تفسیر شریف تسنیم(نشریه هادی شماره89)

آيه 30  سوره بقره،

و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى علم مالاتعلمون

گزيده تفسير 

تناسب آیات

این آیه که مباحث آن به دو بخش اِعلام خلافت انسان از جانب خدای سبحان و سوال و جوابی درباره خلافت مستقیم می شود،سرآغاز آیات دهگانه ایست که جایگاه انسان را در نظام احسن تعیین میکند و دلالت دارد که انسان از استعداد خاصی در زمینه معرفت حقایق برخوردار است و با شکوفا شدن آن می­تواند از فرشتگان برتر شود و مظهر صفات جلال و جمال و همه ی اسمای حسنای حق گردد و ازاین طریق قدرت تسخیر او بر همه ی آنچه در زمین و آسمانهاست:«و سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض» ظهور یابد نیز،موقعیت فرشتگان را در ارتباط با انسان روشن می­سازد و با طرح استفهام آنان و پاسخ خداوند به آن و همچنین با مطرح ساختن فرمان سجده ی آنان در برابر آدم،عدم استعدادشان را برای مقام خلافت خاص الهی نشان می­دهد و از جایگاه ابلیس و دشمنی او با آدم و ذریه ی او و در مجموع،استکبار شیطان در برابر خدا،پرده برمی­دارد و در نهایت به آسیب پذیری انسان بر اثر وسوسه های ابلیس و هبوط و تنزلش از مقام شامخی که داشت می­پردازد و درضمن به امکان توبه و تدارک آسیب ها و بازگشت به مقام قرب پیشین،اشاره می­کند.

 

مراد از «الملائکه»

در اینکه مراد از الملائکه همه ی فرشتگان است یا تنها گروهی از آنها،دو قول وجود دارد:شیخ طوسی (رحمه الله)از ابن عباس نقل می­کند که فرشتگانی که مخاطب خداوند قرار گرفته اند و از خداوند سوال کرده اند،تنها ملائکه ای بودند که پس از جن ساکن زمین شدند.احتمال دیگر این است که مراد از ملائکه همه ی فرشتگان باشند.به هرحال گرچه عنوان ملائکه بصورت جمع و با الف و لام ذکر شده، لیکن افاده ی عموم آن مورد تأمل است؛ زیرا آنچه از اعلام الهی برمی­آید و نیز آنچه از استفهام ملائکه استحضار می­شود و آنچه از عرضه ی اسماء بر آنان بدست می­آید با آنچه از آیه ی سجود ملائکه استحضار می شود یکسان نیست؛ چون ظاهر آیه ی سجود ملائکه از آنجا که دو تأکید (کلهم)و (اجمعون)را به همراه دارد، استغراق و تعمیم است، ولی موارد دیگر فاقد این دو تاکید است.

ویژگی های جعل خلیفه

حرف تاکید (إنّ)در جمله ی« إنی جاعل فی الارض خلیفه» دلالت بر جدی بودن تصمیم جعل خلیفه دارد؛ چنانکه اسمیه بودن این جمله و صفت مشبهه بودن جاعل دلیل بر استمرار وجود خلیفه الله است.

آوردن ضمیر متکلم مفرد در کلمه ی( إنی) به جای متکلم مع الغیر(إنا) نیز از این رو است که در مواردی خدای سبحان،فعل را بصورت جمع می­آورد که وسایطی در کار باشد مانند:(إنا أنزلناه فی لیله القدر)(و أرسلنا الریاح لواقح)و نظیر آنچه در مساله ی خلافت حضرت داوود آمده است:(إنا جعلناک خلیفه...).

در این گونه موارد خداوند،فعل را با توجه به وجود وسایط بصورت جمع می­آورد اما در مساله ی خلافت انسان کامل که هیچ واسطه ای از فرشتگان درکار نیست جمع آوردن ضمیر متکلم وجهی ندارد؛زیرا محل بحث از قبیل بیان مسائل توحیدی از جانب خداوند است که تعدد و کثرتی درآن تصور ندارد؛مانند(إننی أنا الله) یا (لا إله إلا أنا)

خلیفه کیست؟

در تعیین مصداق خلیفه 5 احتمال مطرح است

1-مراد از خلیفه شخص حضرت آدم است.

2-مراد از خلیفه انسان کامل است.

3-همه­ی انسان­های مومن و نیکوکار

4-همه­ی انسان­ها چه مومن و چه کافر بالفعل خلیفه­ خدا هستند

5- همه­ی انسان­ها چه مومن و چه کافر بالقوه خلیفه­ خدا هستند

بررسی احتمالات

یکم: احتمال اول به 5 دلیل زیر پذیرفته نیست

الف: گزارش جعل خلیفه به صورت اسمیه آورده شده است« انى جاعل فى الارض خليفه»لیکن این امر نشانه استمرار و تداوم در همه زمان­ها است و انحصار به شخص خاص ندارد.

ب: توانایی تصرف در زمین به عنوان آیت ونشانه خداوند به نوع انسان سپرده شده است نه صرفا حضرت آدم.

ج: دلیل انتخاب ادم به عنوان خلیفه آگاهی از اسما بود که در همه فرزندان بشر به میزان کم و زیاد موجود است.

د: فرشتگان در هنگام اعتراض به جعل انسان به عنوان خلیفه نوع انسان را ایجادکننده فساد در زمین و خونریز معرفی کردند نه فرد خاصی را«اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح... »

ه: آیه«ولقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم» نشان می­دهد نه حضرت آدم  به عنوان فرد خاص بلکه نوع انسان و عصاره بشریت مسجود فرشتگان واقع شد.

دوم: بنا بر روایات زیادی مانند (فعلوا انهم احق بان يكونوا خلفاء الله فى ارضه وحججه فى بريته...) انسان کامل به عنوان خلیفه خداوند معرفی شد. حال آنکه انتخاب انسان کامل به عنوان مصداق اتم و اکمل خلیفه تضادی با وجود مرتبه­ای پایین­تر از خلافت برای انسان­های مومن و پرهیزکار ندارد.

سوم: ممکن است گفته شود هنگامی فردی خلیفه­ی خداوند می­شود که با خداوند سنخیت داشته باشد. هر چه این سنخیت بیشتر باشد مقام خلافت بالاتر است. انسان­های کافر به علت عدم سنخیت با خدا از مقام خلافت برخوردار نیستند. حال آنکه این مورد تنها خلافت بالفعل را شرح می­دهد و تناقضی با وجود خلافت به صورت بالقوه در همه انسان­ها ندارد.

چهارم: تمامی انسان­ها چه مومن و چه کافر به اندازه­ای آیت پروردگار هستند. ابتکار و خلاقیت انسان مظهر خالقیت خداوند و آزادی و اختیار او مظهر حاکمیت و اختیار او است. همین انسان است که از توانایی های خود استفاده کرده و در عالم تغییر و تصرف می­کند. حال مومن این ابتکار وخلاقیت خود را در راه درست استفاده کرده و به سعادت می­رسد و کافر نیز از آن سواستفاده کرده و به شقاوت می­رسد. در نتیجه تمامی انسان­ها چه مومن و کافر خلیفه خداوند هستند. با معرفی ویژگی های خلیفه در مورد پنجم این ادعا رد خواهد شد.

پنجم: برای مشخص کردن خلیفه ابتدا باید معنی خلافت مشخص شود و ویژگی های او تعیین شود. 5 اصل زیر به عنوان محکمی است که برای تعیین خلیفه هر متشابهی باید به آن ارجاع شود

1-خلیفه کسی است که چه در هنگام حدوث و چه در هنگام بقا آیینه مستخلف عنه است و هیچ­گاه چهره خود را از او بر نمی­تابد.

2-خلافت با مظهریت و آیت بودن متفاوت است.حال آن که هر خلیفه­ای آیت هست ولی هر آیتی خلیفه نیست.

3- گاهی فردی دچار حسن فعلی است ولی حسن فاعلی ندارد. مانند کافری که ایثار می­کند و یا مشرکی که مبتکر و نوآور است. در این­جا فعل شخص کافر خلیفه فعل خدا است ولی خود کافر خلیفه پروردگار نخواهد بود.

4-محور خلافت علم به اسما است. به میزانی که انسان علم به اسما داشته باشد خلیفه پروردگار خواهد بود.

5-خلیفه خداوند دارای وصف رحمت و صفت غضب است. حال آن­که وصف رحمت همواره امامت غضب را به همراه خواهد داشت.

از 5 مورد بیان شده مشخص است که عنوان خلیفه با مورد پنجم سازگارتر است.

مستخلف عنه کیست؟

در این که در خلافت محل بحث، «مستخلف عنه» کیست آرای متعددی است که به بعضی از آن ها اشاره می شود.

1-فرشتگانی هستند که در زمین بوده اند و به جنگ جن هایی رفتند که به فرماندهی ابلیس در زمین زندگی می کردند و دست به فساد و خونریزی زده بودند.

لازمه این موضوع این است که مخاطب«و اذ قال ربک للملائکه ...» فرشتگانی باشند که پس از نابودی جنیان، خلافت و حاکمیت زمین را به دست گرفتند، نه همه ملائک.

با توجه به اینکه؛ خلیفه در آیه، جایگاهش زمین است و فرشته بودن با زمینی بودن که لازمه اش شهوت و غضب و تضاد و تزاحم است) سازگار نیست؛ زیرا مطابق آیاتی نظیر «بل عباد مکرمون*لا یعصون الله ما امرهم و هم بامره یعلمون» (سوره انبیاء، آیات 26-27) همه فرشتگان معصومند و ممکن نیست امتی زمینی باشد و در زمین که منطقه تزاحم و قلمرو حرکت است زندگی کند و در عین حال همه افراد آن، معصوم و مصون از خطا و معصیت باشند.

افزون بر اینکه، اگر مستخلف عنه ملائکه باشند و انسان خلیفه و قائم مقام آنها باشد دیگر جا برای گفتن «و نحن نسبح بحمدک و ...»  و این که ما به این مقام شایسته تریم باقی نمی ماند، چون در این صورت آنها اصل و انسان فرع خواهد بود.

2- جن های فاسد و خونریزی که منقرض شدند. این احتمال را شیخ طوسی از ابن عباس نقل می کند.

3-همه موجودات هستند؛ زیرا آدمی نسخه جامع عالم است و از همه انواع کائنات و اصناف موجودات، نمونه ای در او به ودیعت گذاشته شده است.

4-انسان های پیشین موسوم به «نسناس» هستند که در روایت قمی از امام باقر (علیه السلام) از آنان یاد شده است.

5-خدای سبحان است؛ زیرا سسیاق آیه محل بحث و آیه بعدی این است که خداوند در مقام اعطای کرامت و کمال به انسان است.

خلافت انسان از جن و یا نسناس کرامتی برای وی به وجود نمی آید و نیازی به علم به اسماء و یا برخورداری از مقام تسبیح و قدیس ندارد، تا سبب سوال فرشتگان شود. افزون بر اینکه اولا، ظاهر جمله «ای جاعل فی الارض خلیفه»این است که متکلم برای خود خلیفه تعیین می کند، نه برای دیگران و ثانیا، جریان سجده برای خلیفه نیز نشان می دهد که او خلیف خداست، نه خلیفه شخص دیگر. ثالثا، نسل های فراوانی یکی پس از دیگری آمدند و هرکدام جانشین دیگری بود و آفریدگار همه آن ها خدای سبحان بود، ولی هنگام آفریدن هیچ یک، فرشتگان را در جریان آفرینش نسل جدید قرار نداد و از آن به عنوان خلیفه یاد نکرد، وگرنه فرشتگان، مسبوق به جعل خلافت بوده اند. و این گونه از جعل خلافت، تعجب نمی کردند.

گر چه خلافت به معنای خلیفه همه موجودات، نیز کمال و کرامتی عظیم برای انسان است، لیکن اشکال وجه مزبور این است که بر چنین کمالی خلافت اطلاق نمی شود و چنین معنایی نمی تواند مراد از خلافت باشد. به لحاظ چنین جامعیتی می توان گفت از آدم کار عالم ساخته است، ولی از عالم کار آدم ساخته نیست. از این رو آدم می تواند به جای عالم بنشیند، ولی عالم نمی تواند جانشین آدم شود.

افزون بر قرینه متصله سیاق که ذکر شد قراین منفصله ای نیز وجود دارد که مستخلف عنه دات اقدس خداوند است و آن روایات زیادی است که از آدم تعبیر به «خلیفه الله» و از انسان های کامل از ذریه او تعبیر به «خلفاء الله» می کند.

اگر قبول کنیم که مقام خلافت اختصاص به انسان های کامل داشته باشد در نتیجه چون خداوند «بکل شیء محیط»(سوره فصلت، آیه 54) و «علی کل شیء شهید» (سوره فصلت، آیه 53) است خلیفه او نیز باید به اذن او بر همه عالم احاطه داشته باشد و مظهر همه اسمای حسنای او باشد و چیزی در جهان به نام فعل و فیض حق وجود نداشته باشد مگر این که خلیفه خدا، واجد کمال آن و قادر بر انجام آن باشد.

پرسش فرشتگان و پاسخ خداوند

پس از آنکه خداوند ارده خود را درباره جعل خلیفه در زمین اعلام کرد، فرشتگان گفتند: آیا کسی را در زمین خلیفه قرار می دهی که در آن، فساد و خونریزی می کند، در حالی که ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم و تو را تقدیس می کنیم. خدای سبحان در پاسخ آنان فرمود: من از چیزی باخبرم که شما از آن آگاهی ندارید.

فرشتگان می دانستند که آدم موجودی ملکی و زمینی است و موجود زمینی مادی و مرکب از قوای شهویه و غضبیه است و قلمرو ماده، منطقه تزاحم ها و درگیری ها و لازمه اش افساد و خونریزی است.یا این که چون انسان در مقایسه با جن یا انسان های قبلی، از سه قوه شاهیه، غاضبه و عاقله برخوردار است، از حکمت چنین جعلی پرسیدند؛ زیرا آثار دو قوه شهوت و غضب که جز افساد و تباهی نیست نمی تواند حکمت جعل و ایجاد باشد و اگر حکمت جعل و ایجاد ظهور برکات قوه عقلیه، یعنی تقدیس و تسبیح باشد ما آن را انجام می دهیم و آفرینش انسان برای چنین مقصودی از قبیل تحصیل حاصل است.

جمله «انک انت العلیم الحکیم»قرینه متصله ای باشد بر اعتراضی نبودن پرسش فرشتگان؛ چنان که خود را تسبیح و تقدیس فرشتگان، قرینه متصله دیگری است بر این که آن ها در پرسش خود قصد اعتراض به خداوند نداشته اند؛ زیرا با اعتراف به نزاهت مطلق خداوند از هر عیب و نقص، دیگر مجالی برای نقد و نارضایی از کار حق نخواهد بود.

کسی که بدون اذن خدا سخن نمی گوید و کلامش جز حق نیست و کسی که همانند حضرت مسیح و فرشتگان عبد محض است و از عبادت پروردگار استنکاف و استکباری ندارد و کسی که عندالله است و از تسبیح و سجود در برابر خداوند ابایی ندارد و آنچه را به آن امر می شود انجام می دهد، او پرسش اعتراض آمیز نیز ندارد، بلکه بدون اجازه خدا سوال نمی کند.

اشکال: ظاهر روایاتی که در ذیل این قصه وارد شده، این است که آنان مرتکب معصیت و خطا شدند و چنین چیزی با انکاری و اعتراضی بودن سوال سازگار است، چون استفسار و استعلام صرف گناه محسوب نمی شود.

پاسخ: تحقیق در مساله آن است که اولا، روایات ضعیف یا مرسل در احکام فرعی حجت نیست، چه رسد به مسائل و حکم اعتقادی ثانیا اثبات تواتر آن ها آسان نیست ثالثا عالم فرشتگان منطقه تشریع و احکام نیست و گرنه برای آنان شریعت، رسالت، حدود و کیفر و پاداش می بود. رابعا اختفاف محاوره مزبور به تعبیرهای تسبیح، تقدیس، علم و حکمت نشانه اعتقاد، اعتراف و اذعان فرشتگان به نزاهت کار خدا از ناروا و قداست فعل او از ناشایسته بوده، بلکه هماره سراسر صنع الهی علم و حکمت است. اعتقاد به نزاهت از عیب و نقص و اذعان به علم و حکمت قرینه کافی بر استفهامی بودن سوال است. خامسا، آیه عصمت فرشتگان را استقصا و احکام همه آنان را بررسی کرد و فتوا به عصمت هر فرشته ای داد، لیکن فرشتگان معهود قرآنی که مدبرات الهی هستند معصومند، به ویژه آنان که به عرش خدا مرتبطند ولیاذ و عیاذ آنان به عرش الهی است، چنان که در برخی روایات مورد سوال آمده است. سادسا، ثنا و تنزیه فرشتگان، سند تدارک نیست، زیرا سیره ملک و سریره فرشته، تسبیح هماهنگ با ثنا و نیز تقدیس الهی است.

 

سر تعبير به من يفسد 

 

تعبير به من يفسد به جاى ما يفسد ممكن است نشان آن باشد كه فرشتگان از اراده و اختيار و عقل آدم آگاه بودند و تعجب و نگرانيشان از اين بود كه مى دانستند اگر حقيقت اعلايى به نام روح با پيكره اى مركب از شهوت و غضب پيوند داده شود و غرايز، مسلح به اختيار و تدبير گردد و با نيروى بى حد عقل تركيب شود با فوران شهوت، چه تباهى و فسادى كه برپا نمى شود "يفسد فيها" و با زبانه كشيدن شعله غضب چه خونها كه بر زمين نمى ريزد.

 

و يسفك الدماء؟ به گونه اى كه هيچ درنده اى از ساير انواع موجودات به آن نمى رسد؟ زيرا خونريزى و فساد آنها تنها محدود به تامين نيازهاى بدنى آنهاست.

 

جواب خداوند نيز دقيقا ناظر به همين جهت است كه شما تنها يك روى سكه اين تركيب را ديده ايد و با نگاه منفى به آن نگريسته ايد، ليكن اين سكه روى مثبتى نيز دارد كه سبب مى شود مصالح و منافع اين تركيب، به مراتب بيبش از مفاسد و مضار آن باشد. (144)

 

تذكر: آمدن جمله يسفك الدماء بعد از جمله يفسد فيها این است كه مهمترين و يا بالاترين مصداق فساد قتل نفس محترمه و انسان بى گناه و بدترين انحاى قتل، كشتن به نحو خونريزى است.

 

لزوم آميختگى حمد و تسبيح

 

مقصود از نسبح بحمدك و غرض از ضميمه كردن بحمدك به نسبح آيا افاده اين معناست كه ما در حالى كه سپاسگذارت هستيم تسبيح تو مى گويم ، چون اگر لطف تو نبود ما توفيق تسبيح نمى يافتيم ؟ يا مراد اين است كه ما به سبب حمد تو و يا به استعانت حمد تو، تسبيحت مى گوييم يا منظور، چيز سومى است و آن اين كه ما به همراه حمد تو تسبيحت مى گوييم ؟

 

پاسخ به اين سوال متوقف بر تبيين معناى حرف باء در بحمدك و متعلق اين جارو مجرور است. چند احتمال وجود دارد:

 

1)       ما تسبيح تو مى گوييم، در حالى كه سپاسگزار تو هستيم ؛ زيرا اگر لطف و توفيق و انعام تو نبود ما توان تسبيح تو را نداشتيم.

 

2)       به سبب حمد تو و يا به كمك حمد تو، تو را تسبيح مى گوييم.

 

در اين صورت دو احتمال وجود دارد: اول این كه ما از طريق حمدى كه تو براى خود دارى تسبيحت مى گوييم (نه از هر طريقى، گر چه به تعطيل شدن بسيارى از صفات باشد، مانند تسبيحى كه معتزله و يا ساير مذاهب باطل دارند). دوم اين كه از طريق حمد خودمان تو را تسبيح مى گوييم.

 

بنا بر هر دو احتمال اين پرسش مطرح مى شود كه چگونه مى شود حمد، وسيله اى براى تسبيح شود، در حالى كه حمد، آرايش محمود به صفات جمال و تسبيح پيرايش او از نقض و عيب است؟

 

درباره خصوص ‍ ذات مقدس خداوند چنين است كه آراستن او به صفات جمال، پيراستن او از نقصها و عيبها را نيز به همراه دارد؛ مثلا، جمله گفتيم خدا غنى على الاطلاق است بدين معناست كه هيچ فقرى در او نيست.

 

3)       تسبيح ما تسبيحى همراه با ستايش تو و جامعيت تو نسبت به همه كمالات است.

 

4)       جار و مجرور متعلق به نسبح و باء به معناى الصاق باشد، كه مطابق نقل ابن هشام از برخى نحويان، اين معنا از حرف باء مفارقت نمى كند.

 

با اين بيان روشن مى شود كه، صحيحتر در ترجمه (و نحن نسبح بحمدك ) اين است كه گفته شود: و حال آن كه ما به همراه ستايش تو، تو را تنزيه مى كنيم و يا در حالى كه ما تسبيح و ستايش تو را به جا مى آوريم.

 

در هر صورت، پيام ضميمه شدن بحمدك به فعل تسبيح در همه اين موارد، اين است كه در هر حال، تسبيح ما، بايد با حمد ما قرين باشد؛

 

به بيان ديگر، خداوند هم بايد تسبيح و تنزيه شود و هم مورد حمد و ستايش قرار گيرد، سر لزوم تسيبح و تنزيه اين است كه او رافع هر نقص و تنزيه كننده مخلوق ها از هر عيبى است و كسى مى تواند چنين باشد كه خود هيچ نقصى و عيبى نداشته باشد. راز لزوم حمد و ستايش آميخته با تسبيح نيز اين است كه او با دادن كمال و اعطاى نعمت، نقص ها و عيب ها را از ديگران مى زدايد.

 

تذكر: اين كه فرشتگان به جاى گفتن ما شايستگى خلافت تو را داريم به كنايه عرضه كردند: خليفه تو بايد اهل تسبيح و تقديس باشد و ما مسبح و مقدس تو هستيم ، دليل بر تادب آنان است و اين كه خداوند به آنان فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد كنايه از اين است كه خليفه من نيز بايد به چيزى آگاه باشد كه شما از آن بى خبريد؛ يعنى خليفه من بايد موجودى كاملتر از شما باشد چنان كه آيه بعد: و علم اد الا سماء... به آن شهادت مى دهد.

 

مصداق مقدس در آیه

 در آیه مذکور تقدیس شونده و موجود مقدّس، ذات پاک خداوند است همانگونه که تسبیح شونده ذات پاک اوست.

برخی از مفسرین با فرض حذف مفعول به، تعبیری اینچنین را ذکر نموده­اند: : مراد تقدیس نفوس است از معاصی برای خداوند و در راه او برای طلب کمال"

اما با توجه به سیاق آیه مذکور، مقدس و مسبّح، ذات پاک خداوند است، بویژه با توجه به تعریف تسیح که عبارت است از برترین مراتب تعظیم...و چنین معنایی تنها ویژه خداوند است.

مراد از «انی اعلم....»

در ادامه آیه، مراد از «انی اعلم مالا تعلمون»، دو سوال می­تواند مطرح گردد یکی اینکه چرا خداوند به­طور اجمالی جواب فرشتگان را داده­است و دیگر اینکه آنچه معلوم خداوند بود و فرشتگان از آن بی­خبر بودند چه بوده­است.

برای سوال اول دو جواب متصور است یکی اینکه برای بنده عالم به حکیم بودن پروردگار، نیاز به بیان تفصیلی حکمت نیست و جواب دیگری که می­توان به آن استناد کرد اینکه جواب داده شده به فرشتگان با توجه به آیات بعدی به طور کلی مجمل نبوده­است.

برای سوال دوم، سه جواب ذکر شده است. بعضی گفته­اند منظور کبر و معصیت ابلیس است که به­صورت اعتراض ظهور می­کند. جواب دوم اینکه خداوند به فرشتگان تفهیم می­کند که من آگاه­ترم که این انسان به چه کارهای زشتی دست میزند که شما اصلا متصور نیستید.

جواب بهتر که از بسیاری احادیث نیز به­دست می­آید، آنست­که خداوند به فرشتگان الهی می­فرماید اگر در مقابله عقل و شهوت، عقل پیروز گردد، انسان به درجات بالایی می­رسد که برای شما قابل دسترس نیست. یا می­توان اینچنین برداشت کرد که شما(فرشتگان) نمی­دانید که گرچه غایت خلیفه­الهی تسبیح و تقدیس است، لیکن آن نیز مراتبی دارد که به دلیل محدویت شما و شناخت محدودتان از خداوند، تسبیح و تقدیستان نیز محدود است اما خلیفه­الله در شناخت از شما برتر و در رسیدن به اسمای الهی دارای محدودیت شما نمی­باشد چنانکه در حدیث زیر از پیامبر اکرم (ص) به امیر مومنان(ع) خطاب است که:

"انت اول من یدخل الجنه فقلت یا رسول­الله: ادخلها قبلک؟قال:نعم، لانک صاحب لوايی فی الخره کما انک صاحب لوایی فی­الدنیا و حامل اللوا هو المتقدم...یا علی کانی بک و قد دخلت الجنه یدک لوایی و هو لوا الحمد و تحته آدم و من دونه"