تفسیر شریف تسنیم سوره بقره (نشریه هادی شماره 92)

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 31- و علم ادم الا سماء كلها ثم عرضهم على الملائكهفقال انبئونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين

تفاوت تعلیم و تدریس

تعلیم غیر از تدریس است و تعلیم یک شیء از تعلم و یادگیری آن جدا نیست.تعبیر به(علّم)در جایی است که حقیقت علم درجان متعلم بنشیند،برخلاف تدریس که با جهل و عدم توجه مخاطب قابل جمع است؛یعنی گاهی موثر است و اثرش یادگیری است و گاهی هم اثری نمیبخشد.آنچه در جوامع علمی بشر رایج است تدریس است،نه تعلیم.درحالی که آنچه خدای سبحان نسبت به انبیاء داشته و درآیه محل بحث آن را درباره آدم (ع)مطرح می کند تعلیم است که هیچ گونه سهو و نسیان و جهلی درآن راه ندارد.درنتیجه تعلیم همه اسماء به آن حضرت از فراگیری و عالم شدن آن بزرگوار به همه اسماء،جدانیست.

 

تعلیم بی واسطه اسماء به آدم

 

تعلیم و تعلم گاهی بی واسطه است گاهی با واسطه.در تعلیم اسماء شکی نیست که فرشتگان واسطه نبودند و تعلیم الهی بی واسطه بود؛زیرا وساطت دراینجا نظیر وساطت پیک مخابرات و رابطه های معمول پستی نیست که واسطه،صرفاً نامه ای را به گیرنده منتقل کند،بدون اینکه از محتوای آن آگاه باشد،بلکه وساطت دراین مقام،رابطه بودن کسی است که واسطه در فیض است و وساطت در فیض،بدون آگاهی از آن امکان ندارد.سر بی واسطه بودن تعلیم اسماء این است که تنها آدم،از اسماء آگاه شد و فرشتگان اگر به آن آگاه شدند با تعلیم آدم بود.نتیجه این می شود که تعلیم خداوند نسبت به اسماء بصورت وحی و از قبیل«یرسل رسولاً فیوحی باِذنه» نبود،بلکه ظاهر آیه این است که از ورای حجاب(أو من وراء حجاب)نیز نبودبلکه تنها از راه سوم تکلم خداوند با بشر،یعنی وحی بی واسطه و از باب«و ما کان لبشرٍ أن یکلمه الله ألا وحیاً» تحقق یافت.

 

چگونگی تعلیم اسماء

 

تعلیم امور فراوان گاهی به این است که همه آن امور،جداگانه و با حفظ کثرت خارجی آموخته شود و زمانی به این است که برخی از اصول عام و جوامع الکلم تعلیم یا ارائه شود که از آنها امور بیشماری استنباط میگردد یا آنکه آن امر عام و جامع درحین بساطت و وحدت،شامل همه مرکب ها  متکثرها باشد.

 

شرط دستیابی به اسماء الله

 

کسی میتواند به این اسماء دست یابد که مجرد از زمان و حرکت و تغیر گردیده،موجود عنداللهی شود و انسان کامل که به آنها دست می یابد براثر همین ویژگی است.البته تفاوت انسان کامل با سایر انسانهایی که حدی ازتجرد و عنداللهی شدن رسیده اند در این است که انسان کامل براثر تمامیت تجردش به همه خزاین و مفاتیح و اسماء دست یافته است اما دیگران به بعضی از این خزاین دست یافته اند.

 

تمثیل یا حقیقت

 

آیا تعلیم اسماء به آدم و آنگاه عرضه آن بر فرشتگان و مأمور شدن آنان به گزارش دادن آن اسماء برای خداوند و اظهار عجز آنان و سپس مأمور شدن آدم به گزارش دادن آدم برای فرشتگان و در مجموع،تمامی جریان محاوره ای که مطابق ظاهر این آیات بین خداوند و فرشتگان و آدم برگزار شد وقوع خارجی و تحقق عینی یافته است یا اینکه این قصه و مضمون مجموعه این آیات صرفاً تمثیل است؟

 

داستان آدم از صدر تا آستان آن همراه با حقیقت است و هیچگونه مجاز،افسانه،اسطوره،سراب و مانند آن در آن راه ندارد.عمده آن است که چگونه تلفیق بین عناصر قصه ای که برخی از آنها طبیعی و برخی ازآنها فراطبیعی و برخی از آنها دارای تحقق عینی و بعضی از آنها با تمثیل معنا به صورت تشکیل شده،نیازمند به فحص بالغ است تا حق هرکدام از آن عناصر به حساب مخصوص آن ارائه شودو مرز تمثیل با قلمرو تعیین اشتباه نگردد.چنین کاری با تأمل صادق حل می شود و نمونه های آن در قرآن کریم یافت می شود.

 

مراد از اسماء

 

منظور از اسماء در این آیه همانند اسمای بی مسمّا در آیه­ی «إن هی إلّا أسماءٌ سمّیتُموها أنتم و آبائکم» (سوره­ی نجم، آیه­ی 23) نیست، بلکه حتما أسمایی است که دارای واقعیت و مسمّاست. از این­رو تبیین این نکته ضرورت دارد که مقصود از «الأسماء» نه اسماءالمسمّیات است و نه مسمّیات الاسماء (اسماء به معنای مسمّیات و معانی ذهنی).

 

بلکه مراد از اسماءهمان حقایق غیبی عالم است که به لحاظ سِمه و نشانه­ی خدا بودن، به «اسم» موسوم شده است. حقایقی که باشعور و عاقل و مستور به حجاب غیب و مخزون عندالله و در عین حال خزائن اشیای عالمند. موجودات عالیه­ای که همه­ی حقایق عالم شهود، تنزّل­یافته و رقیقه­ای از آنان است و مقصود از تعلیم آنها به آدم، تعلیم به علم حصولی و از طریق الفاظ و مفاهیم نیست، بلکه مراد «اِشهاد حضوری» است. به این نحو که آن وجودهای ملکوتی مشهود آدم قرار گرفتند.

 

شاهد باشعور بودن آنها رجوع ضمیر مذکر عاقل: «عرضهم» و اسم اشاره­ی مختص به عقلا: «هؤلاء» است و شاهد غیبی بودن آنها جمله­ی «ألم أقل لکم إنّی اعلم غیب السماوات و الأرض» در دو آیه­ی بعد است؛ زیرا ظاهراً اضافه­ی غیب به«السماوات» اضافه­ی لامیه است (یعنی غیب و باطن آسمان­ها و زمین، نه غایب از آسمان­ها و زمین) و مقتضای سیاق آیات این است که این غیب چیزی جز همان اسمای تعلیم داده شده و غیر از موصول در «إنّی أعلم ما لا تعلمون» نیست.

 

به هر حال آنچه به آدم تعلیم شد همان حقایق عالیه­ی موسوم به «اسماء الله» است و احتمالا عبارت از همان «مفاتح الغیب» در آیه­ی «و عنده مفاتح الغیب» (سوره­ی انعام، آیه­ی 59) و «خزائن» در آیه­ی «و إن من شی­ءٍ إلّا عندنا خزائنه» (سوره­ی نحل، آیه­ی 96) است.  

 

چند نکته­ی دیگر نیز در همین باره قابل توجه است:

 

1- از این جهت که اسماء، خزائن و غیب و باطن آسمان­ها و زمین و سایر حقایق نشئه­ی مادی و ملکی است و حقایق طبیعی چیزی جز تنزّل­یافته­ی آن­ها نیست می­توان گفت: اسماء در آیه، همه­ی حقایق عالم اعم از غیب و شهود را در بر دارد.

 

2- شکی نیست آنچه حقیقتاً اسم الهی را داراست و واقعا نشانه­ی خداوند است، همین حقایق خارجی است و معانی و مفاهیم و صور ذهنی آنها در واقع اسمای این حقایق است و الفاظی که برای مفاهیم ذهنی وضع شده، اسمای این معانی ذهنی است. پس الفاظ در واقع «اسماء اسماء اسماء الله» است.

 

3- لازمه­ی چنین تعلیم و ارائه­ای، آشنا شدن متعلّم به همه­ی آثار و خواص و منافع و مضارّ و از جمله آشنا شدن با مفاهیم ذهنی و اسمای ظاهری و لفظی آن نیز هست. از این رو آنچه در بعضی از روایات آمده که اسمای کوه­ها، درّه­ها، اشجار و ... به آدم تعلیم شد منافاتی با مطلب مزبور ندارد و چون صدور احادیث گوناگون گاهی بر اساس فهم مخاطبان است، اشیای طبیعی و مادی نام برده شده است.

 

4- اشکال: اگر مراد از «الأسماء» اسماءالله است، یعنی مضاف­الیه اسماء، کلمه­ی «الله» است و الف و لام به جای «الله» نشسته نه اینکه مضاف­الیه، همان «هؤلاء» باشد که در ادامه­ی آیه، آشکار شده است: «أنبؤنی بأسماء هؤلاء» نتیجه این می­شود که اسماء در صدر آیه غیر از اسماء در ذیل آن باشد و این بر خلاف ظاهر و وحدت سیاق است.

 

پاسخ: اسم به معنای «حقیقت هستی محض با تعیّن خاص» است و اسم به این معنا دارای مظهر است و چون حقایق جهان آفرینش، به ویژه خزائن غیبی، مظاهر اسمای حسنای الهی است، با توجه به اتحاد نسبی ظاهر و مظهر، حقایق امکانی نیز اسمای الهی به حساب می­آیند و در نتیجه مفاهیم منتزع از آن حقایق، اسمای اسماء و الفاظ دال بر آن مفاهیم منتزع، اسمای اسمای اسماء محسوب می­شود. بنابراین هماهنگی صدر و ساقه­ی آیه محفوظ است.

 

5- اشکال: اگر مراد از اسماء، حقایق باشعور عالم است و به این اعتبار ضمایر به صورت جمع مذکّر و عاقل (عرضهم و هؤلاء) آورده شده، پس چگونه ضمیر در «کلّها» مفرد مؤنث آمده است.

 

پاسخ: گاهی به یک شیء دو ضمیر متفاوت به لحاظ تفاوت لفظ و معنا ارجاع می­شود. بر این اساس، تأنیث ضمیر «کلّها» به لحاظ لفظ «اسماء» است و تذکیر ضمایر متعدد بعدی به لحاظ معنای آن.

 

6- اشکال: مراد از اسماء در آیاتی نظیر «ولله الأسماءالحسنی فادعوه بها» (سوره­ی اعراف، آیه­ی 180) و «إن هی إلّا أسماءٌ سمّیتُموها» (سوره­ی نجم، آیه­ی 23) چیست؟ آیا مراد از اسمای حسنا در آیه­ی اول، هزار اسم دعای جوشن کبیر یا 99 اسم وارد در برخی روایات نیست و مراد از اسماء در آیه­ی دوم همان «لات» و «عزّی» و «منات» نیست؟ و اساساً چه اشکالی دارد که آیه­ی محل بحث نیز ظهری داشته باشد (که همان اسمای معهود در اذهان، یعنی اسمای در برابر مسمّیات باشد) و بطنی هم داشته باشد که مقصود از آن حقایق عالم باشد؟

 

پاسخ: حقیقت اسم که همان هستی محض و مأخوذ با تعین خاص است در متون دینی تفسیر ویژه­ای دارد که بخشی از آن در دعای کمیل آمده است: «و بأسمائک الّتی ملأت أرکان کلّ شیءٍ» و استنباط حقایق غیب و شهود از آیه­ی محل بحث، به استناد ظاهر لفظ است نه باطن آن؛ زیرا الفاظ اعتباری که نه ثباتی دارد و نه معیار کمال است سبب خلافت الهی نمی­شود. همان طور که به شهادت عناصر محوری آیه­ی محل بحث، می­توان گفت که مقصود از اسماء، حقایق است، با ظهور عنصر محوری آیه­ی «إن هی إلّا أسماءٌ سمّیتُموها» می­توان فهمید که منظور در آن، اسمای اعتباری و الفاظ بدون معناست.

 

7- در هر حال شکی نیست که مراد از اسماء در آیه­ی محل بحث، الفاظ صرف نیست؛ زیرا:

 

اولاً اسمای لفظی اعتبارها و قراردادهایی است که بر خلاف حقایق، در طول تاریخ، تغییر می­یابد و یادگیری چنین چیزی کمال حقیقی به حساب نمی­آید تا معیار خلافت آدم و امتیاز او بر فرشتگان باشد.

 

ثانیاً در عالم فرشتگان، قرارداد و وضع الفاظ مطرح نیست و مجردات و ملکوتیان را با این علوم اعتباری انسی نیست.

 

ثالثاً قرارداد هر قوم و نژادی با قرارداد اقوام و نزادهای دیگر متفاوت است و آنچه به آدم تعلیم شد به کدامین زبان و لهجه بود؟

 

رابعاً چنانکه علامه طباطبایی فرموده­اند، اگر مقصود از تعلیم اسماء، علم به لغات به گونه­ی مرسوم در نزد ما باشد، لازم بود با اِنبای آدم علیه­السلام فرشتگان نیز عالم شده، با آدم هم­پایه می­شدند. افزون بر اینکه کمال آگاهی به الفاظ و لغات، دستیابی به مقاصد قلوب است و فرشتگان برای پی بردن به مقاصد قلب­ها نیازی به تکلّم با الفاظ و لغات ندارند؛ بلکه بدون وساطت آن، مقاصد دل­ها را تلقی می­کنند .

 

خامساً معیار اصلی در استظهار مطالب از الفاظ متون دینی، نص یا اظهر یا ظاهر بودن آن است و هنگام تعارض ظواهر الفاظ، نص یا اظهر بر ظاهر مقدم است. اگر تعارض مزبور در یک کلام باشد، گذشته از میزان یاد شده، غالباً ظهور صدر بر ظهور ذیل مقدم است.

 

در آیه­ی محل بحث، عنوان تعلیم در صدر سخن واقع شده و چون اولاً صرف تعلیم الفاظ، حکیمانه نبوده و سبب خلافت الهی نخواهد شد و ثانیاً هنگام تعبیر از عرضه بر فرشتگان، ضمیر جمع مذکر سالم که مخصوص ذوی­العقول است، مطرح شده و عمده آن است که مرجع ضمیر یقیناً خود اسماء نیست بلکه مسمّیات است، بنابراین مراد از اسماء، حقایق اشیاء و اشخاص است نه اسمای آنها و گرنه ظاهر ذیل آیه که فرمود «أنبؤنی باسماء هؤلاء» این است که محور تعلیم و مدار عرضه خود اسماء بوده است، لیکن بر اساس رجحان ظهور صدر بر ظهور ذیل و بر پایه­ی اعتماد به نکات یادشده می­توان گفت که اضافه­ی اسماء به هؤلاء از قبیل اضافه­ی تاکیدی است.

 

البته علم به حقایق مستلزم آگاهی به اعتباریات است؛ یعنی گرچه آگاهی به امور اعتباری موجب علم به حقایق نیست، لیکن تعلیم حقایق اشیا به عنوان اسمای حسنای الهی مستلزم تعلیم همه­ی امور و عناوین اعتباری خواهد بود.

 

8- اشکال: چه منعی دارد که تعلیم اسماء در آیه­ی محل بحث، عبارت از استعداد نامگذاری، یعنی همان تعلیم بیان در سوره­ی «الرحمن» باشد؟ (خوانندگان علاقمند به مطالعه­ی متن کامل اشکال و پاسخ استاد، می­توانند به جلد سوم تفسیر تسنیم صفحات 177-178 مراجعه کنند).

 

9- سرّ اختلاف مفسران در تبیین معنای اسماء همان سرّ اختلاف هویت علمی آنان است. گروهی که اهل عبارتند، اسماء را بر عبارات و الفاظ حمل می­کنند، عده­ای که اهل اشارتند، از معانی دقیق، بشارت می­برند و گروهی که اهل لطافتند از لطیفه­ی الهی خبر می­دهند. البته انبیا که اهل حقیقتند نه تنها محققانه از اسمای الهی خبر می­دهند، بلکه متحققانه به آن، مسمّی و متسمّی هستند.

 

 ویژگی­ها و اوصاف اسماء

 

از مجموع آنچه درباره­ی اسمای مورد بحث در آیه گفته شده، ویژگی­های زیر به دست می­آید:

 

الف: مقصود از اسماء، «اسماءالله» است نه «اسماء العالم» و فرق میان اسماءالله با اسماءالعالم همان فرقی است که بین ایجاد و وجود است؛ یعنی اینگونه نیست که دو حقیقت گسیخته از هم، یکی به نام اسماءالعالم و دیگری به نام اسماءالله وجود داشته باشد، بلکه اسماءالله که ظهور می­کند مظهرش اسماء و حقایق عالم است.

 

ب: به قرینه­ی آنچه در آیات بعد می­آید که خداوند پس از آشکار شدن عجز فرشتگان از گزارش اسماء فرمود: «ألم أقل لکم إنّی اعلم غیب السماوات و الأرض»، این اسماء مربوط به عالم غیب است نه شهادت؛ زیرا وحدت سیاق این آیات اقتضا دارد که این غیب همان «ما لا تعلمون» در ذیل آیه­ی قبل و همان اسماء تعلیم­شده در آیه­ی محل بحث باشد.

 

البته این غیب آسمان­ها و زمین، مرحله­ی شهادت را نیز به همراه خود دارد؛ چون عالم شهادت و همه­ی انسان­ها و زمین تنزّل یافته­ی همان غیب است؛ «چون که صد آمد، نود هم نزد ماست».

 

ج: ممکن است گفته شود اسماء در محل بحث همان «مفاتح الغیب» در آیه­ی «و عنده مفاتح الغیب ...» (سوره­ی انعام، آیه­ی 59) و همان «خزائن» در آیه­ی «و إن من شیءٍ إلّا عندنا خزائنه» (سوره­ی حجر، آیه­ی 21) است که بر اثر عنداللهی بودنش، اولا زوال و فنایی ندارد و ثانیاً وجود جمعی همه­ی حقایق این نشئه است و ثالثاً با تنزل به این نشئه حدّ و مرز و تکثر می­پذیرد.

 

چنانکه ممکن است تمثالی باشد که در روایت امام سجاد علیه­السلام به آن اشاره شده است: «إنّ فی العرش تمثال جمیع ما خلق الله من البرّ و البحر و هذا تأویل قوله «و إن من شیءٍ إلّا عندنا خزائنه» (تفسیر صافی، جلد 3، ص 105) و همان است که تنها انسان­های کامل از آن آگاهی دارند.

 

البته ممکن است اولیای الهی، به تناسب درجات گوناگونی که دارند به بعضی از درجات غیب و بعضی از مخازن غیبی آگاهی پیدا کنند؛ چنانکه فرشتگان مدبّرات امر از برخی مفاتیح و مخازن غیب با خبرند، ولی آن کس که بر همه­ی مخازن و مفاتیح واقف است انسان کامل است؛ زیرا او صادر اول و اولین فیض و اولین تعیّن خداست.

 

به بیان دیگر، اسمای الهی به یک بیان بر سه قسم است: حقایق خود فرشتگان، حقایق مادون آنها و حقایق مافوق آنها. آنچه قبلا به فرشتگان تعلیم شده بود دو قسم اول بود و تسبیح و تقدیس آنان نیز نسبت به همین دو قسم معلوم بوده است و نسبت به قسم سوم که از آن بی­خبر بودند تسبیح و تقدیسی نداشتند مگر پس از آگاهی از آن با تعلیم حضرت آدم علیه­السلام. در حالیکه آنچه به حضرت آدم و به طور کلی به انسان کامل تعلیم شد همه­ی حقایق سه­گانه­ی مزبور بود.

 

د: مقصود از این اسماء، چنانچه قبلاً گذشت، حقایق است، نه الفاظ و مفاهیم؛ زیرا رابطه­ی الفاظ با مفاهیم، رابطه­ای قراردادی است و در لَدُن و نزد خداوند سخن از وضع تعیینی یا تعیّنی و قرارداد لفظ و معنا نیست و مفاهیم در آنجا راه ندارد؛

 

بر همین اساس، این بحث مطرح شده که آیا اسم عین مسمّاست یا غیر آن، وگرنه اگر مراد از اسم، لفظ یا مفهوم باشد جای این بحث نیست که آیا اسم لفظی عین مسمّاست، یا مفهوم ذهنی عین مصداق خارجی است یا غیر آن؟ اینکه در جواب گفته شده اسم از جهتی عین مسمّاست و از جهتی غیر آن، به این لحاظ بوده که سخن از لفظ و مفهوم نیست.

 

ه: اسماءالله، توقیفی است و مراد از توقیفی در حکمت و عرفان توقیفی بودن حقایق است؛ یعنی هر اسم و هر حقیقتی، از درجه­ی وجودی و ظهور خاصّی برخوردار است که از آن تعدّی نمی­کند و همه­ی اسماء، یعنی حقایق و موجودات، مشمول قانون «و ما منّا إلّا له مقامٌ معلوم» (سوره­ی صافات، آیه­ی 164) است و هر کدام در مقام خاصّ خود متوقف است، مگر موجودی که اسم اعظم و مظهر اتمّ اسماء است؛ یعنی انسان کامل که توقیفی نیست؛ یعنی جای معین و مقام معلوم و «حدّ یَقِف» ندارد و می­تواند در همه جا حضور داشته باشد. البته همین معنا در انسان حدّ ویژه­ی اوست که نه تفریط در آن رواست و نه افراط.

 

پس توقیفی بودن اسماء به همین معناست که اشاره شد (و بر این اساس توقیفی بودن قابل تخصیص نیست)، نه توقیفی به معنایی که در علم کلام مطرح است و از مباحث کلامی وارد فقه شده و سر و کار آن با لقظ و مفهوم است. (بحث توقیفی بودن اسماءالله مبسوطاً در ذیل آیه­ی «و لله الأسماء الحسنی» (سوره­ی اعراف، آیه­ی 180) خواهد آمد).

 

و: اسمای الهی هم مبارک و کثیرالخیر و البرکة است: «تبارک اسم ربّک ...» (سوره­ی الرحمن، آیه­ی 78) و هم مسبّح و منزّه از هر عیب و نقص: «سبّح اسم ربّک الأعلی» (سوره­ی اعلی، آیه­ی 1).

 

ز: اسمای الهی از دسترس غیر مخلَصان به دور است و تنها بندگان مخلَص خداوند مجازند خدا را با آن وصف کنند: «سبحانَ اللهِ عمّا یصفون* إلّا عبادَ اللهِ المخلَصین» (سوره­ی صافات، آیات 159-160)؛ زیرا آنان به مقام و معرفتی دست یافته­اند که می­توانند به گونه­ای خدا را با اسمایش موصوف کنند که به اصل محکمِ «لیس کمثله شیء» (سوره­ی شوری، آیه­ی 11) آسیبی نرسد و این اصل در سراسر وصف، ظهور داشته باشد.