از خدا را ربّ اتّخاذ كرد، در حالى كه خداوند هم ربّ كل شى است: «أغيراللّه أبغى ربّاً و هو ربّ كلّ شى ء » وهم به همگان نزديك است: «و إذا سألك عبادى عنّى فإنّى قريب » و هم از ديگران به ما نزديك تر است:« نحن أقرب إليه منكم ولكن لاتبصرون »وهم از خود ما به ما نزديك تر است:« و لقد خلقنا الا نسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إليه من حبل الوريد»، «و اعلموا أنّ اللّه يحول بين المرء و قلبه »و هم پيش از آن كه خود بفهميم چه مى خواهيم، او مى داند كه ما چه مى خواهيم، يعنى نه تنها از مستور دل ها آگاه است، بلكه قبل از خود صاحب دل از راز مستور او مطلع است: «و يعلم ضمير الصامتين». قرآن كريم در پاسخ مشركان مى گويد: از ديگران كارى ساخته نيست، مگر به اذن خدا، آن هم در مورد كسانى كه مقرّب عنداللّه هستند و آنچه شما آنها را واسطه قرار داده ايد و مى پرستيد يا مقرّب نيستند، نظير بت ها، يا اگر مانند فرشتگان مقرّبند قدرت ندارند مستقل عمل كنند و تا خدا اذن ندهد سخنى نمى­گويند و كارى نمى­كنند: «لايسبقونه بالقول و هم بأ مره يعملون»و خدا براى شفاعت شما مشركان و وثنيان به آنان اذن نخواهد داد:« إنّ اللّه لايغفر أن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء»

اطلاق و تقیید در آیات شفاعت

 بعضی از آیات در قرآن هستند که شفاعت را به طور کلی رد میکند. مانند آیه«يا أيها الذين امنوا أنفقوا ممّا رزقناكم من قبل أن يأتى يوم لابيع فيه و لاخلة و لاشفاعة» در برابر آیاتی هستند که شفاعت را تایید میکند. این تعارض یک تعارض ابتدایی است و راه‌حل علاج این است که آیات نوع اول توسط آیات نوع دوم تقیید شده باشند، یعنی شفاعتی وجود دارد، حال آنکه این شفاعت برای کافران اثربخشی  نداشته و برای آنها وجود ندارد.

فرق عدل و شفاعت

تفاوت عدل و شفاعت آن است که شفاعت به معنای بخشش رایگان است در حالی که در عدل، در برابر بخشش، چیزی مانند مال به عنوان فدیه پرداخت می‌شود. در دنیا عدل وجود دارد ولی در آخرت به صریح قرآن، این امر وجود ندارد. در دنیا برای مثال برای کسی که در حال احرام شکار کند، کفاره­ای به عنوان عدل در نظر گرفته شده است و یا درباره قصاص، خانواده مقتول می‌توانند با دریافت دیه از اعدام قاتل صرف نظر کنند، ولی در قیامت اگر کافر به اندازه تمام زمین طلا بدهد از کیفر او چیزی کاسته نمی­شود«إنّ الذين كفروا و ماتوا و هم كفّار فلن يقبل من أ حدهم ملا الارض ذهباً و لو افتدى به».

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسیر شریف تسنیم سوره بقره(نشریه هادی شماره99)