تفسیر شریف تسنیم2 (نشریه هادی شماره 79)

بسم الله الرحمن الرحیم

اِنَّ اللهَ لايَخفي عَلَيهِ شي‏ءٌ فِي الاَرضِ ولافِي السَّماء(5)

گزيده تفسير

مجموع نظام آفرينش، آفريده ذات اقدس خداوند است و تحت سيطره و هيمنه او اداره مي‏شود و با اراده و مشيّت او استمرار مي‏يابد، بنابراين هرگز چيزي نه در آسمان مي‏تواند از خداوند پنهان بماند و نه در زمين.

تفسير

تناسب آيات

در آيه پيشين تعليل عذاب كافران با جمله ﴿واللهُ عَزيزٌ ذو انتِقام بيان شد و اين تعليل به پيوستي نياز داشت كه معنا را كامل كند، زيرا شايد كفر بعضي افراد از ديد عزيز منتقم مخفي بماند و وي از عذاب برهد؛ براي رفع اين احتمال، اين آيه مي‏فرمايد كه او خدايي است كه اعمال جوارح و جوانح از ديدش پنهان نمي‏ماند، چنان‏كه قيوم بودن مطلق، بي‏علم احاطي و اطلاقي مقدور نيست، زيرا موجودي كه بخواهد قوام تمام اشياي سپهري و زميني را اداره كند بايد به همه آنها عالم باشد.

گفتني است كه اين آيه با آيه بعدي نيز مناسب و سرفصلي براي مطالب تازه است.

 

عالِم غيب و شهادت

ذات اقدس خداوندي در مقام تنظيم كتاب، مراقبت اجراي كتاب و نيز پاداش و كيفر، جهان‏بين محض است، از اين‏رو كتاب او هم با جهان هستي هماهنگ است و هم با هستي انسان در تمام شئون وي.

خداي سبحان قلب و قالب انسان را مي‏شناسد و چگونگي اجراي كتاب را هم مي‏داند و همان‏گونه كه چيزي در آسمان و زمين بر خدا پوشيده نيست، در آسمانِ جان و زمينِ بدن انسان نيز چيزي از خدا پنهان نيست و درون و برون و غيب و شهادت، همه مشهود اوست: ﴿لِلّهِ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرضِ واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ الله (سوره بقره، آيه 284) ﴿علِمُ الغَيبِ والشَّهدَة (سوره بقره، آيه 284)

در مقام پاداش و كيفر نيز انسان هرگز نمي‏تواند خود را پنهان سازد. چگونه مي‏توان از ديده تيزبين اهل قيامت مخفي ماند.

خلاصه: 1. چشم اهل محشر تيزبين و دورنگر است.

2. اسرار همگان از درون به بيرون مي‏آيد، بنابراين مجالي براي خفا يا اختفا نيست.

3. هر چه در آسمان يا زمين هست و صلاحيت معلوم شدن را دارد، مشهود خداي سبحان است و از او پوشيده نيست.

4. اين علم مطلق، سهم تعيين‏كننده‏اي در انزال كتاب و كيفيّت محتواي آن و... دارد.

تقديم «ارض» بر «سماء»

در قرآن كريم گاهي «سماء» پيش از «ارض» آمده است و زماني بر عكس؛ مانند آيه مورد بحث، چون هر يك كه محور بحث است و اهمّيت ويژه دارد، مقدّم مي‏شود و اين آيه چون در صدد بيان مشهود بودن كارهاي انسان براي خداست، نخست زمين را ذكر مي‏كند و مي‏فرمايد كه چيزي در زمين بر خدا پنهان نيست.

راز تكرار لاي نافيه

«لا»ي نافيه در ﴿ولافِي السَّماء تكرار شد، زيرا نفي به هر يك از ﴿فِي الاَرض و ﴿فِي السَّماء مستقلاً تعلق گرفته است؛ يعني نه در زمين چيزي بر خداي سبحان پوشيده است و نه در آسمان. اگر تكرار نمي‏شد، شايد توهّم مي‏گرديد كه نفي به مجموع من حيث المجموع تعلق گرفته است؛

نكته: 1. از قيد ﴿فِي الاَرضِ ولافِي السَّماء مجموع نظام آفرينش مراد است؛ يعني خود زمين و تمام آنچه در آن است و خود آسمان و تمام آنچه در آن است نيز ميان آسمان و زمين و آنچه در آن بين قرار دارد، زيرا اگر مراد غير از اين بود تصريح مي‏شد به آنچه بين آسمان و زمين است، چنان‏كه در مواردي به «مابين» اشاره شده است.

2. قيد ياد شده براي حصر نيست، بلكه اطلاق يا عموم نكره واقع در سياق نفي همچنان محفوظ است؛ يعني هيچ چيز (هر چه مصداق شي‏ء) از خدا مخفي نيست؛ خواه زمين و آسمان و آنچه در آن‏ها و ميان آن‏هاست و خواه آنچه برتر از آسمان و زمين و خارج از آن‏هاست.

بحث روايي

مخفي نبودن چيزي از خدا

سمع أميرالمؤمنين(عليه‌السلام) رجلاً يقول: والذي احتجب بسبع طباق فعلاه بالدرّة؛ ثمّ قال: يا ويلك! إنّ الله أجلّ من أن يحتجب عن شي‏ء أو يحتجب عنه شي‏ء. سبحان الّذي لايحويه مكان و لا يخفي عليه شي‏ء في الأرض و لا في السماء (الارشاد، ج1، ص224)

اشاره: تهديد به تازيانه، بعد از تعليم مكرّر توحيد و تبيين نزاهت خداوند از هر حجاب و برائت حضرت باري سبحانه از محجوب ماندن است، چنان‏كه بيانگر اهتمام به معرفت توحيدي و قداست خداوند از هرگونه ماده و ماديگري است.

هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُم فِي الاَرحامِ كَيفَ يَشاءُ لااِلهَ اِلاّهُوَ العَزيزُ الحَكيم(6)

گزيده تفسير

خداي حكيم چهره و ساختار وجودي انسان را در رحم مادر بر اساس مشيّتي حكيمانه صورتگري مي‏كند، زيرا تار و پود عالم و آدم با «حكمت» رقم مي‏خورد، بنابراين نافرجامي نتيجه نافرماني است و عقوبت و عذاب، لازمِ قهري رفتار كساني است كه به خداي حكيم ايمان نياورند و بينش و گرايشي ناهماهنگ با مجموعه نظام حكيمانه خداوندي داشته باشند.

تفسير

مفردات

يصوّركم: «تصوير»، صورت دهي و شي‏ء را داراي صورت ساختن است.

صورت دوگونه است: 1. محسوس كه همه انسان‏ها بلكه بسياري از حيوانات آن را به عيان مي‏بينند؛ مانند صورت انسان، اسب و.... 2. معقول كه تنها خواصّ از انسان‏ها آن را ادراك مي‏كنند؛ مانند صورت عقل و انديشه كه مخصوص انسان است.

تناسب آيات

دستاورد دو آيه گذشته اين بود كه كافران گمان نبرند بر خدا غالب‏اند، زيرا خدا عزيز و منتقم و آگاه به همه چيز است و كافران را عذاب خواهد كرد؛ ولي اين آيه مطلبي بالاتر به دست مي‏دهد، زيرا كفر كافران نيز به اذن تكويني خداست گرچه با نهي تشريعي خداوند همراه است چون خدا آنان را با اراده آفريده است تا توانسته‏اند كفر بورزند.

اين آيه زمينه را براي ذكر داستان ولادت شگفت‏انگيز حضرت مسيح(عليه‌السلام) هموار مي‏كند و اين واقعيّت را يادآور مي‏شود كه او نيز مانند ساير مردم در رحم مادرش پديد آمد و چهره‏اش در آنجا شكل گرفت و چنين موجودي ناگزير صورتگري دارد و هرگز آن حضرت همتاي مصوّر خود نيست.

٭ ٭ ٭

 

خداي صورت بخش

يكي از اسماي حسناي حقّ (سبحانه و تعالي)«مصوّر» است. براساس نظم طبيعي، خداي سبحان نخست ماده‏هاي اوّلي را مي‏آفريند؛ آن‏گاه مواد خام را جمع و اندازه‏گيري مي‏كند و هر عضوي را بر محور هندسه لازم مي‏تراشد و پس از جمع‏بندي مواد تراشيده شده (باري‏ء) صورت‏سازي مي‏كند؛ و چون همه اوصاف وي اَحسن است، آفرينش او بهترين و صورت‏نگاري‏اش نيز زيباترين است.

خداوند احسن الخالقين است ـ يعني خلق او احسن الخلق است ـ تصوير او هم نيكوترين تصوير است.

تصوير برپايه مشيت الهي و با حفظ اختيار

خداوند سبحان در مشيمه و رحم مادر، اجزاي وجود انسان را در ابتدا به نحوي تنظيم مي‏كند كه آن‏گونه كه خود مي‏خواهد پايان مي‏پذيرد. ﴿هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُم فِي الاَرحامِ كَيفَ يَشاء؛ نه آن‏گونه كه پدر يا مادر مي‏خواهند. كار آن‏ها اِمناء است و اصل آفرينش به خدا ارتباط دارد: ﴿اَفَرَءَيتُم ما تُمنون * ءَاَنتُم تَخلُقونَهُ اَم نَحنُ الخلِقون (سوره واقعه، آيات 59 ـ 58.)

تصوير الهي در رحم، دو بخش منسجم و هماهنگ دارد؛ يكي راجع به قلمرو بدن كه پايگاه آن را ﴿اِنّي خلِقٌ بَشَرًا مِن طين (سوره ص، آيه 71) تأمين مي‏كند و ديگري راجع به قلمرو روح كه منزلت آن را ﴿ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي (سوره حجر، آيه 29) تأسيس مي‏كند. آنچه مربوط به جنسيت (مذكّر و مؤنّث) و نيز تخطيط اعضاء، جوارح، و اندام (خَلق) است در حوزه تصوير تن و طبيعت، و آنچه مربوط به جان از لحاظ ايمان و كفر، طهارت و قذارات، سعادت و شقاوت (خُلْق) است در حوزه تصوير روح و ماوراي طبيعت است.

چون تصوير جوانح همانند ترسيم جوارح در اختيار خداست (حدوثاً و بقاءً) مجالي براي تفويض و قَدَر نيست و چون تصوير مزبور در حدّ زمينه، اقتضا و با حفظ اختيار است ـ زيرا خصيصه انتخاب در نهان بشر نهادينه شده است ـ جايي براي جبر و اضطرار نخواهد بود.

معناي سعادت سعيدان در رحم و شقاوت شقيان در آن 1 ، اين است كه خداوندِ مُصوِّر كه عالم غيب و شهادت است در دوران بارداري مادر مي‏داند كه كودكش بعد از ميلاد با اختيار خود راه فلاح را مي‏پيمايد، با اينكه توان طي طريق طلاح را داراست؛ يا به طريق ضلال مي‏رود، با اينكه قدرت پيمودن راه هدايت را داراست.

صورتگري و سيرت‏بخشي

تصوير الهي شامل صورتگري و نيز سيرت‏بخشي است. تفاوت اساسي صورت و سيرت، تنها در مادي و مجرّد بودن نيست، بلكه در اختيار و عدم آن نيز هست؛ يعني صورت همراه با اختيار نيست؛ ولي سيرت همراه اختيار است، از اين‏رو حسن و قبح ظاهري در صورت، تعيين كننده سعادت و شقاوت نيست؛ ولي حسن و قبح باطني در سيرت، عامل تعيين كننده است.

هر دو قسم از تصوير ياد شده از آيات الهي و دليل بر وجود مُصوّر عزيز و حكيم‏اند. آنچه فعلاً مطرح است همان تصوير ظاهري است و براي ترسيم باطني مجالي ديگر است.

تصوير براساس عزّت و حكمت

اسماي حسنا در پايان هر آيه‏اي، هم روشن كننده محتواي آن آيه است و هم دليلي بر مضمون آن. در اين آيه نيز دو اسم «عزيز» و «حكيم»: ﴿... لااِلهَ اِلاّهُوَ العَزيزُ الحَكيم نشان مي‏دهند كه منشأ تصوير انسان، «عزّت» حق است و سرّ تصوير هر كسي به صورتي خاص، «حكمت» اوست و چگونگي تصوير انسان و نيز گوناگوني صُوَر براي آن است كه خداوند از راه تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس، آنان را به «عزّت» و «حكمت» برساند.

اشارات و لطايف

1. صورتگر اصيل موجود مادي و مجرد

مصوّر بودن خداي سبحان به تصوير ماده و مصوَّر ساختن آن اختصاص ندارد، چنان‏كه ويژه صورتگري انسان نيست، بلكه همان‏طور كه شامل تصوير موجود مادي به صورت مناسب آن موجود مي‏شود، تصوير موجود مجرد عقلي به صورت مثالي مناسب آن را، اعم از متصل و منفصل، دربر مي‏گيرد.

2. بهترين عامل شناسايي

صورت، گذشته از آثار فراوانش در ساختار دنيايي، بهترين عامل شناسايي است، زيرا زندگي در قلمرو دنيا بي‏شناخت يكديگر شدني نيست و بهترين وسيله شناسايي در دنيا جريان صوري است و اين ابتكار را خداوند جهان برعهده خود قرار داد و اوضاع اقليم، نژاد، زبان، زمان و زمين براي فيض‏يابي انكار كردني نيست.

3. زيباترين آفرينش و آفريده

خلقت جهان، زيباتر از آنچه هم‏اكنون هست، محال است، زيرا اگر احسن از وضع موجود ممكن بود و خداوند آن را نيافريد، به سبب جهل و عجز يا بخل بود، و اين هر سه مانع، محال است، پس تحقّق آن احسن ضروري مي‏شد و چون وضع كنوني محقّق شده است نه اوضاع ديگر، معلوم مي‏شود وضع كنوني بهترين است.

گفتني است خداي سبحان تنها در آفرينش انسان، خود را به ﴿اَحسَنُ الخلِقين ستوده است، پس انسان «احسن المخلوقين» است و آفريده‏اي برتر از او نيست و آيه ﴿ولَقَد كَرَّمنا بَني ءادَمَ وحَمَلنهُم فِي البَرِّ والبَحرِ ورَزَقنهُم مِنَ الطَّيِّبتِ وفَضَّلنهُم عَلي كَثيرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضيلا نيز شاهد آن است؛ البته مراد حسن روحي و كمال وجودي نفس انسان است؛ نه زيبايي جسمي و اعتباري او.

احسن تقويم بودن و سجده فرشتگان مربوط به جان آدمي است كه از هر آفريده‏اي زيباتر است و انساني مصداق احسن تقويم و مسجود فرشتگان است كه فطرت الهي خويش را حفظ كند و از ياد حق رونگرداند؛ نه انساني كه به دنيا گرايد و از هواي خويش پيروي كند: ﴿اَخلَدَ اِلَي الاَرضِ واتَّبَعَ هَوه (سوره اعراف، آيه 176) و نه تبهكاراني كه خداوند درباره آنها به فرشتگان عذابش فرمانِ: ﴿خُذوهُ فَغُلّوه ٭ ثُمَّ الجَحيمَ صَلّوه (سوره حاقّه، آيات 31 ـ 30) مي‏دهد و نه كساني كه درباره آنان مي‏فرمايد: ﴿ثُمَّ رَدَدنه اَسفَلَ سفِلين (سوره تين، آيه 5) ﴿قُتِلَ الاِنسنُ ما اَكفَرَه (سوره عبس، آيه 17)

بحث روايي

1. شباهت هر شخص به اجداد و بستگان

عن أبي عبدالله (عليه‌السلام) قال: إنّ الله تبارك و تعالي إذا أراد أن يخلق خلقاً جمع كل صورة بينه و بين أبيه إلي ادم؛ ثم خلقه علي صورة أحدهم؛ فلا يقولن أحد هذا لا يشبهني و لا يشبه شيئاً من ابائي (علل الشرائع، ج1، ص127).

اشاره: نمي‏توان به دليل عدم شباهت به والدين، فرزندي را از پدر و مادر شرعي او نفي كرد، زيرا مي‏شود كه فرزند شبيه يكي از بستگان مانند عمو، عمه، دايي و خاله يا شبيه يكي از اجداد پيشين خود باشد، چنان كه ممكن است شبيه هيچ يك از اين‏ها نباشد و از جهت رنگ، چهره، مو، اندام و... با پدر، مادر بستگان و اجداد خود متفاوت باشد، زيرا صورتگري انسان در رحم، كاري است خدايي و عوامل بسياري در آن مؤثرند كه هنوز برخي از آن‏ها شناخته نشده است.

از اميرمؤمنان، حضرت علي(عليه‌السلام) نقل است كه نطفه زن و مرد در رحم سخت با هم درگيرند و هر يك شدت و كثرت بيشتري داشته باشد، فرزند به صاحب آن شبيه مي‏شود 2.

2. زمان صورتگري در رحم

عن ابن مسعود و عن ناس من أصحاب النبي‏صلي الله عليه و آله و سلم في قوله: ﴿هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُم فِي الاَرحامِ كَيفَ يَشاء قال: إذا وقعت النطفة في الأرحام، طارت في الجسد أربعين يوماً؛ ثمَّ تكون علقة أربعين يوماً؛ ثمّ تكون مضغة أربعين يوماً؛ فإذا بلغ أن يخلق بعث الله ملكاً يصوّرها.

اشاره: اين روايت، رهنمودي براي برقراري پيوند ميان آيه مورد بحث با آيات سوره «مؤمنون» است كه مراحل خلقت انسان در رحم را بيان مي‏كنند. برپايه اين روايت، مراحل تكويني خلقت انسان تا مضغه شدن، صورتگري نيست؛ امّا پس از مضغه شدن مصداق صورتگري است، بنابراين آيه ﴿فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظمًا (سوره مؤمنون، آيه 14) تا آخر تبيين آيه ﴿هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُم فِي الاَرحامِ كَيفَ يَشاء است.

هُوَ الَّذِي اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتبَ مِنهُ ءايتٌ مُحكَمتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهتٌ فَاَمَّاالَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعونَ ما تَشبَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وابتِغاءَ تَأويلِهِ وما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللهُ والرّسِخونَ فِي العِلمِ يَقولونَ ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب (7)

برخي از آيات قرآن كريم «محكم» و ريشه همه معارف قرآن كريم‏اند و بعضي «متشابه»اند. آنان‏كه در دل‏هايشان زيغ و انحراف است براي فتنه‏جويي و تأويلگري به دنبال متشابه‏اند و تأويل قرآن را جز خدا نمي‏داند. راسخان در علم (اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام)) كه عالمان به تأويل‏اند دائماً مي‏گويند: ما به آن ايمان آورديم و همه قرآن (اعم از محكم و متشابه) از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان كسي متذكر نمي‏شود.

محكمات قرآن به مادر تشبيه شده است، چون همان‏گونه كه مادر فرزند را مي‏پروراند تا برپاي خويش بايستد، محكمات قرآن نيز متشابهات آن را مي‏پرورانند تا معنا و مقصودشان استوار شود و بتوان به آن‏ها استدلال كرد.

آيات متشابه، آياتي‏اند كه از جهت لفظ يا معنا به غير خود: [الفاظ و معاني ناصواب] مي‏مانند، از اين‏رو تفسيرشان دشوار است .

زيغ: «زيغ» انحراف از راه راست است.

الفتنة: «فتن» اخلال اضطراب‏آور است و هرچه چنين اخلال و اضطرابي را پديد آورد، فتنه است؛ مانند مال، فرزند و .. . كه دلبستگي به آن‏ها مايه پريشاني است.

تأويله: «اَوْل» بازگشت به لحاظ آغاز و پيشينه، به لحاظ نهايت و فرجام؛ يا به جهات ديگر مانند غرض است؛ و در همه كاربردهاي قرآني همين معنا مراد است. اطلاق كلمه تأويل بر معناي غايي و مقصود نهايي نيز به همين لحاظ است .

الراسخون: «رسوخ» ثبوت و استقرار كامل است، به گونه‏اي كه شي‏ء از كمال استقرار و تمكن، در محل نفوذ مي‏كند .

تناسب آيات

در آيات قبلي سخن از «نزول قرآن» از نزد «حي قيّوم» بود و اين كريمه كيفيت آيات آن را بيان مي‏كند 5. آيات قرآن تقسيم‏هاي متعدد دارد و در اين آيه همانا خصوصيت محكم و متشابه آن مطرح است.

مبادي و اهداف طولي نزول قرآن

خداي سبحان با اسناد نزول قرآن به ﴿هُو مبدأ نزول قرآن كريم را مقام «هويّت مطلق» خواند و چون اسم مبارك ﴿هُو از اسماي الهي ديگر مانند «عليم» و «حكيم»، برتر است كه آن نيز مبدأ نزول قرآن كريم بيان شده است: ﴿اِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرءانَ مِن لَدُن حَكيمٍ عَليم (سورت نمل آیه 6)  مي‏توان گفت كه مقام «هويت»، نخستين مبدأ نزول قرآن كريم است و ديگر اسماي حسنا مبادي مياني آن‏اند.

هويّت مطلق ، عميق‏تر از كلمه مباركه جلاله «الله» است، از اين‏رو قرآن همانند مسافري است كه هم در بيان مبدأ، گاهي از مبادي مياني و زماني از مبدأ نخستين خود سخن مي‏گويد و هم در بيان هدف گاهي اهداف نزديك را بيان مي‏كند: ﴿واَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتبَ والميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط)  (سوره حدید آیه 25) و وقتي عالي‏ترين هدف نزول را كه نوراني كردن گوهر ذات انسان‏هاست: ﴿كِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّور)  (سوره ابراهیم آیه 1) آري انسان نوراني در مقام عمل حتماً به قسط و عدل قيام خواهد كرد.

تذكّر: گرچه تمام افعال الهي از خداوند صادر يا ظاهر مي‏شود؛ ليكن تفاوتي كه بين آن‏هاست مي‏فهماند كه مقصود از «هو» كدام مرتبه است؛ مثلاً تصوير انسان در رحم با ﴿هُوَ الَّذي) و نيز انزال كتاب الهي كه حاوي همه اسماي حسنا حتي اسم مبارك الله، الرحمن، الحي القيوم و... است با تعبير ﴿هُوَ الَّذي شروع شد، از اين‏رو مبدأ دو فعل ياد شده متفاوت است.

آراي گوناگون در معناي محكم و متشابه

استاد، علامه طباطبايي(قدس‌سرّه) بعد از بيان معناي «محكم و متشابه» به نقل و نقد شانزده نظريه در معناي محكم و متشابه مي‏پردازد؛ آن‏گاه مي‏فرمايد: كژروي هفتاد و دو فرقه كه راه تباهي و انحراف را پيمودند، بر اثر پيروي متشابهات بوده است و راز رستگاري شيعه نيز ارجاع متشابهات به محكمات و پيروي از كلّ قرآن است. اكنون نگاهي به بعضی از  اين نظريات شانزده‏گانه و نقد آن‏ها مي‏افكنيم:

1. محكم آيه‏اي است كه بتوان براي محتواي آن دليلي روشن بيان كرد؛ مانند آيات توحيد و علم و قدرت الهي؛ ولي متشابه آيه‏اي است كه فهميدن محتواي آن نيازمند تأمّل و تدبّر در آيات محكم است؛ مانند آيات اثبات رستاخيز و برانگيخته شدن انسان پس از خاك شدن. اين آيات متشابه با تأمل در آياتي كه مي‏گويند «آن كس كه بر انشاء و ايجاد اوّلي تواناست، بر اعاده نيز قادر است»، تبديل به محكم مي‏شوند.

استاد، علاّمه طباطبايي(قدس‌سرّه) در نقد اين نظريه مي‏فرمايد: براساس اين قول، آيات مربوط به احكام عبادي بايد از متشابهات باشند، چون دليلي روشن ندارند، پس پيروي از آن‏ها بايد ممنوع باشد، با آنكه واجب الاتباع هستند.

2. محكم آن است كه با دليل آشكار يا نهان بتوان به ويژگي‏هاي آن دست يافت؛ مثلاً آيات اصل حقّانيت قيامت كه فهميدني‏اند از «محكمات»اند و آيات بيان كننده خصوصيات قيامت (مانند زمان برپايي آن) كه فهم‏پذير نيستند، از «متشابهات»اند.

در نقد اين نظر مي‏توان گفت كه تقسيم آيات به «محكم» و «متشابه» براساس دلالت آيات بر معاني است؛ نه به لحاظ ويژگي‏هاي بيروني اشيا، زيرا خصوصيت خارجي و عينيّت معاني از ويژگي‏هاي تأويل است نه تفسير، بنابراين ظرف ظهور حقيقت قرآن يا زمان وقوع قيامت، با فهم متشابهات نيز فهميدني نيست.

3. «محكمات» آيات احكام‏اند، زيرا فهمشان آسان است و «متشابهات» آياتي‏اند كه پس از جمع‏بندي بخشي از آن‏ها را مي‏توان فهميد .

اين نظر نيز صحيح نيست، زيرا ارجاع آيات به يكديگر، به جهت ارجاع مطلق به مقيّد، عام به مخصص يا ذوالقرينه به قرينه است كه هم در آيات احكام هست و هم در آيات معارف. اگر با ارجاع آيه‏اي به آيه ديگر معناي آن روشن شود، پيروي از آن فتنه‏جويي نيست و ويژگي «متشابه» را ندارد.

تذكّر: چون تمسّك به عام يا مطلق قبل از فحص بالغ از مخصّص يا مقيد يا قرينه، اعم از متصل و منفصل و لفظي و لبّي، جايز نيست و بدون بررسي نهايي، عام يا مطلق حجّت نخواهد بود، هيچ‏يك از عناوين ياد شده مايه فتنه نيست.

4. متشابه آن است كه بر خلاف محكم به بيان نياز داشته باشد. اين نظريه را به احمد حنبل نسبت داده‏اند 2. چنانچه مراد اين باشد كه محكم داراي ظهور است و متشابه اصلاً ظهور ندارد، اين نظر به برخي از نظريه‏هاي ديگر بازمي‏گردد و اگر مقصود جز اين باشد، پيامد اين نظريّه آن است كه همه آيات قرآن متشابه باشند، زيرا خداي سبحان رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم را نخستين مبيّن و مفسّر قرآن كريم مي‏خواند: ﴿واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم)  (سوره نحل آیه  44) و پيامبر گرامي اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم بسياري از آياتِ به ظاهر محكم (مانند آيات احكام) را نيز براي مردم بيان فرموده است.

5. «محكم» آن است كه عقل را بدان راه باشد؛ بر خلاف «متشابه» 1 نقد اين نظر به آن است كه چنين معنايي را براي محكم نه از قرآن كريم مي‏توان برداشت كرد و نه از روايات. عقل به بسياري از اسرار قرآن كريم راه ندارد؛ ولي آيه به صراحت يا ظهورش بر آن اسرار دلالت مي‏كند و پيروي از آن هم فتنه‏اي را در پي ندارد.

اين نظر از خلط «تشابه» و «تأويل» پديد آمده است. عقل را به تأويل راهي نيست؛ نه به بيان ماهيّت و معناي «متشابه» و كيفيت ارجاع آن به محكم. آري تأويلِ متشابه مانند تأويل محكم، چيزي نيست كه عقل را توان دسترسي بدان باشد.

6. «محكم» ظاهرش مراد است و «متشابه» خلاف ظاهرش 2. اين نظريه را بسياري از متأخران نيز پذيرفته‏اند و تعريف آنان از «تأويل» به «خلاف ظاهر» بر همين رأي استوار است و منشأ اين سخن نيز خلط «تأويل» و «متشابه» است 3.

در نقد اين نظريه مي‏توان گفت كه از سويي «متشابه» را بايد به محكم بازگرداند و سپس آن را تفسير كرد نه «تأويل»؛ از سوي ديگر، تأويل به متشابهات اختصاص ندارد، محكمات نيز داراي تأويل‏اند، پس اين رأي جامع و مانع نيست.

راز تعبير به «أُمّ» نه «أُمهات»

درباره مفرد آمدن لفظ ﴿أُمّ دو نكته را برمي‏شماريم:

1- نه تنها سلسله متشابهات به محكمات بازمي‏گردد، بلكه بازگشت سلسله محكمات نيز به اصلِ واحد و زير بنايي توحيد است. به همين لحاظ، با اينكه درباره «محكمات» كلمات جمع مانندِ ﴿ءايت، ﴿مُحكَمت و ﴿هُنّ به كار رفته، از آن به ﴿أُمّ تعبير شده است نه «اُمّهات»، زيرا لحاظ استقلالي هر فرد سبب كثرت مي‏شود؛ مثلاً در ﴿حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهتُكُم)  (سوره نسا آیه 23) جمع آمدن «اُمّهات» براي آن است كه حكم فقهي هر كسي متوجّه خود اوست؛ امّا آيات محكم همگي يك حقيقت را نشان مي‏دهند كه همان «توحيد» است. توحيد، اساسي‏ترين اصل از اصول دين و شجره طوبايي است كه شاخه‏هاي آن معارف و ميوه‏هايش مسائل اخلاقي و احكام فقهي است.

2. معيارِ الهي بودن، هماهنگي است و هميشه اختلاف به غير خداي سبحان باز مي‏گردد، بنابراين آيه ﴿اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرءانَ ولَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللهِ لَوَجَدوا فيهِ اختِلفًا كَثيرا)  (سوره نسا آیه 82)كه به شكل «قياس استثنايي» هرگونه اختلافي را از قرآن نفي، در نتيجه كلام الله بودن آن را ثابت مي‏كند، تنها از اختلاف در گفتار سخن نمي‏گويد، بلكه مي‏فرمايد كه هر چه به «الله» مرتبط است، هماهنگ و منسجم و از اختلاف ايمن است و عكس نقيضش اين است كه «هرچه در آن ناهماهنگي و اختلاف باشد، خواه گفتار يا رفتار يا نوشتار، الهي نيست».

براين اساس، ميان آيات «محكم» و «متشابه» نيز هيچ‏گونه اختلافي نيست و «متشابهات» مانند فروعي است كه بازگشت آن به اصول (محكمات) می باشد

تشابه، لازم طبيعي نزول فرودين آيات

تشابه، همانند زَبَد و كف روي سيلاب است؛ يعني مقصود بالعرض و لازمِ طبيعي آيات نازل به شمار مي‏رود، بنابراين تشابه همانند تحريف نيست كه دست‏ساز بشر است، بلكه لازمِ طبيعي محاوره با بشر است كه معصوم در ميان آن‏ها اندك است و غير معصوم بي‏شمارند؛ يعني 1. آنچه بالاصاله نازل شده محكم است. 2. اگر پايان نزول آياتْ ملكوت فرشتگان يا قلوب معصومان بود، آغاز و انجام آن محكم بود. 3. اگر پايان نزول آيات ـ بعد از ورود به قلب انسان كامل معصوم و عبور از زبان مطهّر او كه چيزي غير از وحي الهي را ابلاغ نمي‏كند ـ سطح جامعه و سمع مردم غير معصوم باشد، لازمِ چنين تنزّلي كفِ تشابه گرفتن است، پس كسي آيات قرآن را متشابه نكرد، بلكه دامنه نزول فرودين آن، لازمِ طبيعي دارد و آن تشابه است، از اين‏رو اسناد اِنزال كتاب به خداوند و تقسيم آيات آن به محكم و متشابه درست است.

مهم اين است كه وصفِ تشابه، صفت لازم براي آيات متشابه نيست، زيرا همين آيات با ارجاع به محكمات از جامه تشابه به در آمده و كسوت محكم مي‏پوشند؛ يعني تشابه براي آيات متشابه، نه ذاتي است و نه وصف لازم، بلكه غير ذاتي و غير لازم است، هرچند تعبير به ذاتي و لازم، بي‏تسامح نيست.

راز كاربرد متشابه در قرآن

«تشابه» از اوصاف لفظي، مانند عموم يا اطلاق يا اجمال نيست، زيرا لفظ مجملْ ظهوري ندارد. آري ممكن است كسي آن را مطابق رأي خود معنا كند؛ لكن شأنيّت فتنه‏زايي ندارد، چون براي همگان مفهوم روشني ندارد تا دستاويز بيماردلان قرار گيرد، چنان‏كه عمل كردن به آيه عام يا مطلق، بي‏اعتنا به مخصّص يا مقيّد، خلاف است؛ امّا فتنه‏انگيز نيست؛ ولي متشابه در معناي خود ظهور دارد، گرچه آن معناي ظاهر حق نيست و حق نماست؛ مثلاً آيه ﴿اِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصاد) 1) به خوبي دلالت دارد كه خدا در كمين است؛ امّا عقل نمي‏پذيرد كه خداي مجرّد محض و پيراسته از جسم و ماده، در كمين جسماني باشد؛ لكن ارجاع اين آيه به آيه محكمي چون ﴿لَيسَ كَمِثلِهِ شي‏ء) 2) روشن مي‏سازد كه مترصّد بودن، صفتِ فعل خداست نه ذات؛ و فعل خدا موجود امكاني است، پس مي‏شود در مكان معيّني ظهور كند.

با روشن شدن پيوند «محكم» و «متشابه»، اين نتايج به دست مي‏آيد:

1. قرآن كريم در صورتي مي‏تواند روشنگر جز خود و ﴿تِبينًا لِكُلِّ شي‏ء) باشد كه خودش روشن و مبيَّن باشد و هنگامي روشن و بيّن و مطمئن و ثابت است كه متشابهات آن به محكمات ارجاع شود.

2. از اين رابطه مي‏توان به معناي اين روايات پي برد: إنّ الكتاب يصدّق بعضه بعضاً؛ ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض ؛ كتاب الله يصدّق بعضه بعضاً

3. متشابهات، چون داراي معناي دلپذير و آرامبخشي نيستند، توان آرامش بخشيدن به يكديگر را نيز ندارند؛ امّا «محكمات» نه تنها «متشابهات» را تفسير مي‏كنند، برخي محكمات ديگر را نيز در پرتو خويش روشن‏تر مي‏سازند؛ يعني هم خود آرامش دارند و هم آرامش بخش‏اند.

4. «محكمات» را بايد كاملاً شناخت تا بتوان متشابهات را به آن‏ها بازگرداند.

قرآن كريم، آيات متشابه را دستاويز فتنه‏انگيزان مي‏شمرد. قرآن كتاب «هدايت» و «نور» است و خود را به ﴿اِنَّهُ لَقَولٌ فَصل * وما هُوَ بِالهَزل) و نيز ﴿تِبينًا لِكُلِّ شي‏ء) مي‏ستايد و در صدد رفع هر گونه ابهامي است، پس چرا بايد آيات متشابهي در آن باشد كه زمينه فتنه و گمراهي را فراهم سازد و مستمسك ظلمت‏طلبان فتنه‏جو شود؟

اين سؤال از مباحث علوم قرآني است و پاسخ‏هايي بدان داده‏اند كه برخي از آن‏ها در تفسير شريف الميزان  آمده است:

أ. پذيرش قرآن كريم عبادت است و اگر همه آيات آن محكم بود، ادراك و پذيرش آن به سهولت انجام مي‏گرفت؛ ليكن با وجود متشابهات، اين عمل عبادي، سختي و اجر بيشتري دارد.

اين پاسخ ناتمام است، چون اگر اين رنج در ارتقاي معرفت انسان سهمي نداشته باشد، معرّف كمال قرآن نيست. از سوي ديگر هر رنجي اجر ندارد، زيرا رنج و اجرْ لازم و ملزوم يكديگر نيستند، چون رنجي كه براي فهم معارف قرآن باشد، ملازمِ با اجر است؛ نه حلّ معماگونه آن كه دستاويز دست‏آموزان فتنه‏جوست.

ب. اگر همه مطالب قرآن كريم صريح مي‏بود، متفكران گوناگون را جذب

نمي‏كرد، چون صراحتِ در بيان گاهي رنجش خاطر و راندن افراد ژرف‏انديش را در پي دارد.

اين جواب با دو نكته نقدپذير است: يك. قرآن كريم محافظه‏كار نيست، كتابي صريح و قاطع و حجّتي رسا و انكارناپذير است: ﴿لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ ويَحيي مَن حَي عَن بَيِّنَة) و خداي سبحان نيز سخن خود را ﴿لَقَولٌ فَصل) مي‏نامد.

دو. خداي سبحان بارها بت‏پرستي را تحقير و كافران و تبهكاران را به «چارپايان»  «حمار»  و «كلب»  مانند كرده است.

ج. متشابهات قرآني ابزار بيداري روح تحقيق و رهايي از تقليد است.

اين پاسخ نيز ناتمام است، زيرا فهم محكمات قرآني نيز بي‏تحقيق شدني نيست، چون محكمات هم با استدلال عميق آميخته‏اند و پي‏بردن به ارتباط مبادي و نتايج و نيز به تلازم مقدّم و تالي در قياس‏هاي استثنايي قرآن، تحقيق و نجات از دام تقليد است.

نيز لازم اين سخن، نزول از سوي خدا نيست، بلكه به هر سببي پديد آيد، چنين نتيجه‏اي خواهد داشت.

د. متشابه داراي تأويل است كه رسيدن به آن، نيازمند فراگيري علوم مختلفي مانند صرف، نحو، لغت، معاني و بيان و اصول فقه است، از اين‏رو متشابهات قرآني، زمينه تخصّص را در علوم و فنون فراهم مي‏آورد.

اين جواب نيز باطل است، زيرا اولاً اين هدف را «آيات محكم» نيز مي‏توانند فراهم كنند و ثانياً «متشابهات» دستاويز فتنه‏جويان‏اند؛ نه وسيله بالندگي علوم و ارتقاي تخصّص

ه . آيات متشابه، زمينه‏ساز امتحان الهي‏اند، تا روح تعبّد و تسليم شناخته شود، زيرا اگر همه آيات قرآني محكم مي‏بود، ايمان به آن‏ها چون ايمان به شهادت بود و چنين ايماني نمي‏تواند معيار آزمايش باشد؛ امّا آياتي كه به وجود «برزخ»، «صراط»، «تطاير كتب»، «انطاق جوارح» و مانند آن دلالت دارند، به «غيب» مربوط مي‏شوند و ايمان به غيب معيار امتحان است.

اين پاسخ نيز مانند جواب‏هاي گذشته ناتمام است، زيرا قرآن كريم متشابهات را دستاويز فتنه‏گران مي‏داند؛ نه در بردارنده اسرار غيب؛ و همچنين آيه آن‏گاه مي‏تواند وسيله امتحان باشد كه اگر معناي تفصيلي روشني ندارد، داراي معناي اجمالي دقيق و قوي باشد، در حالي كه «متشابه» چنين نيست.

و. قرآن كريم براي شكوفايي عقل، با متشابهات انسان را به تدبّر وا مي‏دارد و اگر همه آيات قرآني محكم بودند، نيازي به تدبّر نبود و عقل انساني هم شكوفا نمي‏گرديد.

استاد، علاّمه طباطبايي(قدس‌سرّه) در نقد خود مي‏فرمايد: قرآن كريم ضمن دعوت مردم به تدبّر و تعمّق در آيات آفاقي و انفسي، با طرح انواع براهين، راه را براي تعقّل و تفكّر انسان‏ها هموار مي‏سازد، پس براي رسيدن به اين هدف به آيات زمينه‏ساز فتنه‏انگيزي نيازي نيست .

ز. از آنجا كه برخي مخاطبان قرآن كريم، هوشمند و ديگران متوسّط يا پايين‏تر هستند، آيات قرآني هم داراي مراتبي است و «متشابهات» براي هوشمندان و «محكمات» براي ديگر طبقات است.

در نقد اين جواب مي‏توان گفت كه «محكمات» مفسّر متشابهات‏اند و هرگز تنها با تمسّك به متشابه و بي‏ارجاع آن به محكم، مراد قرآن فهميده نمي‏شود. «متشابه» در سايه محكم، معناي واقعي خود را يافته و براي همگان روشن مي‏شود، پس در ناحيه معنا ميان محكم و متشابه تفاوتي نيست و اين‏دو از سنخ واحدند.

افزون بر اين، اگر متشابه رمزگونه و فهم آن مخصوص هوشمندان باشد، آن كه نه هوشمند است و نه از مؤمنان منقاد، چنانچه در پي متشابهات برود، خود را به زحمت مي‏اندازد و زمينه گمراهي ديگران را نيز فراهم مي‏سازد.

تنوع سطح مفاهيم قرآني، با تقسيم آيات به محكم و متشابه ربطي ندارد و متشابهات نيز تنها دربر دارنده معارفي ويژه خواص نيستند.

ح. اثر متشابه، رجوع مردم به اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) و برقراري پيوند علمي با آنان است.

درباره اين پاسخ بايد گفت كه سخن گفتن با مردم و تبيين معارف بلند الهي براي آنان و جريان سيل خروشان علوم و معارف به ذهن بشر، پديد آمدن پديده كف تشابه را در پي دارد و در نشئه طبيعت گزيري از تشابه نيست و مرجع حقيقي حلّ آن، ائمّه هدي(عليهم‌السلام) هستند، زيرا آنان مبيّن و مفسّر قرآن كريم، بلكه قرآن ممثّل‏اند و همان‏گونه كه محكمات را روشن مي‏كنند، متشابهات را نيز به محكمات برگردانده و معناي حقّ آن را مي‏نمايانند؛ امّا آيات متشابه براي اين هدف نيامده‏اند. همچنين اگر اشتمال قرآن بر تشابه براي حفظ پيوند مردم با ائمّه(عليهم‌السلام) مي‏بود، نبايد در روايات نيز متشابهات باشد، در حالي كه هست.

نكته: در نظام تكويني، برخي از امور «مبدأ ضروري» و بعضي «لازم مبدأ ضروري» هستند كه از قسم اول به «مقصود بالذات» و از قسم دوم به «مقصود بالعرض» ياد مي‏شود. مسئله محكم و متشابه در نظام تدوين، با اين قانون همراه است؛ يعني فوائدي كه بر تشابه آيات خاص مترتب است از قسم اول يعني مقصود بالذات ـ نيست بلكه از قسم دوم است ـ يعني مقصود بالعرض است ـ چنان‏كه خود تشابه نيز مقْضي و مَرضي بالعرض است و نظام ضروري و بالذات آن، همان است كه قبلاً بيان شد.

از اينجا مي‏توان گفت دليلي بر تعيّن يا تعيين يا حصر فوائد تشابه در امور ياد شده در پاسخ‏هاي گذشته نيست و مي‏شود همه آن‏ها با حفظ اولويت، بعضي از بركات تشابه به شمار آيند و از ادله نقلي كه فوائد اشتمال قرآن بر متشابه را برمي‏شمارند هرگز برنمي‏آيد كه امور ياد شده در رديف علّت‏هاي ذاتي و اوّلي آن‏اند، زيرا ميان فائده و غايت فرق است، چنان‏كه غايت بالذات و غايت بالعرض نيز غير از هم‏اند.

نسبي بودن محكم و متشابه

عنوان‏هاي مطروح در متون نقلي يكسان نيستند، زيرا بعضي از آنها نفسي‏اند و برخي نِسبي؛ مثلاً عناوين عام و مطلق، نفسي‏اند؛ ولي مجمل و مبين و نيز محكم و متشابه، نسبي؛ يعني عموم عام و اطلاق مطلق به افرادي كه از آن‏ها استظهار مي‏كنند ارتباط ندارند، زيرا انطباق عام و مطلق بر افراد و مصاديقشان و اندراج افراد و مصاديق تحت آن‏ها در هر زمان و زمين و نسبت به هر فرد و گروه يكسان است؛ امّا ظهور و خفا و ابهام و بيان و اجمال و تبيين و ساير عناوين دلالي نسبت به افراد يكسان نيستند: ممكن است لفظي (مفرد يا جمله) براي كسي كه از موارد استعمال و كيفيت آن آگاه است، مبيّن باشد؛ ولي براي ديگري مجمل و همچنين مي‏تواند آيه‏اي يا روايتي براي بعضي متشابه؛ اما براي ديگري محكم باشد و نيز مي‏شود نسبت به بعضي حدوثاً متشابه باشد؛ ليكن بقاءً متشابه نباشد، زيرا قدرت علمي ارجاع آن را به محكم داشته باشد، در نتيجه تشابه‏زدايي شده و آنچه حدوثاً متشابه بود، بقاءً محكم گردد.