تفسیر شریف تسنیم(نشریه هادی شماره 79)

آیه11و12: واذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون - الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون

گزيده تفسير  

منافقان بر اثر فريبكارى نفس، بر اين پندار باطلند كه واقعا مصلحند و از اين رو كذب آنان در اين مورد خبرى است نه مخبرى بر خلاف اظهار ايمان آنان كه هم كذب خبرى است و هم كذب مخبرى.

خداى سبحان از دروغ منافقان پرده برداشته با تاكيد آنان را مفسد مى خواند. سر جهل منافقان به افساد خويش آن است كه عقل نظرى آنان در دست و هم خيال و عقل عملى آنان در چنگ شهوات و غصب اسير است.

تفسير  

قيل: مجهول آوردن فعل قيل براى افاده عموم است و گوينده يا دعوت كننده خاصى مراد نيست ؛ دعوت منافقان به ترك فساد، هم با تلاوت و تفسير آيات قرآن صورت مى گيرد، هم با سخنان معصومين (عليه السلام) و هم با نهى از منكر مومنان، ليكن آنان در برابر همه اين دعوتها و هدايتها يك سخن دارند كه: ما فقط اهل اصلاحيم، نه افساد.

لا تفسدوا نم افساد در مقابل اصلاح و به معناى ايجاد خلل در نظم و اعتدال شى ء است و در قرآن كريم در موارد فراوانى در برابر اصلاح به كار رفته است، مانند: «الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون»،  «ان الله لا يصلح عمل المفسدين»، «لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها»  و «والله يعلم المفسد من المصلح».  آيه محل بحث نيز از همين موارد است و به معناى جامع افساد زمين و زمينه است ؛ چنانكه اصلاح نيز كه مقابل آن است به معناى جامع است .

تبليغ سوء توطئه عليه نظام اسلامى، القاى شبهه در صحت دعوى وحى و نبوت و صحيح بودن دعوت به مبدا و معاد و مانند آن، از مصاديق بارز افساد در زمين و زمينه زندگى اجتماعى است. به هر تقدير، هر صلاح و زمين و هم صلاح و فساد زمينه به وسيله انسانهاى ساكن در زمين و فراهم كننده هاى زمينه است و هرگز بدون عامل انسانى جريان صلاح و فساد مطرح نيست. از اين رو خداوند انسانها را به صلاح و اصلاح دعوت مى كند.

الا: حرف تنبيه و براى آگاه ساختن مخاطب بر تحقيق خبرى مهم است كه پس از آن مى آيد. الا مركب از همزه استفهام و لاى نفى است، همان گونه كه در آيه شريفه «اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى»،  حرف استفهام با فعل نفى تركيب شده است، تركيب استفهام و نفى در الا مفيد حصر نيز هست.

منافقان در برابر دعوت به ايمان، به دروغ اظهار ايمان مى كنند: «و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمومنين» و در برابر نهى از منكر و فساد، ادعاى اصلاح مى كنند و بدين گونه بيمارى نفاق آنها همانند كفر كافران مانع پذيرش هدايت قرآنى است و از اين رو يازدهم و سيزدهم اين سوره كه پاسخ منافقان را در برابر امر به معروف (امر به ايمان) و نهى از منكر (نهى از فساد) بيان مى كند، نشانه راز حصر هدايت قرآن در متقين است، بينشى راه نفوذ هدايت قرآن را بر آنان مى بندد.

كذب خبرى و مخبرى منافقان  

منافقان با گفتن لفظ انما مدعيند كه نه تنها اهل فساد نيستند، بلكه جز آنان كسى مصلح جامعه نيست و اين ادعاى اصلاحگرى از سوى منافقان كذب خبرى، است، نه مخبرى ؛ زيرا آنان خود را مصلح مى دانستند و براى تاكيد بر اين مطلب سوگند نيز ياد مى كردند: «وليحلفن ان اردنا الا الحسنين»، «ثم جاوك يحلفون بالله ان اردنا الا احسانا» آنان بر اثر تسويل و فريبكارى نفس، بر اين پندار باطل بودند كه واقعا مصلحند و اين پندار خود را كه جز جهل مركب چيزى نبود، حق مى دانستند. پس كذبشان در اين گونه موارد، تنها خبرى است، نه مخبرى.

اما آن جا كه منافقان ادعاى ايمان مى كنند گزارش آنها، هم كذب خبرى است و هم كذب مخبرى و در مورد شهادت بر رسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) سخن آنان تنها كذب مخبرى است: «اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله والله يعلم انك لرسوله والله يشهد ان المنافقين لكاذبون» زيرا اين سخن كه حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله) پيامبر است، صدق و حق است، گرچه گوينده اش به آن معتقد نباشد. پس گزارش آنها صدق خبرى و كذب مخبرى است.

البته اگر گزارش آنها به طور صحيح بررسى شود گذشته از كذب مخبرى، كذب خبرى را نيز به همراه دارد، زيرا عصاره گزارش آنها عبارت از ادعاى شهادت به رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود، نه اصل رسالت او و چون شهادت آنان محقق نبود، پس گزارش از آن، كذب خبرى بوده است، چنانكه آنها آگاه به چنين كذب خبرى بوده اند و از اين رو كذب مخبرى هم داشتند.

خداى سبحان در قرآن كريم در برابر منافقان كه ادعاى اصلاح دارند اسرارشان را افشا و از درون تيره آنان پرده بر مى دارد. از جمله اين كه در دومين آيه مورد بحث، با تاكيد، آنان را مفسد مى خواند و در جاى ديگر از فساد در زمين و قطع رحم آنان سخن مى گويد: «فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض وتقطعوا ارحاكم» و يا آنان را تباه كننده حرث و نسل معرفى مى كند: «واذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها ويهلك الحرث والنسل» بلكه مى گويد: آنان از دين خدا براى تفرقه بين مسلمان و ترويج كفر استفاده مى كنند و مسجد را سنگر مبارزه با خدا مى سازند: «والذين اتخذوا مسجدا ضرارا وكفرا و تفريفا بين المومنين وارصادا لمن حارب الله ورسوله من قبل»و با همه اينها، چنانكه در آيه محل بحث آمده، مدعى اصلاحند و بر اين مدعا سوگند نيز ياد مى كنند: «وليحلفن ان اردنا الا الحسنى» ولى نمى دانند كه كارشان جز افساد نيست: (ولكن لايشعرون).

اين نادانى منافقان بر اثر اسارت عقل نظرى آنان به دست وهم و خيال، و عقل عملى آنان به دست شهوت و غضبشان است.

لطايف و اشارات  

1- حرمان منافقان از عقل نظرى و عملى سليم  

عقل نظرى سالم براى فهم درست معارف و عقل عملى سالم براى اجراى صحيح يافته هاى علمى، دو ركن استوار و اساسى ايمان است و منافقان از هر دو محرومند؛ آنان بر اثر تسويل و تزيين نفس، حق را از باطل و اصلاح واقعى را از افساد حقيقى تشخيص نمى دهند، بلكه باطل را حق و حق را باطل و صلاح را فساد و فساد را صلاح مى پندارند؛ نظير فرعون كه خود بزرگترين عامل فساد بود: «فاكثروا فيها الفساد»  ولى خود را هادى و مرشد مى پنداشت: «و ما اهديكم الا سبيل الرشاد».  علت آن بود كه عمل زشت فرعون براى او مزين شده بود و وى آن را زيبا مى پنداشت: «كذلك زين لفرعون سوء عمله».  منافقان بر اثر حرمان از عقل عملى سليم به جاى امر به معروف و نهى از منكر، اهل امر به منكر و نهى از معروف بودند: «المنافقون والمنافقات بعضهم منت بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقضبون ايديهم». 

2- حالات منافقان  

منافقان داراى سه حالتند: حالت اول، بررسيهاى كاذب نفسانى خويش، حالت دوم، برخورد با مومنان ؛ حالت سوم، برخورد با كافران. در حالت اول، خود را مصلح و فرزانه مى پندارند، نه مفسد و سفيه. آيات يازدهم تا سيزدهم ناظر به چنين حالتى است. در حالت دوم، برخورد متظاهرانه و خائنانه با مومنان دارند كه صدر آيه چهاردهم ناظر به آن است و در حالت سوم، برخورد باطنى با كافران دارند كه ذيل آيه چهاردهم ناظر به آن است. البته در اين برخورد با كافران هم بدون نيرنگ نيستند، چنانكه از آيات سوره حشر استنباط مى شود.

آیه 13 - «واذا قيل لهم أمنوا كما امن الناس قالوا انومن كما أمن السفهاء الا انهم السفهاء و لكن لا يعلمون»

گزیده تفسیر

خداوند در مقام تجلیل از مهاجران و انصار به منافقان می­گوید همانند مسلمین ایمان بیاورید، ولی منافقان به علت اسارت عقل، مومنین را بی­خرد دانسته و خود را روشنفکر می­دانند در نتیجه ایمان نمی­آورند.

تفسیر

السفهاء: سفه و سفاهت به معنی اختلال است. در نتیجه به کسی سفیه می­گویند که عقل آن دچار اختلال بوده و نفع و ضرر خود را نداند. چون معیار نفع و ضرر در مکاتب مختلف متفاوت است، پس تفسیر سفاهت نیز متفاوت است. دنیاگرایان مومنین را به دلیل دنیاخواهی خود سفیه می­دانند، در حالی که در منطق دینی، خود به دلیل رویگردانی از آخرت سفیه اند. خدای سبحان گاه به پیامبر دستور می­دهد که به پیامبران پیشین اقتدا کند و گاه به مسلمین فرمان داده که به پیامبر اقتدا کنند. در این آیه نیز در مقام تجلیل از مجاهدین و انصار به منافقان دستور می­دهد که طبق ادعای مردمی بودن خود عمل کرده و همانند توده مسلمین فکر کنید.

سفاهت منافقان

منافقان به علت تفاوت معیار مومنین را سفیه و خود را روشنفکر می دانند. این نگرش اشتباه بدان جهت است که آنان عقل خود را اسیر و شهوت و غضب خود را امیر کرده اند.      

لطایف و اشارات

اسارت عقل نظری و عملی منافقان

عقل نظری منافقان گرفتار وهم و خیال بوده و حق را باطل و باطل را حق می­پندارد. در برابر عقل عملی آن­ها نیز گرفتار شهوت و غضب بوده و نهی از معروف و امر به منکر می­کنند« المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض ‍ يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم». در این آیه «لایعلمون» ناظر به اسارت عقل نظری و در آیه قبل «لایشعرون» ناظر به اسارت عقل عملی آنان است.

2-شاخصه عقل عملی سلیم

ثمره عقل عملی سلیم عبادت خداوند رحمان و راهیابی به بهشت است(العقل... ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان). در نتیجه عکس نقیض این حدیث آیه « و من يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه نفسه» است.

3-منطق مشترک کافران و منافقان

کافران علت عدم ایمان خود را در این می­دانستند که اگر دعوت پیامبر حق بود مومنین از آن­ها در لبیک به این پیام پیشی نمی­گرفتند« و قال الذين كفروا للذين امنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه». در واقع این همان منطق منافقان است که خود را روشنفکر و دیگران را سفیه می­پندارند.

آیه14و15: وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَي شَيَـطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَاللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيمُدُّهُمْ فِي طُغْيَـنِهِمْ يَعْمَهُونَ

گزيده تفسير

در اين دو آيه، با تعبيرهاي گوناگون، تمايل دروني منافقان به كفر افشا شده است و چون «شيطان» به معناي موجود مكار و گريزان از حق است، به آنان «شيطان» اطلاق شده است. منافقان نزد مؤمنان ابراز ايمان مي‏كردند و چون با دوستان خود خلوت مي‏كردند، مي‏گفتند: ما با شماييم و مؤمنان را استهزا مي‏كنيم.

خداوند نيز مي‏گويد خدا آنان را استهزا مي‏كند و در طغيان خود رهايشان مي‏كند تا سرگردان باشند. اين دو استهزا متفاوت است؛ زيرا استهزاي منافقان اعتباري و فاقد هر گونه اثر واقعي است، اما استهزاي خداوند تكويني است(آنان را سبك مغز و سبك قلب مي‏كند).

گرچه نگه‏داشتن منافقان در تباهي، كار مأموران قهر الهي(شيطان و تبهكاران) و از باب اضلال كيفري است، ولي چون همه امور عالم به دست خداست، خداوند اين كار را به خود اسناد مي‏دهد.

تفسير

شياطينهم: هر موجود مكار، متمرد، شرور و گريزان از حق شيطان است و از اين رو بر ابليس، شيطان اطلاق شده است.

مستهزؤن: تحقير و اهانت به ديگران، خواه با گفتار باشد يا عمل، استهزا است و چون استهزا كننده با انجام دادن كاري كه دلالت بر خفّت و سبكسري ديگري مي‏كند در پي تحقير اوست و حقير شدن او را مي‏طلبد اين معنا در قالب باب استفعال بيان مي‏شود.

يعمهون: «عَمَهْ» به معناي حيرت شديد است و رتبه آن پس از شك، تردّد و تحيّر است. «عَمَه» حيرتي است كه چشم دل آدمي را از هر رأي و نگاه صحيحي كور مي‏كند. پس «عَمَه» كوري چشم جان است در برابر «عَمي» كه هم بر كوري چشم تن اطلاق مي‏شود و هم بر كوري چشم جان.

منافقان در صدر اسلام دو دسته بودند؛ گروهي از همان آغاز كافر بودند ولي تظاهر به ايمان مي‏كردند: «يقولون بأفواههم ما ليس في قلوبهم» (سوره آل عمران، آيه 167) و عدّه‏اي در ابتدا صادقانه ايمان آوردند امّا وقتي اسلام را با منافع و اغراض دنيوي خود ناسازگار يافتند قلباً كافر شدند، ولي ايمان ظاهري خود را حفظ كردند و در سايه آن به مبارزه با دين پرداختند: «اتخذوا أيمانهم جنة فصدّوا عن سبيل الله إنّهم ساء ما كانوا يعملون٭ ذلك بأنهم امنوا ثم كفروا... »(سوره منافقون، آيات 2 ـ3).

خداي سبحان كه به سرّ و علن همه انسانها آگاه است: «أوَ لايعلمون أن الله يعلم ما يسرّون وما يعلنون» (سوره بقره،آيه 77)، در اين دو آيه مورد بحث با چهار تعبير، تمايل باطني منافقان را به كفر افشا مي‏كند:

1 ـ از اجتماع منافقان با مؤمنان با تعبير «إذا لقوا» ياد مي‏كند تا نشانه اين نكته باشد كه اصراري بر ملاقات با مؤمنان ندارند و اگر روزي ناخواسته با آنها برخورد كردند، به دروغ اظهار ايمان مي‏كنند، ولي از ملاقات آنها با كافران با تعبير «إذا خلوا» ياد مي‏كند. منافقان با رغبت، به سوي خانه‏هاي أمن كفار رفته، در مجالس خصوصي با آنان خلوت مي‏كردند. اين دوگانگي تعبير(برخورد، خلوت) نشانه تمايل ايشان به كفر است، به طوري كه خلوت آنها را كفر و جَلْوت آنها را ايمان مي‏سازد.

2 ـ منافقان در برخورد با مؤمنان با جمله فعليّه كه مفيد حدوث است اظهار ايمان مي‏كنند: ﴿امنا﴾، ولي در خلوت با كافران با جمله اسميّه كه مفيد تأكيد و ثبوت است و با حرف تأكيد «إنّ» ابراز يگانگي با آنها مي‏كنند: «إنّا معكم».

3 ـ از تقابل ميان منافقان، مؤمنان و شياطين برمي‏آيد كه مراد از شياطين كافران هستند و از اضافه شياطين به ضمير «هُم» كه به منافقان برمي‏گردد: «شياطينهم»، دانسته مي‏شود كه منافقان و كافران از يك سنخند.

4 ـ خودشان به نحو حصر تصريح مي‏كنند كه در برخوردمان با مؤمنان تنها كار ما استهزاي آنان است: «إنما نحن مستهزؤن». البته منافقان، روز امتحان تمايل خود را به كافران علني مي‏كنند: «هم للكفر يومئذٍ أقرب منهم للإيمان» (سوره آل عمران،آيه 167).

اطلاق حقيقي «شيطان» بر كافران و منافقان

اطلاق شيطان بر منافقان و كافران، به نحو حقيقت است، نه از سر مجاز و مسامحه؛ زيرا شيطان، چنانكه گذشت، به هر موجود مكّار، متمرّد و گريزان از حقّ گفته مي‏شود. كافران و منافقان كه از هدايت رهبران الهي مي‏رمند و در مقابل حق خضوع نمي‏كنند و از راههاي مرموز و با وسوسه، ميل به باطل را در دلهاي ديگران تزريق مي‏كنند: [«من شرّ الوسواس الخناس٭ الذي يوسوس في صدور الناس٭ من الجنة والناس» (سوره ناس، آيات 4 ـ 6) و آنان كه با مكر و نيرنگ روحيه ايماني ديگران را تضعيف مي‏كنند، از مصاديق شيطانند: «انّما ذلكم الشيطان يخوّف أولياءَه» (سوره آل عمران،آيه 175). البته شيطنت براي افراد بشر در آغاز به صورت «حال» است و ثباتي ندارد و سپس به «مَلَكه» تبديل مي‏شود و از آن پس، فصل مقوم هويّت انسان مي‏گردد و انسان خَدّاع، مُحْتال، مَكّار حقيقتاً شيطان مي‏شود.

مراتب استهزاي منافقان

استهزا و تمسخر ديگران گرچه در همه موارد ناروا و حرام است: «لا يسخر قوْم من قوْمٍ عسي أن يكونوا خيراً منهم ولا نساء من نساء عسي أن يكنّ خيراً منهنّ» (سوره حجرات،آيه 11)، امّا مراتب قبح آن نسبت به موارد استهزا، متفاوت است؛ منافقان گاهي مؤمنان را استهزا مي‏كردند، گاهي اولياي الهي و گاهي امام و پيامبر(عليهم‏السلام) را گاهي نيز آيات الهي را مسخره مي‏كردند. استهزاي مؤمنان گرچه فسق است، امّا استهزاي خدا و رسول و آيات الهي همتاي كفر است: «قل أبِالله واياته ورسوله كنتم تستهزؤن٭ لاتعتذروا قد كفرتم بعد إيمانكم» (سوره توبه، آيات 65 ـ 66). البته معلوم است كه استهزاي مؤمنان اگر به خاطر وصف ايمان آنان باشد، همان كفر است؛ زيرا عصاره چنين استهزاي علمي و عمدي همان استهزاي وحي و رسالت است، نه اشخاص معين.

هدف منافقان از ابراز ايمان در نزد مؤمنان، تنها استهزاي مؤمنان بود: «إنّما نحن مستهزؤن» و از اين كار هيچ غرض عقلايي براي خود يا ديگران نداشتند: «ولئن سألتهم ليقولنّ إنّما كنّا نخوض ونلعب» (سوره توبه، آيه 65).

فرق استهزاي منافقان با استهزاي الهي

خداي سبحان در پاسخ منافقان مي‏فرمايد: خدا آنان را استهزا و در طغيان خود رهايشان مي‏كند تا سرگردان باشند. اگر مؤمنان از سوي منافقان به سفاهت و سبك مغزي متّهم مي‏شوند و مورد تمسخر و استهزاي آنان قرار مي‏گيرند خداي سبحان نيز منافقان را استهزا مي‏كند. با اين تفاوت كه استهزاي منافقان نسبت به مؤمنان هيچ اثر واقعي و نقش تكويني ندارد، بلكه اعتباري محض است. افزون بر آن‏كه در برخي موارد خداي سبحان دفع و رفع شرّ مستهزئان را خود عهده‏دار شده است: «إنّا كفيناك المستهزئين» (سوره حجر، آيه 95)، امّا استهزاي خداي سبحان نسبت به منافقان، تكويني و واقعي است؛ بدين معنا كه خداوند آنان را سبك مغز و سبك قلب مي‏كند: «وأفئدتهم هواء» (سوره ابراهيم، آيه 43) و در قيامت كه ظرف ظهور حقايق است و ميزان در آن روز، حقيقت است: «والوزن يومئذ الحق» (سوره اعراف، آيه 8)، آنها و اعمالشان به قدري بي‏وزن و سبكند كه ديگر ترازويي براي سنجش آنان برپا نمي‏شود: «فلا نقيم لهم يوم القيمة وزناً» (سوره كهف، آيه 105).

ظهور اضلال كيفري به دست مأموران قهر

خداي سبحان منافقان را مدت مديدي در فتنه و آشوبي كه در درون خويش بر پا كرده‏اند، رها مي‏كند و آنان را به حال خود وامي‏گذارد تا كوركورانه راه خود را ادامه دهند. خداوند رها ساختن منافقان در طغيان و تبهكاري را به خود اسناد مي‏دهد و سرّ اين اسناد آن است كه اين كار گرچه به دست شياطين و تبهكاران انجام مي‏گيرد: «وإخوانهم يمدّونهم في الغي» (سوره أعراف، آيه 202)، ولي چون تدبير همه امور عالم به دست خداوند است كاري كه به وسيله مأموران قهر الهي و با اذن تكويني خداي سبحان انجام گيرد نيز منسوب به اوست وگرنه اسناد اين گونه امور به خداوند بي‏واسطه نيست؛ زيرا از جانب خداي رحمان و هادي كه غضب او مسبوق به رحمت است، بي‏واسطه غضب و ضلالت صادر نمي‏شود.

مأموران قهر الهي نه تنها اضلال كيفري تبهكاران را بر عهده دارند و به‏تعبير قرآن كريم آنان را تحريك مي‏كنند و مي‏گزند: «إنا ارسلنا الشياطين علي الكافرين تؤزّهم أزّاً» (سوره مريم، آيه 83)، بلكه با اذن خداي سبحان ولايت و سرپرستي آنان‏را نيز بر عهده مي‏گيرند: «إنّا جعلنا الشياطين أولياء للذين لايؤمنون» (سوره أعراف، آيه 27).

لطایف و اشارات

  1. انسان، نوع متوسط است، نه نوع اخیر

    شیطان یا انسی است یا جنی و کافران و منافقان که در آیه محل بحث از آن ها به شیاطین تعبیر شده است از شیاطین انسی است.

    حقیقت آدمی همان جان و نفس اوست. خدای سبحان نفس انسان را با سرمایه شناخت فجور و تقوا آفرید و او را به هر دو «نجد» و طریق خیر و شر آشنا کرد. اگر انسان راه دین را که راه انبیا و اولیای الهی است پیمود، به مرز فرشتگان رسیده، با آنان محشور می شود، ولی اگر به براهه رفت، گاهی سر از بهیمیت و شهوترانی در می آورد و به حقیقت بهیمه می شود و گاهی سر از سبعیت و درندگی در می آورد و حقیقتا انسانی درنده می شود و گاهی نیز سر از مکر و شیطنت در می آورد و واقعا انسان شیطانی می شود.

    انسان گرچه در مباحث منطقی به عنوان «نوع اخیر» یا «نوع الانواع» مطرح است، ولی از دیدگاه قرآن کریم انسان نوع متوسط است، نه نوع اخیر و بعد از آن برای وی چهار نوع مطرح است: فرشته منشی، درنده خویی، شهوت و شیطنت.

  2. ره آورد سیر آدمی در مسیر درجات یا درکات

    انسان در نظام هستی، یا در مسیر درجات و ولایت الهی حرکت می کند یا در مسیر درکات و ولایت شیطانی و هبوط به سوی اسفل السافلین. اگر انسان در مسیر ولایت الهی قرار گرفت به جایی می رسدکه ابتدا محب و سپس محبوب خدای سبحان می شود و آنگاه خدای سبحان، زبان، چشم و گوش او می شود و چنین انسان ملکوتی به وسیله خدا می شنود، می بیند، می گوید و .... واز این برتر مقامی است که انسان، «عین الله» و «یدالله» شود.

    کسی که در مسیر درکات شیطانی حرکت کند، ادله عقلی و نقلی نشانه آن است که در این مسیر ابتدا به جایی می رسد که شیطان در دل او آشیانه می کند و سپس شیطان با زبان او سخن می گوید و با چشم او می بیند، یعنی چنین شخصی ابزار ادراک و تحریک شیطان می گردد و ... تا آنجا که سخن انسان جز گناه و نگاهش جز معصیت نباشد.

  3. کافران و منافقان در گرداب تباهی و سرکشی

    خدای سبحان در اضلال کیفری خود توفیق فهم معارف صحیح را از منافقان می گیرد. آنگاه در تاریکی ضلالت سرگردان می شوند و در چاهی که به دست خود کنده اند، سقوط می کنند.

  4. کیفرهای منافقان سرکش

    در آیات مورد بحث، خدای سبحان به بخشی از کیفرهای منافقان اشاره می کند که استهزای تکوینی خداوند نسبت به آنان، یکی از آن کیفرهاست، و دیگری آن که ایشان را در سرکشی و کورباطنی خودشان رها می سازد.

    بخش دیگری از کیفر منافقان آن است که آنان همان گونه که در دنیا با شیاطین قرینند و با آنان خلوت می کنند، در آخرت نیز با آنان محشور می شوند.

    بحث روایی

  1. معنای استهزای الهی

    کارهای خداوند درباره تبهکاران کفرپیشه و منافق به عنوان کیفر است، نه آن که ابتداءً چنین اموری را درباره برخی انسان ها روا دارد.

  2. چگونگی تسخیر دل به دست شیطان

    امیرمومنان (علیه السلام) درباره منافقان، کافران و تبهکاران که پیروان شیطانند، می فرماید:«اینان شیطان را ملاک و معیار ارزش علوم و اعمال خود قرار دادند. شیطان نیز ایشان را شریک اندیشه و کار خود قرار داده، در راه اغفال دیگر بندگان خدا، از آن ها به صورت بند و دام بهره می برد. سپس او در دلشان تخمگذاری کرده، تخم ها را تا برآمدن جوجه ها پرورش می دهد و آنگاه جوجه های او از سینه انسان ها فرود آمده در دامنشان حرکت می کنند. پس شیطان با چشم اینان می نگرد و با زبانشان سخن می گوید و با دستیاریشان مرتکب لغزشها می شود و کردارهای ناپسند را در نگاهشان زیبا جلوه می دهد. اعمالشان گواهی می دهد که با همکاری شیطان انجام شده است. کارهای چنین انسان های به دام افتاده هماهنگ با کار کسی است که شیطان در نفوذ و قدرت او شریک شده و با زبان او باطل می گوید.»

    شیطان همانند پرنده ای که برای ساختن آشیانه جای امن می خواهد، اگر آدمی را در برابر وسوسه اش حساس نیافت، مصالح ساختمانی آشیانه خود را که همان مکر و حیله و مانند آن است به آنجا منتقل می کند و پس از آشیانه سازی و تخم گذاری به پرورش جوجه های خود می پردازد و آنان را از دل انسان وسوسه زده به اندام هایش سرازیر می کند و آنگاه نگاه و سخن و سایر کارهای او را تسخیر می کند.

      

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسیر شریف تسنیم(نشریه هادی شماره 79)