تفسیر شریف تسنیم سوره بقره(نشریه هادی شماره 95)

آیه 36: «فازلّهُما الشَّيطنُ عنها فاَخرَجَهُما مِمّا كانا فيه و قُلنا اهبِطوا بعضُكم لِبَعضٍ عَدُوٌ و لكم فى الارضِ مُستَقَرٌّ و متاعٌ الى حينٍ»

گزيده تفسير

پس از نهى الهى در بهره ورى از شجره ممنوع، شيطان وارد عمل شد و با وسوسه، زمينه خروج و هبوط آدم و حوا را از منزلتى كه داشتند فراهم ساخت، كه در بخش نخست آيه به آن اشاره شده است. در بخش دوم آيه، از عدم شايستگى آنان براى ماندن در بهشت و در نتيجه از فرود آمدنشان از محيط آرام و كانون آسايش و بى درد و رنج بهشت به محل زحمت و مشقت و جايگاه نزاع ها و عداوت ها، يعنى زمين، سخن رفته است. 

وجه جمع آمدن خطاب «اهبطوا» شمول آن نسبت به ابليس است و اين دليل بر آن است كه با آن كه ابليس قبلا و پس از استكبار از سجده براى آدم، از بهشت خارج شده بود دوباره در آن نفوذ كرد و نتيجه، آن مى شود كه او دو نحوه هبوط داشت : هبوطى از منزلت و جايگاه فرشتگان و هبوطى از بهشت، به عنوان مسكنى موقت كه براى اغواى آدم و حوا به آن راه پيدا كرده بود.

مقصود از عداوت بعض نسبت به بعض ديگر در جمله «بعضكم لبعضٍ عدو» هم ممكن است عداوت انسان ها نسبت به يكديگر به واسطه وسوسه و القائات شيطان باشد و هم عداوت اصلى شيطان نسبت به انسان ها، و هم ممكن است هر دو نوع، مقصود باشد.

كلمه «الى حين» دليل بر عدم تداوم استقرار در زمين، و عدم استقرار بهره مندى انسان از زندگى دنياست و جمله «و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حين» گذشته از دلالت آن بر قرارگاه بودن و مورد بهره ورى بودن زمين براى انسان، اين پيام را دارد كه همه عداوت ها سرانجام روزى به فصل خصومت و به داورى در محكمه عدل الهى ختم خواهد شد.

تفسیر

فازلّهما: «ازلال» از زلّت (لغزش) به معنای لغزاندن و به لغزش واداشتن است، که از ریشه آن در جای دیگر به وسوسه تعبیر شده است: «فوسوس لهما الشیطان» (سوره اعراف، آیه 20). اینکه لغزاندن و وسوسه چگونه تحقق یافت و اساسا شیطان از چه طریقی انسان را فریب می دهد و او را می لغزاند در مبحث لطایف و اشارات خواهد آمد.

فاخرجهما: اسناد فعل اخراج به شیطان با آنکه خداوند آنها را از منزلتی که داشتند اخراج کرد به این جهت است که شیطان سبب اخراج بود و با وسوسه او خروج تحقق یافت.

ممّا: مراد از «ما» در «ممّا کانا فیه» همان نعمت و منزلتی است که آدم و حوا در آن قرار داشتند و تفخیم و تعظیم را می فهماند و با توجه به اینکه «کانا» دلیل بر استقرار آنها در منزلت و نعمت است، پیام هشدار دهنده این جمله شاید این باشد که وقتی شیطان توانست افراد مستقر در بهشت را بلغزاند، پس افراد غیر مستقر را آسانتر می تواند منحرف کند.

عدوّ: اصل عداوت از تعدی و تجاوز است و دویدن را از جهت تجاوز قدم «عَدو» می گویند.

دو نحوه هبوط شیطان

در مساله هبوط، گاهی خطاب، متوجه خصوص آدم و هوا شده و به صورت تثنیه «اهبطا» تعبیر شده است: «اهبطا منها جمیعا» (سوره طه، آیه 123) و این برای آن است که شیطان قبلا از جنت خارج شده و هبوط کرده بود، ولی در آیه محل بحث، خطاب «اهبطوا» به صورت جمع آمده، شامل ابلیس نیز شده است و این نشان می دهد که او به گونه ای در بهشت حضور داشته که مشمول خطاب گردیده است. از این رو در مبحث لطایف و اشارات به این سوال پاسخ داده می شود که با آنکه شیطان قبلا خارج شد چگونه دوباره در آن نفوذ کرد.

شاهد این حضور، محاوره ای است که آدم و حوا با شیطان داشتند که در آن، شیطان به آدم گفت: «هل ادلّک علی شجرة الخلد و ملکٍ لا یبلی» (سوره طه، آیه 120) یا خطاب به آدم و حوا گفت: «ما نهیکما ربّکما عن هذه الشجرة الّا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین» (سوره اعراف، آیه 20) و نیز آمده است: «و قاسمهما انّی لکما لمن الناصحین» (سوره اعراف، آیه 21) و از قول خداوند خطاب به آدم نیز وارد شده: «فقلنا یا ادم انّ هذا عدوٌ لک و لزوجک» (سوره طه، آیه 117) و روشن است که محاوره آدم و ابلیس مستلزم حضور طرفین است؛ چنانکه تعبیر به «هذا» دلیل بر حضور ابلیس است.

از آنچه گذشت برمی آید که شیطان دو نحوه هبوط داشت:

1- هبوطی از منزلت و جایگاه فرشتگان که پس از استکبار از سجده برای آدم حاصل شد و لازمه آن، هبوط از بهشت به عنوان منزلت و شان رفیع بود و آیه «قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبّر فیها فاخرج انّک من الصاغرین» (سوره اعراف، آیه 13) اشاره به آن دارد.

2- هبوطی از بهشت به عنوان یک مسکن موقت که برای اغوای آدم و حوا به آن راه پیدا کرده بود و این هبوط، پس از اغوای آدم و حوا و به همراه آن دو بزرگوار تحقق یافت.

ممکن است گفته شود این بیان خالی از اشکال نیست؛ زیرا مبتنی بر این است که شرکت شیطان و دخالت او در خطاب «اهبطوا» امری مسلم باشد، در حالیکه سرّ جمع آمدن خطاب «اهبطوا» ملحوظ بودن ذریّه آدم و حوا در خطاب است؛ چنانکه امین الاسلام اختیار کرده است. به تعبیر دیگر، آدم و حوا نسبت به همه انسانها اصل هستند و اصل هر جمعی به منزله همه آن جمع است و اساسا شیطان، مشمول این خطاب نبود؛ زیرا او با هبوط قبلی از منزلت فرشتگان پس از استکبار از سجده، از بهشت نیز بیرون رفت و هبوط دوباره معنا ندارد و راه یافتن و نفوذ لحظه ای و موقّتی برای اعمال شیطنت، سکون و صعودی به حساب نمی آید تا هبوط و سقوط دیگری را در پی داشته باشد.

شاهد این مطلب که شیطان مشمول خطاب «اهبطوا» نیست:

1- آیه «اهبطا منها جمیعاً» است؛ زیرا در عین حال که خطاب «اهبطا» تثنیه است و نشان می دهد که شیطان مشمول این خطاب نیست، قید «جمیعا» آورده شده که دلیل بر ملحوظ بودن نسل این دو مخاطب است.

2- آیه «قلنا اهبطوا منها جمیعاً فاما یاتینّکم منّی هدًی ...» (سوره بقره، آیه 38) است که در ادامه آیه محل بحث قرار گرفته، و جمله «فامّا یاتینّکم منّی هدًی» که در ادامه آیه «اهبطا منها جمیعاً» است؛ زیرا شکی نیست که مقصود از ضمیر «کم» در «یاتینّکم» آدم و حوا و ذریّه آنها هستند. پس به اقتضای وحدت سیاق، باید مقصود از «اهبطوا» آنان باشند.

پاسخ:

1- عناصر محوری صدر آیه را اِزلال خصمانه ابلیس نسبت به آدم و حوای مبتلای به زلّت از یک سو و اخراج دشمنانه شیطان نسبت به آنان که مبتلا به خروج شده اند از سوی دیگر تشکیل می دهد. در چنین فضایی ذیل آیه که عنصر محوری آن را بیان عداوت تشکیل می دهد، ظهوری در عداوت ابلیس نسبت به آدم و حوا خواهد داشت.

2- آیه 38 سوره بقره شامل ابلیس هم خواهد شد؛ زیرا شیطان از جن است و جن مانند انسان محکوم شریعت و منهاج و مامور به پذیرش دین الهی، یعنی اسلام است و هرگز از حوزه تکلیف بیرون نیست. با این تحلیل روشن می شود که استنباط زمخشری راجع به مخاطب نبودن ابلیس در امرِ «اهبطوا» و همچنین استظهار صدرالمتالّهین که اختصاص خطاب به آدم و حوا را اَولی دانستند ناتمام است.

تذکر1- استقرار در زمین، مشترک بین آدم و ابلیس بود، لیکن ابلیس با فقد درجه پیشین وارد زمین شد و آدم علیه السلام با حفظ مرتبت قبلی در زمین مستقر شد.

تذکر 2- توجیه نظر علامه طباطبایی قدس سره درباره خطاب به هبوط: «خطاب «اهبطوا» که مخاطبان آن، آدم و حوا و ابلیس هستند، به منزله جمع بین دو خطاب دیگر است: نخست خطابی که در سوره اعراف متوجه خصوص ابلیس شده است، یعنی آیه  «فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبّر فیها ...» (سوره اعراف، آیه 13) و دیگر خطابی که در سوره طه متوجه خصوص آدم و حوا شده؛ یعنی آیه «اهبطا منها جمیعا»»

شیطان، محور اصلی دشمنی

مقصود از عداوت بعض نسبت به بعض دیگر در جمله «بعضکم لبعضٍ عدوّ» هم ممکن است عداوت انسانها نسبت به یکدیگر به واسطه وسوسه و القائات شیطان باشد و هم عداوت اصلی شیطان نسبت به انسانها. نیز ممکن است هر دو نوع مقصود باشد؛ به دلیل آیه «انّما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر» (سوره مائده، آیه 91). در سوره کهف نیز می فرماید: «افتتّخذونه و ذریّته اولیاء من دونه و هم لکم عدوّ» (سوره کهف، آیه 50). 

در صورتیکه مخاطب در «اهبطوا» آدم و حوا و فرزندان آنها بوده باشند، چنانکه از امین الاسلام گذشت، مقتضای وحدت سیاق این است که مقصود از ضمیر «کم» در «بعضکم» نیز آنان باشند. در نتیجه مقصود از عداوت بعض نسبت به بعض نیز، عداوت انسانها نسبت به یکدیگر است و آیه نظری به عداوت شیطان نسبت به انسانها ندارد. بر همین اساس کسانی چون مرحوم امین الاسلام جمله «بعضکم لبعضٍ عدو» را تنها به عداوت انسانها با یکدیگر معنا کرده اند.

لیکن همانطور که از هماهنگی صدر و ساق آیه استنباط شد هم خطاب «اهبطوا» شامل مثلث آدم و حوا و ابلیس می شود  و هم ضمیر جمع در «بعضکم» همه اضلاع آن مثلث را در برمی گیرد؛ زیرا اساس عداوت و محور اصلی آن، شیطان است و هرگونه دشمنی در نژاد بشر پدید آید ابتدای آن بر اثر وسوسه ابلیس است.

سرانجام بهره وری و دشمنی

کلمه «الی حین» که مراد از آن «الی حین الموت» یا «الی حین البعث» است، دلیل بر این است که استقرار در زمین و بهره برداری از آن، استمرار و دوام ندارد.

جمله «و لکم فی الارض مستقرٌ و متاعٌ الی حین» گذشته از آنکه زمین را قرارگاه انسان و مورد بهره وری وی از آن معرفی می کند، پیامش این است که همه عداوت ها سرانجام روزی به فصل خصومت ختم می شود و نزاع بین انسانها یا بین انسان و شیطان دائمی نیست بلکه تا مدت معینی ادامه دارد.

کلمه «مستقر» گاهی مصدر میمی است، مانند «الی ربک یومئذٍ المستقر» (سوره قیامت، آیه 12)، زیرا خدای سبحان منزه از قرب و بعد مکانی است و گاهی اسم مکان است، مانند: «اصحاب الجنة یومئذٍ خیرٌ مستقراً» (سوره فرقان، آیه 24)؛ چون برای بهشت گذشته از مکانت معقول، مکان محسوس مطرح است.

به هر تقدیر گاهی استقرار مطلق و نامحدود است و گاهی مقید و محدود. آنچه به عنوان استقرار نزد خدای سبحان مطرح می شود، مطلق و نامحدود است و آنچه به عنوان استقرار در زمین طرح می شود مقید و محدود است؛ زیرا خود زمین متناهی است و به زمین قیامت تبدیل می شود. قهراً موجودات زمینی (اعمّ از زنده و متحرک در روی زمین، و مرده و جامد و راکد در زیر زمین) استقرار آنها در زمین مقیّد و محدود است.  

 

لطایف و اشارات

ازلال، اذلال، اضلال و اظلال شیطان

دشمنی شیطان با انسان در کمال زدایی اوست. او می­کوشد انسان را از لحاظ علمی و عملی منحرف سازد. از لحاظ علمی با ایجاد شبهه واز لحاظ عملی با ابتلا به شهوت.

شیطان در برابر هر فضیلت انسانی دسیسه ای به همراه دارد. در برابر استواری و پایداری ازلال، در برابر عزت و سربلندی اذلال، در برابر هدایت و رهیابی اضلال و در برابر حضور انسان در نور اظلال را استفاده می­کند.

لغزشی زمینه برای لغزش دیگر

بعضی از گناهان اثر انجام گناهان دیگری هستند. مانند لغزش گروهی از مسلمانان در جنگ احد که خدا آن را بر اثر انجام گناهان دیگر دانسته است«ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا». بعضی دیگر ابتدایی هستند و اولین خطا محسوب می­شوند. مانند کسب درآمد با استفاده از سوگند پس از ثبات قدم مسلمین«ولاتتخذوا ايمانكم دخلا بينكم فتزل قدم بعد ثبوتها».

داستان آدم و حوا و لغزش آن­ها از قسم دوم است.

اسناد ازلال به شیطان

هدایت و اضلال از اسمای خدا هستند که هدایت هم ابتدایی است و هم پاداشی. در برابر آن اضلال تنها کیفری است و ابتدایی نیست. تنها کسی دچار اضلال می­شود که دارای اراده باشد.وگرنه بدون داشتن اراده فاعل این امر مطرح نیست.

کیفیت اسناد ازلال به شیطان

اسناد ازلال به شیطان به دو صورت قابل تبیین است. ابتدا در نظام علت و معلول. در نظام علت و معلول شیطان برای ازلال علت قریب بوده وخداوند علت بعید است. یعنی شیطان مبدا فاعلی قریب بوده و خداوند مبدا فاعلی دور. منظور از قریب و بعید همان نظام طولی است.

در دیدگاه عرفانی همه چیز مظهر و تجلی خداست. بر اساس توحيد افعالى غير از خداى سبحان، علت حقيقى وجود ندارد و غير او هر چه و هر كه باشد مظهر وى محسوب مى شود و جريان جبر و اختيار در نظام توحيد افعالى، دقيقتر و رقيقتر قابل حل است.

لغزش از راه یا هدف

هنگامی که راه از هدف جدا است، لغزش از هر کدام مستقل از دیگری است. برای مثال مسافر کعبه هنگامی که مسیر را گم کند در راه دچار لغزش شده است نه در مقصد.ولی گاهی راه با هدف یکی است. برای مثال راه رسیدن به بهشت دین است. این در حالی است که بهشت در واقع همان حقیقت دین است. دين الهى كه صراط مستقيم خداست و تدين كه عبارت از تطرق و پيمودن همان دين است چيزى جز اعتقاد صائب و اخلاق صحيح و عمل صالح نيست و بهشت نيز كه در جهان آخرت، وجود عينى و هستى خارجى محسوس و معقول دارد چيزى جز باطن دين نخواهد بود، چون بهشت چيزى مانند كعبه، و دين چيزى مانند بيابان حجاز نيست كه كاملا جداى از هم و بيگانه عينى از يكديگر باشد، بلكه بر اثر تجسم اعمال و تمثل اخلاق و تجسد عقايد، حقيقت بهشت كه موجود عينى و خارجى است همان باطن دين است ؛ يعنى مقصد، باطن راه خواهد بود.

چگونگی راه­یابی شیطان به بهشت

با آن که شیطان را به بهشت خُلد، راهی نیست پس چگونه به آن وارد شد و به ازلال آدم و حوا پرداخت؟

چنانکه گذشت ، بهشت آدم ، برزخی بود ، نه بهشت خلد و در بهشت برزخی راه برای شیطنت باز است؛ زیرا نشئه­ی برزخ ، نشئه­ی تجرد عقلی محض و محدوده­ی مختص به مخلصین نیست تا شیطان را به آن راهی نباشد، بلکه مادون حد اخلاص و در حد تجرد وهمی و خیالی را نیز در بردارد که اگر چه شیطان دائماً در آن به سر نمی­برد و به مرحله والای آن راه ندارد، ولی به مراحل پایین­تر آن راه دارد و با وسوسه ­هایش انسان را می­لغزاند.

راه نفوذ شیطان

شیطان از جهت­های گوناگون به انسان تهاجم می­کند؛ گاهی از پیش­رو و گاهی از پشت­سر و زمانی از راست و زمانی از چپ: « ثم لانینهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم». مهمترین شیوه­ي تسلط او پس از تهاجم و نزدیک شدن به انسان ، تصرف در اندیشه و خیال اوست .شیطان آرزوها و خیالاتی را برای انسان مطرح می­کند که زینت ارض است نه زیور قلب و جان انسان:«لأزینن لهم فی الأرض ».زینت جان انسان ایمان به خدای سبحان است.

اقسام وسوسه شیطان و راه نجات از آن 

وسوسه، یعنی همان شعور مرموزی که به عنوان اندیشه­ی ناخودآگاه از طریق نفوذ شیطان در جان انسان به وجود می­آید و برای بسیاری از انسان­ها معلوم نیست که از کجاست؛ گاهی به صورت غفلت و نسیان ظاهر می­شود؛ به این طریق که صورت چیزی را که باید درباره­ی سود و زیان آن، اندیشه کند از ذهنش کنار می­زند و انسان را از آن غافل می­کند و خطر این غفلت در حدی است که خدای سبحان، کوردلان جهنمی را همچون چهارپایان، بلکه گمراهتر و سپس آنان را غافل معرفی می­فرماید: «أولئک هم الغافلون»

گاهی نیز صورت ذهنی حاضر نزد انسان را با این که به ضرر اوست به نفع وی جلوه می­دهد، که در لسان آیات، هم به عنوان تزیین آمده      

«وزین لهم الشیطان أعمالهم» و هم به عنوان تسویل و املای شیطان از آن یاد شده است: « الشیطان سول لهم وأملی لهم» (سوره­ی محمد ، آیه ۲۵).

به هر تقدیر، مهمترین سلاح شیطان و اولین راه نفوذ او در انسان غافل کردن است . به یبان دیگر شیطان در مرحله اول می­کوشد تا انسان را از خطر و ضرر، غافل و ناسی کند؛ چون وقتی انسان از خطر چیزی غافل شد به آسانی به آن مبتلا شده، به سهولت، حقیقت سودمندی را از دست می­دهد.

برای نجات از این دشمن خطرناک چاره­ای جز ذکر مدوام نیست؛ چنان که باید یاد خدا را در نهاد و نهان، با ناله و لابه، زنده نگه داشت:

« واذکر ربک فی نفسک تضرعاً و خیفه»باید شیطان را دشمن بدانیم، او را رجم کنیم و هرگاه به سراغ ما آمد به خدا پناه ببریم.

تنوع راه­های فریب شیطان 

از آیات مربوط به وسوسه­ی شیطان نسبت به آدم و حوا بر می­آید که شیطان برای فریب هر کسی راهی خاص درپیش می­گیرد؛ مثلاً اگر کسی اهل دنیا باشد اموری مانند زن، فرزند و مال را برای او تزیین می­کند؛ اما اگر کسی چون آدم و حوا  اهل دنیا نباشند، بلکه خدا و فرشته و حیات جاوید و مانند آن برای آنها مهم باشد به بهانه­ی همین امور،فریبشان می دهد.از این رو آدم و حوا را با وعده ی فرشته شدن یا جاودانه زندگی کردن،فریب داد و سبب هبوط را وسیله ی بقا معرفی کرد.

غرض شیطان از وسوسه انسان

قرآن کریم معارف فراوانی دارد که برخی از آنها همچنان بکر مانده است و جریان سمیک،عمیق و عریق آدم(ع) از این سنخ است تا مفسر مبتکری تجلی کند و جمال وحی جمیل،بدون پرده ربایی تحمیلی و پرده دری اجباری که همان تفسیر به رای مذموم یا احتمال خام و ابتدایی است.

از برخی آیات قصه ی آدم(ع)بر می آید که غرض شیطان از وسوسه و ازلال انسان این است که عیب ها و ضعف های او را ظاهر ساخته،رسوایش کند:«یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه ینزع عنهما لباسهما لیریهما سواتهما انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونه»(سوره اعراف آیه ۲۷). این آیه گویا هشداری است به فرزندان آدم که مواظب باشید شیطان آبرویتان را نبرد؛زیرا او همه تلاش و کوشش خود را به کار میگیرد تا انسان را بی حیثیت کند.به هوش باشید که فریبتان ندهد؛چنانکه پدر و مادرتان را از بهشت خارج کرد و لباس از تن آنان بیرون آورد تا سوآتشان را به آنها نشان دهد و رسوایشان کند و بدانید که او و قبیله ی او از جایی که آنها را نمیبینید شما را می بینند.

غرض شیطان،اظهار چیزی است که ظهور آن شرم آور است گرچه در جریان آدم و حوا،کس دیگری نبود که از سوآه آگاه گردد،ولی در جریان فرزندان آدم بعد از تکثر نسل،ظهور سوآه همراه با شرم اجتماعی است.

خداوند در آیه قبل می فرماید:همانگونه که لباس ظاهری برای شما نازل کردیم تا سوآه ظاهری شما را بپوشاند،لباس تقوا را نیز برای شما قرار دادیم تا سوآه باطنی شما را حفظ کند و نگذارد عیب درون شما آشکار شود.

نقطه ی پایان جنگ با شیطان

جمله ی «اهبطوا بعضکم ببعض عدو»که دلالت بر تداوم بر استمرار جنگ و نزاع دارد مربوط به کسانی است که در نبرد با شیطان مغلوب یا غالب نشده باشند وگرنه بساط جنگ برچیده می شود‌ و پس از غلبه یکی از دو طرف،طرف دیگر تحت ولایت و نفوذ قرار می گیرد؛یعنی اگر کسی نتوانست با شیطان بجنگد و او را مهار کند،تحت ولایت او درآمده و شیطان ولی او و او تسلیم و سرسپرده ی شیطان می شود و درگیری به پایان می رسد یا اگر در جنگ با شیطان،او را تسلیم خودش سازد،چنانکه اهل بیت علیهم السلام و همه ی مخلصین شیطان را تسلیم خود ساخته اند،بازهم نزاع و جنگ از بین می رود بلکه یا او اسیر آنهاست یا آنها در بند او هستند.

آیه 37: «فتلقي آدم من ربه کلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم»

]سپس آدم از پروردگارش کلماتي را دريافت نمود و خدا بر او ببخشود آري اوست که توبه­پذير مهربان است[.

سوالاتي که پس از مطالعه آيه فوق به ذهن ميرسد:

1-    معني و مفهوم فتلقي در اين آيه چيست

2-    معني توبه انسان چيست و توبه خداوند چند نوع است

3-    اين کلمات چه بود که به انسان تلقي شد

4-    مگر نه اينکه حضرت آدم علیه السلام علم به اسما الهي داشت پس اين کلمات چيست که بعد از ارتکاب گناه آموخت

5-    آيا اين تلقي کلمات به حضرت آدم با واسطه بوده و يا بدون واسطه

6-    آيا زمان زيادي از گناه کردن حضرت آدم(ع) تا تلقي کلمات گذشت يا حضرت آدم(ع) سريعا توبه کرده است

7-    چرا با اينکه هم حضرت آدم(ع) و هم حضرت حوا(ع) هردو گناه کردند اينجا تنها از حضرت آدم(ع) نام برده شده­است و افعال مفرد است.

جواب سوال اول:

يکي از معاني لفظي تلقي برخورد آگاهانه از يک سو و مشتاقانه از سوي ديگر است.

معني مفهومي فتلقي در اين آيه اين است که ادم آگاهانه و با شوق و رغبت و براي اخذ کلمات بعنوان طاعت به استقبال کلمات و معارف رفت تا آنها را دريافت کرده و مشمول فيض الهي شود. يعني کلمات مزبور را گرفت و فيض ربوبي به ملاقات او شتافت و او نيز آن فيض را تلقي کرد و با جان و دل پروردگار را از طريق آن کلمات خواند و خداوند نيز با اين اوصاف توبه­اش را پذيرفت.

نکته بسيار لطيف در اينجا اين است که فيض­هاي معنوي مانند فيض­هاي مادي نيست که وقتي انسان طلب کرد به آن برسد، بلکه رسيدن به فيض معنوي مبتني بر اعطاي خداوند و عنايتي از جانب اوست.

جواب سوال دوم:

توبه عبد يعني بازگشت او به سوي خداوند از طريق تضرع و اظهار ندامت و اطاعت پس از ارتکاب گناه است.

توبه خداوند که به معناي لطف و توجه خاصه او به بنده عاصي است به دو گونه است يکي از طريق الهام توبه به عبد و ديگري از طريق قبول توبه عبد.

توبه عبد در ميان دو توبه الهي قرار مي­گيرد و در آيه مورد بحث نوع دوم توبه خداوندي مطرح است.

جواب سوال سوم

با توجه به جمله علم آدم الاسما کلها و آمدن کلمه کلها به نظر مي­رسد که کلمات ذکر شده در اين آيه چيزي جز همان اسما نبود. در ضمن اين کلمات صرف الفاظ و مفاهيم ذهني آنها نيست و حقايق وجودي آنها است. پس اگر در روايت «ان آدم عليه السلام لما اصاب الخطيئه كانت تو بته ان قال : اللهم ان اسئلك بحق محمد و آل محمد لم غفرت لى فغفر الله له…»

آمده است که کلمات همان اصحاب کسا هستند بايد چنين توجيه شود که مقصود اين است که آدم عليه السلام  انوار و اشباح اهل بيت را زيارت کرد و کلمات تلقي شده همان آيات وجودي اهل بيت عليهم السلام  است گرچه هنگام توبه و استغفار اسما آنها را بر زبان جاري کرد.

عن ابى جعفر عليه السلام : «الكلمات التى تلقيهن آدم من ربه فتاب عليه و هدى، قال : سبحانك اللهم و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لى انك خير الغافرين. اللهم انه لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم.»

جواب سوال چهارم:

به نظر ميرسد که انبا اسما الهي در آيات قبلي به­صورت اجمالي بوده و کلمات مذکور در اين آيه که از همان اسما الهي مي­باشد در اينجا به تفصيل به حضرت آدم تلقي شده­است.

 جواب سوال پنجم:

 تکلم خداوند با بشر به يکي از سه صورت زير انجام پذير است:

1-     وحي بي واسطه     2- از وراي حجاب و مانع شهود       3-ارسال پيک وحي

چون حضرت آدم عليه السلام از جنس بشر است پس يکي از موارد بالا اتفاق افتاده است.آنچه از آيات برداشت مي­شود تلقيه الهي بدون حجاب و ارسال رسول بوده و وحي بدون واسطه بوده است.

جواب سوال ششم:

آوردن کلمه تلقي و ذکر آن با فا تفريع نشانه آن است که آدم عليه السلام  پس از ذلت ارتکاب فعل نهي شده فورا به لقا کلمات ياد شده رفت تا سريعا خطاي خويش را جبران کند و خداوند که سريع الرضاست فورا بنده تايب خود را پذيرفت. به هر تقدير پذيرش توبه آدم عليه السلام  با مهر ناب بود و هرگز با قهر الهي همراه نشد.

       اولياي الهي جلال خداوند را در ظل جمال او دريافت مي­کنند و قهر عجين شده با مهر او را تلقي مي­کنند....

جواب سوال هفتم:

اولا سوره اعراف که مکي است و قبل از سوره مدني بقره نازل شده است از زبان آدم عليه السلام  و حوا آمده است که ربنا ظلمنا انفسنا...آمده است.

ثانيا گاهي نامهاي متعددي در کلام مطرح است ولي چون اصل کار و هدف يکي است ضمير مفرد مي­"آيد با آنکه مرجع متعدد است مانند الله و سوله احق ان يرضوه.

ثالثا حوا تابع خليفه خدا حضرت آدم عليه السلام است و توبه او تابع توبه خليفه الله است.

رابعا تخلف آدم عليه السلام نسبت به حوا سنگينتر مي­باشد و مي­تواند دليل افراد ضمير براي حضرت آدم عليه السلام  باشد.