حکمت متعالیه استاد یزدان پناه 63

بسم الله الرحمن الرحیم

نسبت دین و فلسفه از نظر فارابی

ایشان نگاه تمدنی به خیلی از این علوم از قبیل فقه و کلام و .. دارد. ایشان دین را شامل دو بخش میداند . بخش نظری و بخش عملی.و این مجموعه یعنی دین مبتنی بر یک فلسفه ای است . دین و ملت خواه الهی خواه بشری مبتنی بر فلسفه ای است . منتها بناست این امور نظری و عملی برای عموم قابل فهم باشد و همه سطوح را در بر بگیرد . پس باید نوع القای این آرای نظری و عملی همه فهم باشد تا همه بدان عمل کنند .پس زبان دین نباید یک زبان فلسفی خالص باشد بلکه باید همه حقایق را بیان کند در عین آنکه همه فهم است. لذا زبان دین زبان فلسفی نیست و حتی روش هم فلسفی نیست اما مطالب فلسفی را نیز بیان کرده است.لذا فارابی میگوید دین باید نوعی تنزل در بیان داشته باشد.در دین بشری ابتدا فلسفه شکل میگیرد و بعد تنزل رخ میدهد. اما در دین الهی نبی خودش فیلسوف است ولکن در مقام بیان ، سطح را تنزل میدهند و همه فهم بیان میکند حقایق را.

وقتی آیات و روایات را نگاه میکنیم زبان ، زبانی عرفی است . اما این تعابیر باید حقایق را بیان کند.گاهی این زبان مانند زبان فلسفی است مانند احد . بعضی اوقات تعبیر فلسفی نیست بلکه بنحو تمثیلی توضیح میدهد. این زبان تمثیلی هم تمثیل است و هم حقیقت است و  نه مجاز . تعابیری ماندد عرش و کرسی. هم زبان عرفی است و قابل فهم است و تمثیل است و هم از آن سو واقعا حقیقت است که عرش ملکی از ملایک خداست.لوح محفوظ هم اینگونه است. فارابی تا همین جا متوقف شده است که این تمثیل ها امری فراتر از تمثیل هستند. او بیان میدارد  که متکلمین در کلام در سطح تمثیل مانده اند و آن را حقیقت گرفته اند . این همان چیزی است که علامه طباطبایی آن را به تفسیر به رای معنا کرده است که متکلم در مثال مانده و تا آنجا پیش رفته که برداشتی جز ظاهر را کفر میداند.

این عباراتی که در عرف هم کاربرد دارند داراری معانی برتری هستند که خود متون دینی راه را به سوی آهنا باز کرده اند و ما در آینده و این فن تفسیر یا همان تاویل عرفانی است . این همان رسیدن به بطن قرآن است .فارابی جرقه بسیار خوبی برای راه یافتن به این متن زد.

کتاب السیاست المدنیه صفحه 85 و 86 : ابتدا نظام هستی را توضیح میدهد که یک بار میتوان مبادی را میتوان آنگونه که هست تصور کرد که میشود فلسفه و گاه نمیتوان آن را تصور کرد که آن را خیال میکنیم.اگر آنگونه که هستند آنها را تصور کردیم این میشود همان زبان فلسفی.  اما اگر در نفس انسان خیالات آنها را ترسیم کند میشود تمثیل. مانند شان تدبیر جبرییل. یا تدبیر تکوینی نفس بر بدن که از آن به ریاست تعبیر میشود. این یک نوع تمثیل و حکایت گری است.

بیشتر مردم قدرت ندارند مبادی موجودات را فهم کنند یا بالفطره یا بالعاده . و چون باید از این امور آگاه باشد تا سعید گردند باید با زبان تمثیل برای آنها توضیح داد. اگر زبان عرفی باشد همان دین است و به آن ملت میگویند و اگر زبان حقیقت را بیان کند میشود زبان فلسفی.  البته عباراتی گاه در هر دو زبان مشترک است. در زمانی که باید این حقایق را برای ملت بیان کرد از زبان عرفی استفاده میکند . و این زبان قابلیت گسترش به سطوح بالاتر را دارد که خود این مطلب معجزه است .

بیشتر مردم توان فهم اصل حقایق را ندارند لذا باید با زبان تمثیل برای آنها بیان کرد. پس آنها را تصور نمیکنند بلکه فقط حقایق را تخیل میکنند . آنها که با تخیل درک میکنند مومنین هستند و آنان که تصور میکنند حکما هستند. حکیم هنگامی که فهم کرد باید مردم را نیز به سعادت برساند و برای به سعادت رساند مردم باید این حقایق را بفهمند و باز برای فهم حقایق چیزی جز ساده کردن زبان این حقایق وجود ندارد.

بعدا تصریح میکند که نبی خود قیلسوف است و تابعین مومنین هستند . در مورد کلام هم میگوید متکلم گاهی توحید را عرش را معاد را در همین حد تمثیلی میفهمد و بعد تکفیر میکند کسی را که بیش از آن میفهمد. با این بیان هیچ گاه دعوایی بین فیلسوف و دین وجود ندارد.